سلام تینا جان دیدی انقدر سراغ وبلاگت نیومدی که حالا هم که امدی دیگه کسی نمیاد. بچه ها کجایین بییاین و نظر و خاطره بگید دیگه. من اول یک نکته کوچیک بگم بعد خاطره اصلیم رو میگم. همسر من هر وقت دکتر براش امپول مینویسه خیلی میترسه و بغض میکنه وقتی هم که میخواد امپول بزنه از چند دقیقه قبلش استرس شدید میگیره و اگر یکذره امپولش بزرگ باشه خود به خود اشکش میاد. ولی در حین امپول زدن صداش در نمیاد به خاطر همین من قبل از امپول زدنش رو بیشتر دوست دارم. چند روز پیش خانومم رفته بود کلاس ورزش و من قرار بود یک سری وسایل رو ببرم خونه مادرش. رفتم خیلی طول کشید تا مادر زنم امد در رو باز کرد. وقتی رفتم تو دیدم حالش خیلی بده. سرگیجه شدید و تب و لرز. تو خونه هم تنها بود سریع کمکش کردم حاضر شد بردمش کلینیک. حالش خیلی بد بود و اصلا نمیتونست بشینه به خاطر همیت قبول کردند که ببرمش رو تخت بخوابه و به جای اینکه بریم اتاق دکتر اون بیاد بالا سرش. دگمه های مانتوش رو باز کردم و زیرش یک بلیز یقه باز بود سوتین مشکیش کاملا قابل تشخیص بود. سینه هاش خیلی بزرگند و وقتی بالا سرش وایساده بودم کاملا دیده میشدند. دکترش یک خانوم 50 ساله بود امد و معاینه اش کرد و من هم اونجا بودم وقتی گفت بنشینه خودش نمیتونست بشینه من کمکش کردم دکتر گفت مانتوش رو در بیاره من هم استیناش رو در اوردم و رفت پشتش و بلیزش رو زد بالا و گوشی رو گذاشت پشتش. بعد از معاینه کامل رفت تو اتاقش که نسخه بنویسه به پرستار هم که یک مرد بود دستور داد که یک سرم وصل کنه. رفتم نسخه رو گرفتم پرسیدم داروخونه کجاست گفت بده به پرستار برات تهیه میکنه. دادم به همون مرده نسخه رو خوند گفت سرم و امپولش رو همینجا میزنیم قرصهارو از داروخانه بگیر یک سرم دستش بود گفت برو امادش کن بیام سرم رو بزنم . رفتم بالا سر مادر زنم چشماش بسته بود و دستش رو پیشونیش بود استین دست دیگه رو زدم بالا پرستاره امد و با کلی سوراخ کردن دستش و ای ای کردن کادر زنم سرم رو وصل کرد. بعدش رفت یک سینی اورد که 3 تا سرنگ و امپول توش بود. یکی از امپولا رو سریع زد تو سرم میدونستم بعدیهاش عضلانیه نمیدونستم چیکار کنم وایسم یا برم بیرون. میخواست یکور بشه و دکمه شلوارش رو هم باز کنه ولی هم خیلی ضعف داشت و هم یکدستش سرم بود واسه همین خیلی سختش بود گفتم اجازه بدین کمکتون کنم بعدش برم گفت دستت درد نکنه گفتم ببخشید دیگه دستم رو بردم دگمه اش رو باز کنم که گفت داماد از پسر به ادم محرمتره پسر نمیتونه بدن مادرش رو بعد از مرگ ببینه ولی داماد میتونه منم پررو شدم و با خیال راحت دگمه و زیپ شلوارش رو باز کردم یک شورت سفید ساده پاش بود.
البته من خیلی باهاش راحت بودم همه جور شوخی باش میکنم ولی این اولین بار بود که داشتم سینه و کونش رو میدیدم. کمکش کردم یکور خوابید بعد دست انداختم شلوار و شورتش رو یک کم دادم پایین که دیدم شلوارش برمیگرده بالا. دیگه دست نزدم تا مرده بیاد. کونش خیلی گنده است فوق العده هم صاف و سفید بود. پرستاره امد و یکی از سرنگارو برداشت ویتامین سی بود 5 سی سی پر پر من شورت و شلوارش رو یک کم دادم پایین الکل رو کالید و سوزن رو فرو کرد احساس عجیبی داشتم ضربان قلبم رفته بود بالا و نفسم گرفته بود. شروع کرد به تزریق یک کم که تزریق کرد مادر زنم گفت این چیه خیلی درد داره گفت ویتامینه یک کم درد داره تحمل کنید. معلوم بود خیلی خجالت میکشه لباش رو محکم گاز میگرفت ولی سعی میکرد صداش در نیاد اخراش دیگه طاقت نیاورد و ای ای کرد با شنیدن ناله هاش پاهام کاملا شل شده بود. س.زن رو دراورد و پنبه گذاشت روش به من گفت 30 ثانیه نگه دارم. رفت امپول بعدی رو اماده کرد مثل پنیسیلین بود ولی پنیسیلین نبود چون چبزی از تست نگفت دقت کردم 2 تا اب مقطر قاطی کرد. داشت تکونش میداد که مخلوط بشه گفت بعدی رو هم همین طرف میزنید مادر زنم گفت اگر دردش کمه اره ولی اگر مثل قبلیه برگردم گفت کمتر از اون نیست کمکش کردم برگشت روش به من و مرده شد و کونش رو به دیوار وقتی پرستاره داشت الکل میزد چشماش رو بسته بود و فشار میداد معلوم بود منتظر درد زیاده. وقتی سروزن رو زد و تزریق رو شروع کرد لباش رو گاز میگرفت دوباره تا وسط امپول هیچی نگفت ولی شروع کرد به ناله و ااااااااااااااااایییییییییییییی ااااااااااوووووییییییی کردن. امپولش هم خیلی سفت بود کلی طول کشید تا تموم بشه
خیلی خیلی بیست بودولی یک نظرسنجی به نظرشما چون من ازدواج نکردم هنوز نمیدانم موقع تزریق عضلانی بالای سر مادرزن ایستادن چه حسی داردولی به نظرشما ازمیان مادر وخواهر بزرگترکدام راحت ترهستند چون خواهرومادرم هردوباید امپول پنی سیلین1200بزنندوهروقتی باهم صحبت میکنندمیفهمم که هم ازیکدیگرخجالت میکشندوهم ازپنی سیلین میترسندمادرم44ساله وتنها خواهرم22ساله است ومن برادریاخواهر دیگری ندارم بدجوری وسوسه شدم که وقتی این دورادرمانگاه میخواهم برسانم(چون جدا ازهم تزریق میکنند؟) باسن یکی از انها را موقع تزریق ببینم چون تا الان ندیده ام هر کدام یک لذتی دارد ولی واقعا نمیدانم روی کدام ریسک کنم لطفا سریع تر راهنمایی کنید خیلی مهم است وبایدسریع تر تصمیم بگیرم مرسی
آقا فرشید ببخشید ها ولی خیلی بی غیرتی می تونستی یه پرستار زن صدا کنی اون پیرزن بیچاره نمی دونه تو این چیزا رو تو اینترنت گذاشتی سریع بهش بگو و بخا حلالت کنه
آییییییییییییییییییییییییییی همین الان از تزریق اومدم موقع تزریق فقط میگفتم آیییییییییییییییییییییییییییییییی جاش هنوز داره خون میاد وبی نهایت درد میکنه و میسوزه سسسسسسسسسسس
۱۴ نظر:
سلام، من کوروشم، چرا اون یکی وبلاگ باز نمیکنه؟ میخواستم برات مطلب بفرستم
سلام. بابا چرا کلیپ نمیذارین؟؟؟
سلام تینا جان دیدی انقدر سراغ وبلاگت نیومدی که حالا هم که امدی دیگه کسی نمیاد. بچه ها کجایین بییاین و نظر و خاطره بگید دیگه.
من اول یک نکته کوچیک بگم بعد خاطره اصلیم رو میگم. همسر من هر وقت دکتر براش امپول مینویسه خیلی میترسه و بغض میکنه وقتی هم که میخواد امپول بزنه از چند دقیقه قبلش استرس شدید میگیره و اگر یکذره امپولش بزرگ باشه خود به خود اشکش میاد. ولی در حین امپول زدن صداش در نمیاد به خاطر همین من قبل از امپول زدنش رو بیشتر دوست دارم.
چند روز پیش خانومم رفته بود کلاس ورزش و من قرار بود یک سری وسایل رو ببرم خونه مادرش. رفتم خیلی طول کشید تا مادر زنم امد در رو باز کرد. وقتی رفتم تو دیدم حالش خیلی بده. سرگیجه شدید و تب و لرز. تو خونه هم تنها بود سریع کمکش کردم حاضر شد بردمش کلینیک. حالش خیلی بد بود و اصلا نمیتونست بشینه به خاطر همیت قبول کردند که ببرمش رو تخت بخوابه و به جای اینکه بریم اتاق دکتر اون بیاد بالا سرش. دگمه های مانتوش رو باز کردم و زیرش یک بلیز یقه باز بود سوتین مشکیش کاملا قابل تشخیص بود. سینه هاش خیلی بزرگند و وقتی بالا سرش وایساده بودم کاملا دیده میشدند.
دکترش یک خانوم 50 ساله بود امد و معاینه اش کرد و من هم اونجا بودم وقتی گفت بنشینه خودش نمیتونست بشینه من کمکش کردم دکتر گفت مانتوش رو در بیاره من هم استیناش رو در اوردم و رفت پشتش و بلیزش رو زد بالا و گوشی رو گذاشت پشتش. بعد از معاینه کامل رفت تو اتاقش که نسخه بنویسه به پرستار هم که یک مرد بود دستور داد که یک سرم وصل کنه. رفتم نسخه رو گرفتم پرسیدم داروخونه کجاست گفت بده به پرستار برات تهیه میکنه. دادم به همون مرده نسخه رو خوند گفت سرم و امپولش رو همینجا میزنیم قرصهارو از داروخانه بگیر یک سرم دستش بود گفت برو امادش کن بیام سرم رو بزنم .
رفتم بالا سر مادر زنم چشماش بسته بود و دستش رو پیشونیش بود استین دست دیگه رو زدم بالا پرستاره امد و با کلی سوراخ کردن دستش و ای ای کردن کادر زنم سرم رو وصل کرد. بعدش رفت یک سینی اورد که 3 تا سرنگ و امپول توش بود. یکی از امپولا رو سریع زد تو سرم میدونستم بعدیهاش عضلانیه نمیدونستم چیکار کنم وایسم یا برم بیرون. میخواست یکور بشه و دکمه شلوارش رو هم باز کنه ولی هم خیلی ضعف داشت و هم یکدستش سرم بود واسه همین خیلی سختش بود گفتم اجازه بدین کمکتون کنم بعدش برم گفت دستت درد نکنه گفتم ببخشید دیگه دستم رو بردم دگمه اش رو باز کنم که گفت داماد از پسر به ادم محرمتره پسر نمیتونه بدن مادرش رو بعد از مرگ ببینه ولی داماد میتونه منم پررو شدم و با خیال راحت دگمه و زیپ شلوارش رو باز کردم یک شورت سفید ساده پاش بود.
البته من خیلی باهاش راحت بودم همه جور شوخی باش میکنم ولی این اولین بار بود که داشتم سینه و کونش رو میدیدم. کمکش کردم یکور خوابید بعد دست انداختم شلوار و شورتش رو یک کم دادم پایین که دیدم شلوارش برمیگرده بالا. دیگه دست نزدم تا مرده بیاد. کونش خیلی گنده است فوق العده هم صاف و سفید بود. پرستاره امد و یکی از سرنگارو برداشت ویتامین سی بود 5 سی سی پر پر من شورت و شلوارش رو یک کم دادم پایین الکل رو کالید و سوزن رو فرو کرد احساس عجیبی داشتم ضربان قلبم رفته بود بالا و نفسم گرفته بود. شروع کرد به تزریق یک کم که تزریق کرد مادر زنم گفت این چیه خیلی درد داره گفت ویتامینه یک کم درد داره تحمل کنید. معلوم بود خیلی خجالت میکشه لباش رو محکم گاز میگرفت ولی سعی میکرد صداش در نیاد اخراش دیگه طاقت نیاورد و ای ای کرد با شنیدن ناله هاش پاهام کاملا شل شده بود. س.زن رو دراورد و پنبه گذاشت روش به من گفت 30 ثانیه نگه دارم.
رفت امپول بعدی رو اماده کرد مثل پنیسیلین بود ولی پنیسیلین نبود چون چبزی از تست نگفت دقت کردم 2 تا اب مقطر قاطی کرد. داشت تکونش میداد که مخلوط بشه گفت بعدی رو هم همین طرف میزنید مادر زنم گفت اگر دردش کمه اره ولی اگر مثل قبلیه برگردم گفت کمتر از اون نیست کمکش کردم برگشت روش به من و مرده شد و کونش رو به دیوار وقتی پرستاره داشت الکل میزد چشماش رو بسته بود و فشار میداد معلوم بود منتظر درد زیاده. وقتی سروزن رو زد و تزریق رو شروع کرد لباش رو گاز میگرفت دوباره تا وسط امپول هیچی نگفت ولی شروع کرد به ناله و ااااااااااااااااایییییییییییییی ااااااااااوووووییییییی کردن. امپولش هم خیلی سفت بود کلی طول کشید تا تموم بشه
خیلی خیلی بیست بودولی یک نظرسنجی به نظرشما چون من ازدواج نکردم هنوز نمیدانم موقع تزریق عضلانی بالای سر مادرزن ایستادن چه حسی داردولی به نظرشما ازمیان مادر وخواهر بزرگترکدام راحت ترهستند چون خواهرومادرم هردوباید امپول پنی سیلین1200بزنندوهروقتی باهم صحبت میکنندمیفهمم که هم ازیکدیگرخجالت میکشندوهم ازپنی سیلین میترسندمادرم44ساله وتنها خواهرم22ساله است ومن برادریاخواهر دیگری ندارم بدجوری وسوسه شدم که وقتی این دورادرمانگاه میخواهم برسانم(چون جدا ازهم تزریق میکنند؟) باسن یکی از انها را موقع تزریق ببینم چون تا الان ندیده ام هر کدام یک لذتی دارد ولی واقعا نمیدانم روی کدام ریسک کنم لطفا سریع تر راهنمایی کنید خیلی مهم است وبایدسریع تر تصمیم بگیرم مرسی
آقا فرشید ببخشید ها ولی خیلی بی غیرتی می تونستی یه پرستار زن صدا کنی اون پیرزن بیچاره نمی دونه تو این چیزا رو تو اینترنت گذاشتی سریع بهش بگو و بخا حلالت کنه
سپیده خانم راست میگه
منم موافقم
www.injection3.blogfa.com
آییییییییییییییییییییییییییی همین الان از تزریق اومدم موقع تزریق فقط میگفتم آیییییییییییییییییییییییییییییییی جاش هنوز داره خون میاد وبی نهایت درد میکنه و میسوزه سسسسسسسسسسس
خدمات پرستاری(تزریقات وپانسمان) درمنزل
تزریق عضلانی 3500 تومان
تزریق زیرجلدی 3500 تومان
تزریق وریدی 4500 تومان
تزریق سرم 10000 تومان
کشیدن بخیه 3500 تومان
پانسمان 7000 تومان
بدون هزینه ایاب وذهاب
توسط امدادگرجهاددانشگاهی وتکنسین سابق مرکزآمبولانس
«مسعودنعیمی»
تلفن تماس 9198335799 0
9354484731 0
سوابق:
الف- 15سال امدادگری
ب-تکنسین سابق مرکزآمبولانس
پنی سیلین ،سفتریاکسون وب کمپلکس بابی حسی تزریق می شود.
masihnaimi@yahoo.com
hamas tabligh
ah
:(
به يك خانوم23 سال و زيبا اشنايي به عمل تزربي به باسن نياز مندم اكه كسي هست بيام بده
سلام
هر خانومی دوست داره بهش امپول بزنم بهم pmبده nimamurad2018@gmail.com
ارسال یک نظر