tag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post534159363931786760..comments2024-03-09T16:06:36.520+03:30Comments on آمپول زدن: گول خوردنTinahttp://www.blogger.com/profile/14821512124909718187noreply@blogger.comBlogger74125tag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-81353348962768701092020-03-05T01:39:53.011+03:302020-03-05T01:39:53.011+03:30این ماجرای آمپول خوردن من تو درمانگاه دانشگاه. من ...این ماجرای آمپول خوردن من تو درمانگاه دانشگاه. من اونروز حالت تهوع داشتم و حالم خوب نبود. رفتم دانشگاه چون ویزیتش رایگان بود. دکتر یه زن میانسال بود. از من خواست شکنم رو لخت کنم تا معاینه کنه. بعد یه سرم و یه آمپول نوشت و قرار شد همونجا بزنم. تزریقات یه خانم جوون بود که با دیدنش قلندر بیدار شد. اول اومد آستینم رو زد بالا و بهم سرم وصل کرد. بعدش گفت برگرد آمپولت رو بزنم. چون دستم سرم داشت خودش دکمه و کمر بند و زیپم رو باز کرد و همون موقع متوجه راست کردن من شد و خندید. کمک کرد برگردم و بعد باسنم رو بردم بالا و شلوار و شورتم رو کشید پایین تا وسط باسنم و تزریق کرد و کشیدشون بالا و برمگردوند تا شلوارمو درست کنه که آلت شق شدم رو از رو شرت دید و باز خندید و شلوارم رو درست کرد. واقعا دست خودم نبود و کلی خجالت کشیدم.Anonymoushttps://www.blogger.com/profile/08018559956104672878noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-28931395919291364132019-09-09T13:37:35.019+04:302019-09-09T13:37:35.019+04:30
در صورت نیاز به تزریقات در منزل و درمانگاه تهران
...<br />در صورت نیاز به تزریقات در منزل و درمانگاه تهران<br />لطفا به آیدی تلگرام <br />Rassna@<br />پیام بدهیدRassnahttps://www.blogger.com/profile/11502756053010655177noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-63615994895875351182017-01-07T15:06:08.990+03:302017-01-07T15:06:08.990+03:30تزریقات وپانسمان درمنزل بدون درد-عضلانی 8000تومان ...تزریقات وپانسمان درمنزل بدون درد-عضلانی 8000تومان زیرجلدی 8000تومان وریدی 9000تومان سرم 20000تومان پانسمان 9000تومان- تلفن های تماس 09127633281 -09354484731توسط تکنسین مرکزآمبولانس مسعودنعیمیAnonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-14604351964963742542014-05-05T09:44:29.528+04:302014-05-05T09:44:29.528+04:30هر کی باسن بزرگ و ژله ای داره پیام بده سامان 30
ma...هر کی باسن بزرگ و ژله ای داره پیام بده سامان 30<br />master_forhotgirl@yahoo.comAnonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-70506366615558075672013-01-24T23:46:02.794+03:302013-01-24T23:46:02.794+03:30طفلك بهار چه مادر سنگ دلي طفلك بهار چه مادر سنگ دلي Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-49804424251951966172013-01-24T02:38:46.826+03:302013-01-24T02:38:46.826+03:30يه هفته اي ميشد كه سرما خورده بودم و دارو ميخوردم ...يه هفته اي ميشد كه سرما خورده بودم و دارو ميخوردم اما خوب نشدم تا اينكه ديشب خيلي گوش و گلوم درد ميكرد و نميتونستم آب دهنم رو قورت بدم رفتم دكتر و اونم بلافاصله دو تا آمپول ضد حساسيت برام نوشت . آمپولا رو گرفتم و رفتم اتاق تزريقات كه اتاق كوچيكي بود با سه تا تخت دور تا دور اتاق كه دور هر تخت پرده بود خانم پرستار داشت آمپول يه دختر نوجوون رو كه با مادر و پدرش اومده بود آماده ميكرد آمپولاي منو گرفت گذاشت رو ميز و به دختره گفت آماده شه دختره با مادرش رفت پشت پرده لاي پرده يه كم باز بود و ديدم كه دختره پالتوشو در آورد و دمر خوابيد و مادرش هم شورت و شلوارش رو كامل داد پايين خانم پرستار با آمپول رفت پشت پرده و ديگه ديد من كور شد :( باباشم همراه پرستار رفت پايين تخت از آمپول زدن دخترش مطمين بشه پرستار براشون توضيح ميداد كه اين آمپول هرمونيه برا اينكه بلوغ شو تأخير بندا زه و بايد ٢٨روز ديگه حتما برا تزريق بعدي بياد بيچاره دختره آخر اش آه و ناله اش بلند شد . نوبت به من رسيد گفت رو اون يكي تخت آماده شم منم رفتم پشت پرده پالتو مو درآوردم و زيپ شلوارم رو هم باز كردم اما نخوابيدم نشستم لبه تخت چون لأي پرده بسته نميشد و اتاق كوچك و شلوغ بود پر ستاره اومد و بهم گفت بخواب منم رو شكم خوابيدم و چون ديدم آمپول ها كوچيكن يه كم شورت و شلوارمو دادم پايين پرستار اول بلوزم رو تا بالا كمرم زد بالا بعدشم دو طرف شلوارم و گرفت و كشيد پايين نصف باسم رو لخت كرده بود با خودم فكر ميكردم كه چرا اين همه پايين ميخواد بزنه نكنه درد داشته باشه كه سردي الكل رو روي لبه خارجي باسن راستم كه سمت خودش بود احساس كردم دو سه بار پنبه رو كشيد و سوزن رو فرو كرد خيلي زود تموم شد و دردي نداشت .بلا فاصله پنبه رو كشيد اون يكي باسنم و آمپول دوم رو هم لبه خارجي باسن چپم زد دردش داشت شروع ميشد كه سردي الكل رو پوستم احساس كردم و تموم شد . اما به نظرم ميشد هر دو تا شو يه طرف بزنه ؛) Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-20740612736688619252012-12-26T19:40:19.645+03:302012-12-26T19:40:19.645+03:30khanoomaye ampooli pm me : sam_jimy0khanoomaye ampooli pm me : sam_jimy0Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-9724559376166530402012-12-22T12:24:48.592+03:302012-12-22T12:24:48.592+03:30salam ali bodsalam ali bodAnonymoushttps://www.blogger.com/profile/15906818426706510480noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-70552483370067352072012-12-22T08:39:18.233+03:302012-12-22T08:39:18.233+03:30مرسی محمد.دیدزدن امپول خانواده حال عجیبی داره.منم ...مرسی محمد.دیدزدن امپول خانواده حال عجیبی داره.منم چند نفرشون رادزدکی دیدم که بعدامینویسمAnonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-1321391426639182782012-12-21T15:40:15.989+03:302012-12-21T15:40:15.989+03:30سلام
کسی میدونه اپلیکاتور فقط برای شیاف واژینال...سلام<br /><br />کسی میدونه اپلیکاتور فقط برای شیاف واژینال یا برای شیاف مقعدی هم استفاده میشه ؟<br /><br />من تو اینترنت سرچ کردم ظاهراً برای کرم از طریقه مقعد استفاده میشه نه شیاف<br /><br />اگه کسی شیافی دیده که با اپلیکاتور وارد مقعد کردنش لطفا اسمشو بنویسهAnonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-1207677886971511472012-12-21T12:23:24.796+03:302012-12-21T12:23:24.796+03:30سلام محمد هستم دیروز پدربزرگم حالش خوب نبود بردیمش...سلام محمد هستم دیروز پدربزرگم حالش خوب نبود بردیمش یک درمانگاه نزدیک خانه براش سرم نوشت عمویم با پدربزرگم رفتد اتاق سرم و من امدم نشستم در سالن انتظار فوتبال پرسپولیس و ملوان را ببینم درمانگاه خیلی خلوت بود و من و تزریقاتی که یک مرد جوان حدود 32 یا 33 ساله بود روی صندلی شسته بودیم و دکتر داخل اتاق بود یکباره دوتا خانم امدند داخل و با این مرد تزریقاتی شروع به احوال پرسی کردند که مشخص شد باهاش فامیل هستند و اون دوتا خانم هم با هم خواهر بودند درمانگاه خلوت خلوت بود و کاملا صحبتهاشون شنیده میشد فهمیدم که اون دوتا خانم خواهر خانمهای ان مرد جوان هستند و سرما خوردند و چون امده بودند از بازار پارچه نزدیکی درمانگاه خرید بکنند تصمیم گرفته بودن بیاییند انجا دکتر رفتند پیش دکتر و امدند بیرون یکی از خواهرها که بزرگتر بود بهش میخورد حدود 40 تا 45 سال سن داشته باشه به خواهر کوچکه که اون هم احتمالا 35 تا 40 سال سن داشت گفت بنشین اینجا تا من داروها را بگیرم و بیام وقتی برگشت دوتا پلاستیک دستش بود که داخل هرکدامش دوتا امپول بود و به خواهر کوچکه که اسمش زهرا بود با حالت خنده و طوری که انگار میخواست ترس را هم بهش تحمیل کنه گفت زهرا باجی گاومون زائیده و باید نفری دوتا امپول بخوریم. من دیگه قلبم داشت تند تند میزد زهرا گفت باشه میریم خانه بعد خودت بزن تو اگر میخواهی بزن بعد خانه تو به من بزن که به گفت امپولش سفریاکسون است من تو خونه نمیزنم اگر میخواهی اینجا بزن خلاصه کمی باهم یواش صحبت کردند و میخندیدند که دیگه این صحبتهاش معلوم نبود و مرد جوان که رفته بود بالا سر پدربزرگ من تا یکی از امپولهاش را بزنه امد بیرون و با خواهرزنهاش روبرو شد بزرگه گفت اقا رضا این دکترتون برامون امپول نوشته ان هم چه امپولهایی بهشون گفت میخواهید بزنید یا نه؟ گفت اره ظاهرا امپولهاشون یکی بود نفری یک سفریاکسون و یک امپول شیشه قهوه ای که نمیدونم چی بود من روبروی درب اتاق تزریقات خواهران نشسته بودم امپول زنه شروع کرد به اماده کردن امپولها بزرگه به کوچکه میگفت اول تو برو بخواب و اون به بزرگه میگفت تو بزرگتری امپول از بزرگتر و صدای امپول زنه امد که میگفت فرقی نداره بخوابید هر دوتاتوت به یک اندازه درد میکشید خلاصه بعد از کمی شوخی و خنده خواهر بزرگتره که یک پالتو کرمی و یک شلوار مشکی پوشیده بود رفت پشت پرده و مرده با دوتا سرنگ پشت سرش رفت داخل چیزی که بهم پیدا بود فقط پایین بود و دیدم که کفشهاش را در اورد خواهر کوچکه هم این طرف ایستاده بود من دیگه صدایی نمیشنیدم اما خواهره که داخل اتاق بود نیمدونم چی شنید که از پشت پرده گفت بخواب دیگه تو که امروز شجاع شده بودی امپول اول که تمام شد دیدم انداختش داخل سطل و دوباره برگشت به طرف تخت این بار بعد از چند ثانیه یک صدای اه بزرگی به گوش رسید که همزمان هم خواهر کوچکه رفت پشت پرده و بعد از چند لحظه امپول زنه و خواهر کوچه امدند بیرون مرده بهش گفت شما برو تو اتاق روبر تا من بیام گفت کمی صبر میکنم مریم بیاد بیرون گفت بگذار اون کمی بخوابه و همانطوری داشت امپولها را اماده میکرد خلاصه زهرا خانم هم که یک پالتو مشکی و یک شلوار لی پوشید بود امد بیرون و رفت تو اتاق تزریقات مردان وقتی داشت میرفت داخل به گفت اینجا پیدا نباشه که بهش گفت نه تازه کسی هم اینجا نیست اتاق تزریقا مردن تختش کامل پیدا بو و یک پرده داشت که کمی ان را کشید بعد از چند لحظه یک صدای اخ کوچک امد من که فقط به ظاهر داشتم تلویزیون میدیم و و فقط گوشم را تیز کرده بود تا حداقل صحبتها و اتفاقات را بشنوم بلند شدم بروم سمت اتاق سرم که از جلوی تزریقات برادران رد میشد تا شاید بتونم چیزی ببینم رفتم جلوی درب و با کث رد سدم فقط بال تنه زنه پیدا بود یک ژاکت صورتی پوشیده بود و خیلی کم از کمرش که یک پوست سبزه داشت و سرش را گذاشته بود روی دستاش م رد شدم که یکباره یک صدای جیغ شدید امد که میگفت دیگه بس است و صدای امپول زنه میامد که گفت تمام شد . من برگشتم تو برگشت دیگه چیزی پیدا نبود و مرده را دیدم که امده بود نشسته بود روی صندلی خواهر بزرگتره لنگان لنگان امد بیرون و از اقا رضا تشکر کرد و رفت بالا سر زهرا و بعد از چند دقیقه دیم زیر بغل زهرا را گرفته و داره میاردش بیرون زهرا خیلی عصبی بود و حتی روسریش داشت از روی سرش میافتاد اما مریم میخندید و گفت کوری عصا کش کور دیگر شده خودم دارم از پا درد میمیرم همان زمان دیگه سرم پدربزرگم تمام شد و مرده رفت درش اورد و ما امدیم بیرون اما ان دوتا هنوز انجا نشسته بودند. خلاصه مرده حسابی کون خواهرزنها را دید زد Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-59383637574686282102012-12-18T23:22:54.566+03:302012-12-18T23:22:54.566+03:30خوش به حالت نازیلا صفا کردی ها ناقلا !خوش به حالت نازیلا صفا کردی ها ناقلا !Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-80472119773736017072012-12-18T16:58:25.562+03:302012-12-18T16:58:25.562+03:30سلام چند روز پیش خواهرم به مامانم امپول زد خواستم...سلام چند روز پیش خواهرم به مامانم امپول زد خواستم برای شما دوستان تعریف کنم. البته خلاصه تعریف میکنم. عصر یکشنبه همین چند روز پیش . من تو اتاقم بودم .که خواهرم صدام کرد گفت پنبه کجا گذاشتی گفتم برای چی میخوای گفت می خوام به مامان امپول بزنم پنبه بیار من پنبه از کمد برداشتم ببرم بدم به خواهرم رفتم تو اتاق خواهرم دیدم مامانم مظلوم لبه تخت نشسته خواهرم نشسته رو زمین الکل 2 تا سرنگ جلوشه منتظر که من پنبه ببرم خلاصه خواهرم مشغول اماده کردن امپول ها شد. من به شوخی به مامانم گفتم می خوای من به جات امپول بزنم . مامانم داشت اماده شدن امپول هارو نگاه می کرد واقعا دیدنش ترسناک بود چه برسه به زدنش خلاصه من نشستم لبه تخت بعد از چند دقیقه 2تا امپول یکیش سرنگش 5 بود دومیش 3 بود. بعد به مامانم گفت امادشو من خودمو کمی کشدم عقب تر که مامانم بتونه دمر بشه . بعد مامانم دمر رو شد با لشتو گرفت تو بغلش خواهر یکی از امپول ها رو که کوچیک تر بود با پنبه اورد نشست کنار تخت با دست راستش بلیز مامانم زد بالا بعد با دست راستش شلوارو شورتشو با هم تا نصف از 2طرف کشید پایین خط بین باسنش حدودا2 سانت معلوم بود.خلاصه تا الکل زد مامانم خودشو کمی سفت کرد .کمی شلوارش برگشت بالا بعد خواهرم گفت هنوز امپول نزدم خودتو سفت کردی بعد شلوارشو بیشتر کشید پایین تر تقریبا طرف چپ کامل لخت کرد و خط وسطش بیشتر معلوم شد بعد گفت نفس عمیق بکش بعد سوزنو سریع فرو کرد حدودا 20 ثانبه بیشتر طول نکشید فقط موقع که خواست سوزنو بکشه بیرون یه اخ گفت .بعد پنبه گذاشت کمی ماساز داد بعد شلولرشو کشید بالا . بعد رفت سراغ امپول دومی چون طرف راستش به طرف دیوار بود .خواهرم به مامانم گفت جابه جا شو بعد من بلند شدم که مامانم خودشو کمی بده این طرف تر که خواهرم بتونه به طرف راستش امپول بزن خلاصه پنبه برداشت رفت طرف راستش نشست .به مامانم گفت این کمی درد دار خودتو سفت نکن بعد با دست چپش شلوار و شورتشو از یه طرف کامل کشید پایین این دفه کمی بیشتر کشید پایین که اگه مامانم خودشو در حین تزریق سفت نکنه که شلوارش برگرده بالا خلاصه الکل زد سریع سوزنو فرو کرد مامانم یه اخ کوچیک گفت بعد شروع به تزریق کرد وسط کمی اخ اوخ کرد بعد سریع سوزنو کشید بیرون پنبه گذاشت روش بعد شلوارشو کشید بالا بعد خواهرم سرنگهارو برداشت از اتاق رفت بیرون مامانم دستشو گذاشت رو باسنش داشت میمالید به من گفت کمی ماساز بده . امید وارم که جرئیاتو کامل نوشته باشم نازیلاnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-48317894151565635352012-12-18T01:26:01.703+03:302012-12-18T01:26:01.703+03:30وقتی رفتیم خونه بهار زود رفت توی اتاقش حتی حاضر نم...وقتی رفتیم خونه بهار زود رفت توی اتاقش حتی حاضر نمی شد که بیاد شام بخوره تا باباش به زور شامشو برد داد خورد، صبح که از خواب بلند شد حتی به من سلام هم نداد و اصلآ حاضر نبود به من نگاه هم بکنه، و باز هم زود رفت توی اتاقش و برای ناهار هم بیرون نمی آمد و باز هم باباش براش ناهار برد،تا بعد از ظهر که بهار باید آمپول دومش میزد و به باباش گفته بود که حاضر نیست با من بره آمپولشو بزنه، و قرار شد باباش ببرتش به بیمارستان نزدیک محل کارش، منم می خواستم برم خرید و به همین خاطر منم باهشون رفتم و رسیدیم دم بیمارستان که بابای بهار گفت منم باهشون بیام داخل بیمارستان، رفتیم قبض تزریقات گرفتیم و رفتیم قسمت تزریقات، تزریقات خانمها هم شلوغ بود و بابای بهار هم نمی تونست بره اونجا بهار هم حاضر نمی شد که با من بیاد و آمپولشو بزنه به همین خاطر منم زودی از فرصت استفاده کردم که تنبیه بهار رو کامل کنم و رفتم داخل و آمپولشو دادم به خانم تزریقاتی و گفتم دختر می ترسه میشه بیاد بیرون براش بزنید که خانم تزریقاتی هم گفت باشه ولی فقط سریع،من آمدم بیرون دیدم تمام نیمکتها پره، یک دختر جوان کنار یک نیمکت نشسته بود که بهش گفتم اجازه می دید من بشینم که آمپول دخترمو بزنم، دختره هم زود از جاش بلند شد من به طرف بهار وباباش رفتم، بابای بهار در حال صحبت با موبایل بود من هم زودی دست بهار رو گرفتم که بیارمش ولی نمی آمد،دیگه بلندش کردم و گرفتمش بغل و آمدم نشستم روی نیمکت، شروع به باز کردن دکمه های مانتوی بهار کردم که یهو وایستاد گریه و می گفت، مامان نه، تو رو خدا ولی من توجهی نمی کردم و بعد از دکمه های مانتوش دکمه شلوارشو هم باز کردم و خواباندمش روی پاهام،بهار شروع به دست و پا زدن کرد که از همون دختره که از جاش پاشوده بود تا من بشینم در خواست کمک کردم که پاهای بهار رو بگیره، دختره هم محکم پاهای بهار رو گرفت و من هم زودی شلوار و شورتشو کامل دلدم پایین و کونش کاملآ لخت شد، صدای گریه بهار سالن رو برداشته بود و همه اونهایی که روی نیمکت نشسته بودند به علاوه رهگذران هم که از راهرو رد می شدند کون بهار رو با دقت نگاه می کردند،خانم تزریقاتی آمد بیرون و آمپول بهار رو زد، اما بهار بیمارستان رو گذاشته بود رو سرش، حیوونی حق هم داشت با اون بلایی که من سرش آوردم یک لحظه خودمو گذاشتم جای بهار، واقعآ چقدر خجالت کشیده، آمدیم خونه باز بهار رفت تو اتاقش و وقتی هم که باباش براش غذا برد آنقدر گریه کرده بود دیگه بیهوش شده بود و خوابش برده بود، فردا هم تا ظهر از اتاقش بیرون نیامد خیلی از دست من ناراحت بود و فقط وقتی باباش از سرکار آمد زودی آمد ناهارشو خورد و باز رفت توی اتاقش، هنوز یک دانه از آمپولهای بهار باقی مانده بود که باباش صداش کرد که بهار بیا، باید بریم آمپلتو بزنی، بهار از اتاق آمد بیرون ، تا منو دید بهم سلام کرد و آمد خودشو چسباند به من و گفت، مامان من خیلی دوستت دارم قول میدم دیگه همیشه دختر خوبی باشم، به خاطر هم وقتی رفتیم تزریقاتی من بهار رو مثل همیشه بردم پشت پرده و حتی دیگه چون دختر خوبی شده بود کونشو کامل لخت نکردم و فقط یک طرفشو دادم پایین، دیگه از اون موقع بهار دختر خیلی خوب و حرف گوش کنی شده، خب این تنبیه برای بهار لازم بود تا دختر خوبی بشه Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-46096181426743237352012-12-18T01:21:57.325+03:302012-12-18T01:21:57.325+03:30سلام من نازنین هستم و 32 سالمه و 10 ساله که ازدواج...سلام من نازنین هستم و 32 سالمه و 10 ساله که ازدواج کردم و یک دختر دارم به اسم بهار که 8 سالشه، این اتفاق مربوط به یک ماه پیش میشه، بهار مدتی بود که از من نافرمانی می کرد و به حرفام گوش نمی داد و اصلآ ازم حساب نمی برد یکی، دو مرتبه دیگه خیلی عصبانیم کرد و مجبور شدم کتکش بزنم اما فایده ای نداشت، تا اینکه بهار سرمای شدیدی خورد و دچار گلو درد شدیدی هم بود، به همراه باباش بردیمش یک کلینیک و دکتر بعد از معاینه 3 تا پنی سیلین به بهار داد، بهار برعکس همه بچه ها اصلآ از آمپول نمی ترسید و همیشه خیلی راحت دراز می کشید و آمپولشو میزد و من هم همیشه حتی توی دوران بچگی بهار رو پشت پرده می بردم، باباش رفت و داروهاشو گرفت و آورد و من بهار رو به قسمت تزریقات خانمها بردم، شلوغ بود و حدود ده نفری هم توی صف بودند و وقتی که من و بهار توی صف وایستادیم 7،8 نفر هم پشت سر ما آمدند تزریقاتی هم یک خانم تقریبآ 40 ساله بود، وقتی نوبت بهار رسید من با خودم گفتم بهار که با کتک آدم نشد از آمپول هم که نمی ترسه، توی همین فکرها بودم که خانم تزریقاتی گفت آمپولتون بدید، من جلو رفتم و آمپول بهار رو دادم به خانم تزریقاتی بهار هم دنبال من آمد که بریم پشت پرده اما من یکهو دستش رو گرفتم و رفتم به طرف صندلیی که کنار میز خانم تزریقاتی بود بهار همینطور ماتش برده بود که من میخوام چیکار کنم و چرا به پشت پرده نمی ریم، که من نشستم روی صندلی و دکمه های پایینی مانتوی بهار رو باز کردم و بعد دکمه شلوارشو باز کردم و مخصوصآ طوری روی پاهام دمر خواباندمش که کونش به طرف بقیه باشه و همه بتونن کونشو ببینن، شلوارشو هم کامل از دو طرف دادم پایین، بهار یک لحظه به عقب سرش نگاه کرد ودید همه دارند کونشو نگاه میکنن یک دختر هم سن خودش هم توی خانمهابود،نمی دونید چقدر خجالت کشید، خانم تزریقاتی آمد و آمپولو فرو کرد تو کون بهار و بهار هم برخلاف همیشه شروع به گریه کردAnonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-1611794731965901652012-12-18T01:17:51.068+03:302012-12-18T01:17:51.068+03:30bache ha id bezarin bishtar dar ertebat bashim ...bache ha id bezarin bishtar dar ertebat bashim sam_jimy0Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-68148272750213813282012-12-14T18:45:13.780+03:302012-12-14T18:45:13.780+03:30علاقه ی ما فقط دیدن آمپول زدن و دیدن آمپول خوردن د...علاقه ی ما فقط دیدن آمپول زدن و دیدن آمپول خوردن دیگران هستش نه این که سادیسم یا ماژوخیسم داشته باشیم. تازه به آدم بزرگها جالبه نه به بچه ای که از ترس داره سکته میکنه و گریه اش دل هر آدمی رو به رحم میاره مگه که طرف مشکل روانی داشته باشه!<br />اگه این طوری بد امپول زده باشی باعث شدی یه عمر از آمپول زدن متنفر بشه و همیشه از امپول وحشت داشته باشه.و باعثش شما خواهی بود!Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-54978925515019228082012-12-13T20:06:42.444+03:302012-12-13T20:06:42.444+03:30واقعا دیدن رنج و ترس یه بجه بی گناه چه لذتی می تون...واقعا دیدن رنج و ترس یه بجه بی گناه چه لذتی می تونه داشته باشه؟<br />این دیگه از محدوده انسانی خارجه که بخوای کاری کنی که یه بچه درد بیشتری رو تحمل کنه تو بانی و باعثش باشی!!<br />Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-91623276751678127232012-12-13T11:51:50.051+03:302012-12-13T11:51:50.051+03:30خانم ناشناس
واقعا عقده چی داری که از آزار یه بچه ...خانم ناشناس<br />واقعا عقده چی داری که از آزار یه بچه لذت می بری؟ فقط یه آدم روانی می تونه این حسه داشته باشه!!!!!!!!Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-14898232025720857702012-12-12T20:53:30.859+03:302012-12-12T20:53:30.859+03:30دیشب به دختر یکی از فامیلامون آمپول زدم .
خونه ی ...دیشب به دختر یکی از فامیلامون آمپول زدم . <br />خونه ی خاله ام مهمونی بودیم (زنانه ) که شادی جون ازم خواست واسه دخترش آمپول بزنم . <br />آمپولش پودری بود که ازش پرسیدم تست نداره و گفت نه نداره و با یه آب مقطر مخلوط میشد . <br />اگرچه مهمونی زنونه بود ولی مهمونا پسرهای کوچیکشون رو آورده بودن ... شادی جون نشست روی یه مبل و دخترش رو کشید دمر کرد روی زانو هاش ... همه ی مهمونا داشتن نگاه میکردن ( بعد از شام مختصر بود و همه داشتن حرف میزدن ) <br />بچه ها دورمون جمع شده بودن و ترس و استرس رو میشد تو چشاشون دید . <br />دختر شادی جون حدود 8 سالش بود ، بغض کرده بود ولی از بقیه ی بچه ها خجالت میکشید که گریه کنه . <br />مامانش دامنش رو زد بالا که پشتش لخت شد و جوراب شلواریش رو تا وسط رونش کشید پایین و پشت رونهاش دیده میشد ولی پاهاشو سفت گرفته بود و چسبونده بود به هم . یه شورت سفید خالدار نخی داشت . تا وقتی من دستمال رو الکلی کردم کونش رو لخت نکرده بود . <br />من فکر کردم حتما میخواد یه گوشه از شورتشو بده پایین ولی وقتی دستمال آماده شد شورشو کامل کشید پایین !! همه ی کونش و قسمتی از بالای رونهاش دیده میشد ! تمام بچه ها مخصوصا پسر بچه ها داشتن کونشو با دقت تماشا میکردن . <br />معلوم بود خیلی خجالت کشیده چون صورتشو بالا نمی آورد . <br />منم از فرصت استفاده کردم و دستمال رو پایین تر کشیدم تا بیشتر دردش بیاد .<br />وقتی خیسی الکل رو احساس کرد کونشو منقیض کرد که من چند تا زدم روش که شل کنه . <br />بعد یه قسمتشو گرفتم بین انگشتام و برجسته کردم و سوزن رو آروم فرو کردم ... صدای گریه و ناله اش بلند شد اینجا دیگه .<br />با سرعت معمولی شروع به تزریق کردم که شروع کرد به تکون خوردن . مامانش رونها و کمرش رو محکم تر گرفت . منم با سرعت بیشتری پدال رو فشار دادم . معلوم بود یه دفعه خیلی دردش گرفته چون جیغ میکشید و میگفت بسهههههههه و گریه میکرد . <br />فکر میکنم آخراش رو خیلی تند زدم چون واقعا دردش گرفته بود ، وقتی تموم شد دستمالو گذاشتم که یکم خونی شد و محکم فشار دادم که بیشتر دردش گرفت و گفت بسههه<br />دستمال رو روی کونش نگه داشتم و یکم ماساژ دادم ، بچه ها همینطوری داشتن کون لختشو نگاه میکردن . شادی جون بلندش کرد و واسه یه ثانیه از جلو هم شورتش پایین بود که شادی جون زود کشیدش بالا ولی دخترش خیلیییی خجالت کشیده بود . <br />بعد لباسشو درست کرد و دخترش از خجالت رفت تو اتاق .<br />یکم بعد من رفتم بهش سر بزنم دیدم که دو تا از پسرا بالای سرش دارن مسخره اش میکنن . اونم به سینه خوابیده بود و صورتشو کرده بود تو بالش. <br />منم رفتم و جلوی اونا دوباره جوراب شلواری و شورتش رو کامل تا زیر کونش دادم پایین که جای آمپولشو چک کنم . دو تا پسرا داشت چشاشون در میومد . منم بیشتر طولش میدادم تا بغضش ترکید و آروم گریه میکرد . جای آمپولشو یکم فشار دادم که گفت آخخخ .<br /><br />آخر مهمونی که میخواستیم بریم شادی جون ازم تشکر کرد .<br /><br />شما هم تعریف کنین که تا حالا به بچه ها آمپول زدین ؟<br /> Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-10137255468584793622012-12-09T03:20:12.880+03:302012-12-09T03:20:12.880+03:30آره يه جايه ديگه آقايون هست که جذابيت داره :دیآره يه جايه ديگه آقايون هست که جذابيت داره :دیAnonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-49479560762717078592012-12-09T00:42:57.470+03:302012-12-09T00:42:57.470+03:30آقا پدرام من خانم نیستم ولی می دانم که چشم و هم چش...آقا پدرام من خانم نیستم ولی می دانم که چشم و هم چشمی امری طبیعی بین خانم هاست و خانم ها همیشه خوششون می آید که برای هم کلاس بذارند و هم دیگه رو غصه بدند و می خوان بگن همانطور که صورتمان از صورت شما خوشگل تره کونمان هم از کون شما خوشگلترهAnonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-67265761890894898632012-12-09T00:13:16.444+03:302012-12-09T00:13:16.444+03:30چون جزو وجود خانوم هاست که دوست دارن ظرافت بدنشون ...چون جزو وجود خانوم هاست که دوست دارن ظرافت بدنشون رو به دیگران نشون بدن. بدن خانوما زیباست و ظریف تر از آقایونه از این که دیگران بدنشون رو ببینن لذت میبرن. بالاخره چیز زیبا رو نمیشه همیشه پنهون کرد! ولی آقایون بدنشون اون جذابیت رو نداره معلومه خوششون نمیاد باسنشون رو نشون بدن چون جذابیتی نداره به نظرشون برای دیگران، و خیلی عادی آمپولشون رو میزنن و انگار هیچ اتفاقی هم نیافتادهAnonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-27144519377154553602012-12-07T18:31:51.692+03:302012-12-07T18:31:51.692+03:30پدرام:
حالا خانمهای محترم میشه یک پاسخ به من بده...پدرام: <br /><br />حالا خانمهای محترم میشه یک پاسخ به من بدهند که چرا وضعیت خانمها باآقایان اینقدر تفاوت داردAnonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1431465834424516684.post-12664237291648033502012-12-07T18:28:07.830+03:302012-12-07T18:28:07.830+03:30سلام من پدرام هستم 17 سالم و مامانم پرستاره و توی ...سلام من پدرام هستم 17 سالم و مامانم پرستاره و توی بیمارستان کار می کنه و کارهای تزریقات خانمها را انجام می ده! من درست تا پنج،شش سال پیش که سنم کم بود وقتهایی که از مدرسه می آمدم، می رفتم پیش مامانم تا شیفت مامانم تمام بشه و به خانه بریم،حالا من یک سوال از خانمها دارم و امیدوارم حداقل یک نفر پاسخم را بدهد، من همیشه آمپولامو مامانم می زنه اما وقتهایی که پنی سیلین دارم مامانم برام نمی زنه و میگه باید بری درمانگاه یا بیمارستان چون پنی سیلین حتمآ باید تحت نظر پزشک تزریق بشه، اما این چند سال که من به درمانگاه یا بیمارستان برای تزریق پنی سیلین رفتم حتی تاکنون یک مورد هم ندیدم که آقایی جلوی چشم بقیه آقاها آمپول بزنه یا اگر پرده کنار هست پرده رو نکشه اما سال های گذشته که من کم سن و سال بودم(پنج، شش سال پیش) خیلی خوب یادمه مامانم که توی بیمارستانها و درمانگاه های مختلف بود، قسمت تزریقات خانمها اصلآ پرده نداشت و خانمی که روی تخت دراز می کشید از لحظه ای که شلوارشو میداد پایین تا وقتی که مامانم آمپولشو حاضر کنه و آمپولشو تزریق کنه تمام خانمها دیگه خیلی راحت و بدون هیچ مزاحمتی قادر به دیدن کون خانمی بودند که روی تخت دراز کشیده بود و حتی جاهایی هم که پرده داشت ولی کشیده نشده بود اکثر خانمها پرده را نمی کشیدند(شاید توی هر 20 نفر یک نفر پرده را می کشید) و همه همانطور جلوی چشم بقیه آمپولاشون می زدند و انگار اصلآ چیز مهمی نبود که بقیه کونشان را ببینند، وحتی چند مورد هم یادمه خانمهایی که فقط یک آمپول داشتند و احتیاجی نبود که هردو طرفشان پایین داده شود اما با وجود اینکه خانمهایی زیادی داخل اتاق بودند و حتی می توانستند پرده را هم بکشند پیش بقیه خانمها شلوارشان را از دو طرف تا نصفه یا حتی کامل پایین می دادند Anonymousnoreply@blogger.com