بچه ها ازتون می خوام از این چیزها از این فکرها دوری کنید.چرا برای خودتون تابو درست کردید؟باور کنید حتی افراد شهوت ران هم به شما می خندن.چرا قدر انسانیت خودتون رو نمی دونید.وقتی چیزهای زیبا مثل عشق هست.عاشق شدن دو زوج که می تونه زیباترین فانتزیتون باشه.باور کنید خیلی دل انگیزتر از این فانتزیه.کافیه کمی فکر کنید.توبه کنید از این افکار زشت تا چیزهای زیبا رو درک کنید.
سلام برای دانلود از یو تیوب از سایت زیر هم میشه استفاده کرد ، یه نرم افزار خیلی کم حجم داره که نیاز به نصب نداره http://itube.0in.in/ نرم افزاری رایگان با سرعت بالا برای دانلود از یو تییوب
چند وقته پیش به خاطر رزیمای لاغری احساس ضعف میکردم و مدام سرگیجه داشتم با خواهرم رفتیم داروخونه که نسخه دکتر رو که برای هورمونام نوشته بود بخریم . که میدونستم دوتا آمپوله . خود دکتر وقتی داشت مینوشت بهم گفته بود که دوتا آمپول برات مینویسم هردورو باهم بزن . من فکر کرده بودم منظورش اینه که دوتارو همزمان و تو هر باسنم یه دونه بزنم دفترچه بیمه رو دادم. بهم دوتا آمپول با یه سرنگ 5 میلی داد داروخونه.گفتم دوتا آمپوله.یه سرنگ کم دادین . گفت حجمش کمه هردورو میتونید با یه سرنگ بزنید.کلی تو دلم ذوق کردم . که گفت فقط روغنیه پیش یه نفر ماهر برید برای تزریق دردش زیاده.که خنده رو لبام ماسیدخواهرم هم گفت دوتا بکمپلکس ودوتا ویتامین سی بزارید روش با چهارتا سرنگ 5 میلی
و رو به من گفت اینارم بزن تا کمبودای بدنت جبران بشه. خوبه تقویتیه.چون خواهرم 15 سال ازم بزرگتره یه جورایی مثل مادرمه و بزرگم کرده میتونه همچین کارایی هم کنه و نمیتونم هیچی بگم به جز اینکه بگم نه نیازی نیست.ولی آخرشم اون کار خودشو میکنه.
توی راه که داشتم به بسته آمپولام نگاه میکردم یه لحظه پاهام سست شد.5 تا سرنگ 5 میلی که سر سرنگاشون سیاه بود.باسنم سوخت چند لحظه...ولی بازم گفتم نه.باید بزنم.چون بدنم خیلی ضعیف شده بود. فرداش .... ناهار با مامانم و خواهرم رفتیم خونه داییم
ظهر بعد ناهار با زنداییم که آمپول زدن بلده و تقریبا همه ی آمپولای منو میزنه و خواهرم رفتیم تو اتاق استراحت کنیم.
منم پیش خودم گفتم دوتا آمپول هورمونی که واجبه رو و با یه سرنگه بزنم بعد بخوابم که زیاد راه نرم دردم بگیره.چون روغنی بود و دوتاش باهم 5میل کامل رو پر میکرد. به زنداییم که نشسته بود کنار دیوار آمپولارو نشون دادم و گفتم زحمتشو میکشی
زنداییم هم بسته آمپولارو گرفت و باز کرد و نگاهشون کرد. گفت همین الان بزنم یا بعدا. گفتم الان بزن. بلند شد رفت از تو کشو دراور الکل و پنبه آورد و سرنگ رو با یه ویتامین سی در آورد.گفتم اینو نه هورمونیارو بزن.بقیشو بعدا میزنم. اینم بگم من عاشق اینم بهم آمپول بزنند ولی دیگه از یه دونه بیشتر نه!! که آبجیم گفت چند روزه سرگیجه داری خوب دوتا تقویتی هم بزن بزار خوب بشی زودتر. گفتم نه شب بقیه رو میزنم الانم همین یه دونه رو میزنم. که زنداییم گفت مریم راست میگه منم که همیشه بهت آمپول زدم مگه بد زدم تا الان گفتم نه ولی آمپول درد داره دیگه. که خواهرم بهش چشمک زد که یعنی همشو بزن.
زنداییم سرشو تکون داد به تایید چشمک خواهرم و روبه من گفت بخواب بزنم ترس نداره که دختر گنده شدی اتاق خوابشون خیلی کوچیکه و دورش کمد و اساسیه چیده بود. کلا 5 متر فضای خالی داشت و خواهرم به دیوار تکیه داده بود و زندایمم که الکل و پنبه رو از کشو برداشته بود جلو دراور نشسته بود. جلوی زنداییم دراز کشیدم.خواهرم یه سمتم بود و زنداییم هم سمته دیگه. باسنم دقیقا جلوی زنداییم بود که داشت به خوابیدنم نگاه میکرد.دراز کشیدم کامل خواهرمم با یه حرکت خودشو به باسنم نزدیک کرد. وهردوشون هرکدوم یه سمت باسنم قرار گرفتن . از زنداییم خجالت نمیکشیدم چون خیلی بهم آمپول زده بود و باسنمو دیده بود.اما خواهرم آخرین باری که تو تزریق کنارم بود 5 سال پیش بود.و خجالت میکشیدم جلوش باسنمو لخت کنم. مخصوصا که خیلی حجب و حیا بینمون بود و همیشه مثل بزرگترم بود. یه شلوار خونگیه کرمی کشی تنم بود.با یه شورت مشکی باسنی که سمت زنداییم بود رو لخت کردم و فقط در حدی که یه آمپول رو بزنه. درهمین حین به زنداییم نگاه کردم چون 1 دقیقه بود گذشته بود ولی هنوز نزده بود آمپولمو .دیدم زندایی دوتا آمپولو شکسته بود و داشت میکشید تو سرنگ.گفت ببخشید طول کشید الان میزنم.آمپولا غلیظه تو سرنگ نمیاد. 1 دیقه دیگه گذشت و گفت خوب آماده شد.خودتو شل کن.دردت نیاد.و پنبه الکلی رو آورد سمت باسنم.که از بس کم کشیده بودم پایین نتونست جایه آمپولو پیدا کنه و یکمی دیگه شلوارمو و شورتمو کشید پایین. و با خنده گفت دوطرفو نکشیدی که یه دونه بیشتر آمپول نزنی؟و الکل رو کشید رو باسنم خواهرمم گفت نه بابا میزنه.درد نداره که . یه لحظه است دیگه زندایم هم سر سرنگ رو برداشت و داشت هوا گیری میکرد که خواهرم دستشو انداخت روی کش شلوارم و از دوطرف کشید پایین.جوری که تقریبا تمام باسنم بیرون بود. خودمو سفت کردم یه لحظه.که زنداییم گفت شل کن میخوام بزنم.
حالم بد شده بود رفتم بیمارستان ...دکتره یه مرده 30 ساله بود...دراز کشید که معاینه کنه بعدم 6تا آمپول نوشت گفت اتاق بغلی منتظر بمونین تا بیام...رفتم آمپولا رو گرفتم و رفتم اتاق بغلی دکتره اومد وبه گفت چرا شلوارتو پایین نمیکشی بعد یکم شلوارمو کشیدم پایین دکتره گفت که باید عمیق تزریق بشه دستشو انداخت و شورتمو تا پایین باسن کشید پایین 3تا از آمپولا رو آماده کرد..اول طرف راست باسنو الکل زد...البته اینو بگم من به طرف راست باسنم خیلی حساسم وقتی آمپول میزنن خیلی دردم میاد....یکم ماساژ داد و وسط باسنمو با دستاش گرفت و گفت آروم باش و نفس عمیق بکش بعد یهو فرو کرد و یه جیغ بلند زدم و باسنم بالا پرید دکتره گفت آروم باش دیگه آخراشه و با اون یکی دستش زانومو چسبیده بود که خم نشه بعد سریع درآوردو یکم خون اومد بدون معطلیدوباره سمت راستو الکل زد و سریع سوزنو فرو کرد خیلی دردم اومده بود وسفت کرده بودم ولی تحمل کردم و بعد 40 ثانیه درآورد یکی از پرستارا رو صدا زد بیاد تو شلوارمو بیشتر کشید پایین..قشنگ باسنم بیرون بود بعد به پرستاره گفت پاهاشو نگه این یکی خیلی درد داره منم دل تو دلم نبود وآروم گریه میکردم بعد دکتره الکل زد طرف چپ باسنمو و گفت میخوام دوتارو باهم بزنم آروم باش بعد سریع سوزنو فرو کرد یه جیغ بلند زدم و خودمو تکون دادم ولی پرستاره پامو چسبیده بود و فقط گریه میکردم همین که یکی تو ببودبا اون یکی دستش بعدی رو هم چند سانتیمتر اونور تر فرو کرد فقط جیغ میزدم و خواهش میکردم تمومش کنن که یه دعه هردورو باهم کشید بیرون و گقت شیافت هنوز مونده دولا شدم تا شیافو بذاره اول یکم روغن زد و دستش یکم به اونجام خورد و با انگشتش شیافو فرو کرد و من یهو پبالا..یکم منتظر موندم و موقع رفتن دکتره شمارشو بهم داد و رفتم راستی من 23 سالمه
man mikhastam az khanumha khahesh konam k age khaterei az darmane bimarihaye zananeshun daran inja b eshterak bezaran , hata age aghayun check up kardan ham mitunan bezaran , fek mikonam jaleb bashe
man mikhastam az khanumha khahesh konam k age khaterei az darmane bimarihaye zananeshun daran inja b eshterak bezaran , hata age aghayun check up kardan ham mitunan bezaran , fek mikonam jaleb bashe
سلام. بعد از مدتها میخوام ماجرای یکی از آمپولایی که زدم رو براتون تعریف کنم. من یه مدت تو آمل تو یه شرکتی کار میکردم و یه دختری همکارم بود به اسم نینا. حدود 165 سانت قدش بود بدن توپر چشمای قهوه ای با موهای قهوه ای روشن. در کل دختر جذابی بود. یه روز سر کار خیلی حالش بد بود. تا اینکه حدود ساعت 11 صبح دیگه طاقت نیاورد و بهم گفت که ببرمش دکتر. مرخصی ساعتی واسه جفتمون گرفتم و بردمش کلینیک. دکتر معاینه کرد و دارو نوشت از جمله دو تا آمپول. نینا بهم گفت ببرمش خونه چون مادرش پرستار بود و آمپولا رو میتونست براش بزنه. وقتی رسیدیم خونه متوجه شد که مادرش با یکی از دوستاش رفته ساری واسه مجلس ختم برادر یکی از همکاراش و تا غروب برنمیگرده. خواست دوباره بریم درمانگاه واسه آمپولاش که گفتم اگه بخوای من میتونم برات بزنم. حالا دل تو دلم نبود که قبول کنه تا بتونم به بهانه آمپول باسنشو ببینم. با اکراه قبول کرد. آمپولا رو داد بهم و رفت تو اتاقش. یه سفازولین بود با یه دگزا. من اول دگزا رو آماده کردم بعد سفازولینو که یه وقت سفت نشه. قبل از آماده شدن سفازولین نینا اومد بیرون. یه بلوز قرمز چسبون پوشیده بود از اینایی که هی تا بالای ناف بالا میاد با یه شلوار راحتی خونگی. مقنعه و روسری هم سرش نبود. آخه خیلی با هم راحت بودیم. یه بالش گذاشت رو زمین و دراز کشید. سمت چپ باسنش که سمت من بود رو تقریباً کامل لخت کرد که البته یه مقدار از سمت راست باسنش هم پیدا بود. پد الکلی رو باز کردم و کشیدم رو باسنش. چون مامانش پرستار بود و خیلی آمپول زده بود خیلی ریلکس بود و استرس نداشت. دست چپمو گذاشتم رو باسنش طوریکه شست دستم روی خط کونش بود و کف دست و چهار انگشتم کاملاً روی لپ باسنش بود. سوزنو آروم تو باسنش فرو کردم که سرشو که تا حالا داشت روبرو رو نگاه میکرد گذاشت رو دستاش و گفت: آخخخخخخ. هسسسس. ولی خودشو اصلاً سفت نکرده بود. سفازولینو که تزریق کردم سوزنو کشیدم بیرون و جاشو با پنبه مالش میدادم. سمت چپ شورتشو کشیدم بالا. یه شورت پارچه ای سفید با خالهای ریز مشکی. چون خودش سمت چپو کامل لخت کرده بود من هم سمت راست باسنش هم شلوار و هم شورتشو تا زیر باسنش پایین کشیدم و واسه همین نصف درز باسنش هم کامل مشخص شد. پد دوم رو رو باسنش کشیدم و دوباره کامل دستمو گذاشتم رو لپ کونش. دگزا رو هم بهش زدم و به بهانه اینکه جای آمپولا رو ببینم تو اون وضعیت دوباره سمت چپش رو هم یه مقدار پایین آوردم که باعث شد دیگه کل کونش لخت شه. یه کم جای آمپولا رو براش مالیدم و بلند شدم. نینا هم بعد از یکی دو دقیقه از جاش بلند شد. یه 10 دقیقه ای موندم و یه چای و شیرینی خوردم و رفتم. فردا که اومد سر کار حالش خیلی بهتر بود. خیلی ازم تشکر کرد و در کل خیلی راضی بود. امیدوارم خوشتون اومده باشه.
..... زندایم هم سر سرنگ رو برداشت و داشت هوا گیری میکرد که خواهرم دستشو انداخت روی کش شلوارم و از دوطرف کشید پایین.جوری که تقریبا تمام باسنم بیرون بود. خودمو سفت کردم یه لحظه.که زنداییم گفت شل کن میخوام بزنم. و حالا بقیه داستانم که وقت نکردم بنویسم..... الکل رو چند بار رو باسنم کشید. و بعد سوزش سوزن رو حس کردم. چند ثانیه طول کشید که درد کل کونم رو گرفت.وارد شدن قطره قطره رو تو باسنم حس میکردم.خیلی درد ناک بود. و تموم هم نمیشد. گفتم چقدر دیگه مونده.که زنداییم گفت نفس عمیق بکش هنوز نصفشم نزدم بهت. حدود 90 ثانیه طول کشید تا خنکیه الکل رو حس کردم و بعدش خواهرم گفت دیدی زود تموم شد.من اصلا حس نمیکردم سوزن رو بیرون کشیده.چون اصلا از دردم کم نشده بود.زندایی پنبه رو گذاشت رو جایه سوزن .وسر سرنگ رو گذاشت و انداخت سطل آشغال.و دو تا آمپول بعدیو باهم آماده کرد. خواهرم هم جایه آمپولم رو ماساز داد . که زنداییم اومد این سمت باسنم و به خواهرم گفت اون طرف تر بشینه تا روی باسنم تسلط داشته باشه. خواهرم هم اومد بالاتر و زنداییم کنار باسنم نشست.خیالم از دوتا آمپولم راحت بود.چون قبلا زده بودم و میدونستم دردش کمتر از آمپولایه روغنیه.
با اینکه باسنم نسبتا لخت بود .زنداییم گفت شلوارتو بکش پایین تر. و من هم دیگه برای اینکه خودش به شلوارم دست نزنه.کامل کشیدم پایین شلوارمو و گردیه باسنم رو لخت کردم.جوری که تمام خط کونم بیرون بود. بعد هم الکل و آمپول. آمپول دومم رو هم تو همون باسن و یکمی پایینتر فرو کرد. و سریع تزریق کرد. و گفت تموم شد.و سر سرنگارو گذاشت و بلند شد رفت بیرون چون داییم داشت صداش میکرد. وخواهرم گفت دیدی زود تموم شد.دوتایه دیگه رو هم زودتر تو همین هفته بزن.و بعد یکمی به جایه آمپولام نگاه کرد و شلوارمو کشید بالا. و منم خوابیدم.و غروب رفتم خونمون. همونطور که گفتم دوتا دیگه آمپول هم داشتم.که خودم هم راغب بودم بزنم زودتر. و چند روزبعد که داشتم برمیگشتم خونه رفتم خونه زندایم که بزنه برام که کسی خونه نبود.زنگ زدم گفتش رفتن مهمونی و فردا برمیگردن. نزدیک همون جا یه مطب دکتر عمومی بود. رفتم و به منشیش که یه خانم میانسال بود گفتم تزریقات انجام میدین.گفت مریض داخله بیاد بیرون شمارو میفرستم. که گفتم کی تزریق میکنه شما یا آقای دکتر گفت دکتر.منم گفتم نه پس. میخوام خانوم بهم تزریق کنه. که منشیه گفت مشکلی نداره منم میام بالاسرتون وایمیستم تا آمپولاتونو بزنید.بازم میل خودتون اگر میخواید همینجا بزنید بفرمایید بشینید.نشستم رو صندلی کنارمیز منشی .با اینکه تا به حال یه مرد بهم آمپول نزده بود و خیلی خجالت میکشیدم و میدونستم مادرم هم همیشه مخالفه اینه که یه آقا بهم آمپول بزنه ولی گفتم دکتر محرمه و گفتم بی خیال میرم همین دکتره بهم بزنه .تو همین فکرا بودم که گفت آمپولت چیه.گفتم تقویتیه.بکمپلکس و سی.گفت خیلی خوبه.منم دخترم همسن شماست ولی هرچی بهش میگم گوش نمیده که آمپول بزنه. مریض که یه آقا و خانم جوان بودند از اتاق دکتر اومدن بیرون.و منشی بهم گفت بفرمایید داخل.و اومد از جاش بلند بشه که بیاد کنارم تا آمپولمو دکتر بزنه.گفتم نیازی نیست . دکتر محرمه. و رفتم داخل. دکتر یه روپوش سفید تنش داشت . و شلوار لی. آمپولامو گذاشتم رو میزش و گفتم آمپول داشتم. و به سمت تختش اشاره کرد و گفت میتونید آماده بشید تا بیام. تختش پرده نداشت.و فقط یه تخت کنار دیوار بود.مانتومو دادم بالا و شلوار لیمو دکمه اشو باز کردم و خوابیدم.
دکتر که هنوز روی صندلیش بود و داشت آمپول دوم رو آماده میکرد گفت شلوارتونو یه مقدار بکشید پایین. که من فقط یه سمته راست که طرف دکتر بود رو کشیدم پایین . که هردوتا آمپولو یه طرف بزنه.تا کمتر باسنمو ببینه.دیگه هیچ حرفی بینمون زده نشدتا وقتی دوتا آمپولم رو زد به باسنم. اومد بالا سرم بدون هیچ حرفی . الکل زد و سوزن سرنگ رو گذاشت رو باسنم جوری که سوزش سوزن که یکمی رفته بود داخل پوستم رو حس میکردم و بعد با یه حرکت و خیلی سریع سوزن رو کامل فرو کرد تو باسنم.و بعد تزریق رو شروع کرد.از طرز فرو کردن سوزن فهمیدم که باید درد زیادی رو زیر دستاش تحمل کنم.و داشتم پیش خودم میگفتم همیشه که زندایی نیست بهت آمپول بزنه هر بار یکی ممکنه آمپولمو بزنه.و از طرفی از اینکه یه مرد داشت به باسنم نگاه میکرد لذت میبردم و پیش خودم میگتم کاش دو طرفه باسنم رو لخت میکردم. که آمپول تموم شد.و سوزنو کشید بیرون.دردش دوبرابر درد آمپولایی بود که زندایی بهم میزد. که یه دفعه گرمیه دستاشو که به باسنم چپم خورد حس کردم که با یه حرکت شورتو شلوارمو کشید پایین جوری که تقریبا نصف بیشتر باسنم اومد بیرون. و بعد هم الکل کشید و دوباره مثل دفع قبل تو دو مرحله که اولیش خیلی درد داشت سوزنو داخل باسنم کرد.و بعد هم خیلی آروم آمپولمو زد. دردش زیاد بود ولی خیلی خوشم اومده بود.پیش خودم میگفتم کاش یه دونه دیگه آمپول داشتم بهم میزد......... بلند شدم و خودمو مرتب کردم و تشکر کردم و رفتم بیرون.از منشی هم خداحافظی کردم و رفتم خونمون.ولی به مامانم گفتم رفتم یه مطب و یه خانم آمپولمو زد....
man mikhastam az khanumha khahesh konam k age khaterei az darmane bimarihaye zananeshun daran inja b eshterak bezaran , hata age aghayun check up kardan ham mitunan bezaran , fek mikonam jaleb bash
جالب بود منم مرد هستم خودم امپول تزریق میکنم دوست دارم در مورد تزریق و تحربیات با هم تبادل نظر کنیم اینم ای دی منه javad_ans خوشحال میشم بیشتر از راهنمایی شما استفاده کنم واقعا امپول زدنو دوست دارم
من رویا هستم 28 سالمه و عشق آمپول و کونم. به خاطر ریزش مو رفتم دکتر.دکتر گفت آمپول میزنی منم که عشق آمپول گفتم دکتر هرچی میخوای آمپول بنویس فقط ریزش موهامو خوب کن.دکتر هم از اون دکترایی بود که کلی آمپول مینویسن.خلاصه با یه کیسه پر از سرنگ و یه نصفه کیسه آمپول برگشتم خونه. اینم بگم من خونه مجردی دارم و اکثر اوقات خونه خودم هستم.فقط آخر هفته میرم پیش خانواده ام. به آمپولا نگاه کردم.تو فکر این بودم که کجا برم امروز و دوتا آمپول اولیمو بزنم. هیچ جا به فکرم نرسید.یعنی رسید ولی دوست داشتم کونمو برای کسی لخت کنم که تا به حال کونمو ندیده باشه. رفتم بیرون تا یه تزریقاتی مطبی جایی پیدا کنم.سمت خونه خودم دیگه جایی نبود که بهم آمپول نزده باشه.رفتم با مترو و ایستگاه شهید بهشتی پیاده شدم.ولی هیچ مطب یا تزریقاتی نبود.برگشتم سمت مترو و گفتم من که تا اینجا اومدم برم هفت تیر مانتو ببینم.تو مترو خلوت بود.و کنارم یه خانم مسن حدود 40 ساله نشسته بود.و دیگه تو اون قسمت کسی نبود.خانمه شروع کرد به صحبت از گرم شدن هوا.و نمیدونم حرف از کجا به کجا کشید .که پرسیدم این نزدیکیا جایی هست آمپول بزنم؟و اینکه جاییو پیدا نکردم واسه تزریقات اون منطقه.خانمه هم گفت من پرستارم.اگر بخوای برات میزنم.گفتم واقعا.گفت آره گفتم کجا.گفت جاشو پیدا میکنیم.آمپولاتو بده ببینم. که یه کیسه پر آمپول بهش دادم. گفت اینهمه ماله خودت تنهاست.گفتم آره.گفت نمیترسی.گفتم نه من عشق آمپلم.همه رو باهم اگر بزنم هم دوست دارم چند لحظه سکوت کرد و گفت جدی گفتی حرفتو. گفتم آره.گفت منم به عشق اینکه به دیگران آمپول بزنم پرستاری خوندم.اگر بخوای همه آمپولاتو با درد فراوون بهت میزنم. تعجب کردم.گفتم شوخی میکنید.گفت نه جدی میگم خیلی وقته دنبال یه شریک بودم تا باهاش آمپول بازی کنم.اگر پایه باشی من هم پایه ام.
هم پایه ام. گفتم منم پایه ام. دیگه رسیده بودیم ایستگاه خمنی. گفتم پس خط عوض کنیم بریم خونه ما.اونم قبول کرد.و.......تا رسیدم خونه. بهش گفتم راحت باش مانتوتو دربیار من تنها زندگی میکنم. اونم مانتوشو در آورد.یه تاپ بنفش تنش بود و یه شلوار لی تنگ که کونش داشت توش میترکید. موهای دکلره و مش.منم مانتو و روسریمو درآوردم گفتم جون شما میخوای آمپول بزنی کونمو.گفت آره.بخواب کاری میکنم جون یادت بره. آمپولامو دادم بهش و خوابیدم روی کاناپه. اونم شروع کرد به آماده کردن آمپولا.گفت چندتا میزنی؟ گفتم دکتر گفته 2 تا بزنم.ولی شما دوتا هم آب مقطر بهم بزن.و بلندشدم از داروخونه چندتا تا آب مقطر بهش دادم. و دوباره خوابیدم. اونم اومد کنار مبل نشست پایین باسنم . و دوتا آب مقطر رو هم آماده کرد. 4 تا آمپول پر رو گذاشت رو کمرم. و یه پد الکلی باز کرد.گفت بکش پایین شلوارتو آمپولات آماده است.شلوارمو تا پایین خط باسنم کشیدم پایین .الکل کشید سریع و سوزن رو زد.چنا سوزن رو میزد که میلیمتر حس میکردم ورود سرنگو.گفتم جونم دراومد بکن تو همشو دیگه.گفت بخواب هروقت آمپولات تموم شد بهت میگم پاشو. منم دیگه هیچی نگفتم.آمپولم اونقدر درد داشت که کل باسنم داشت منفجر میشد از درد. تا بالاخره تموم شد.و 4تا آمپولمو هم تو یه کونم زد.سرنگ آمپول 4 رو کشید بیرون.. گفت تموم شد آمپولات بازم اگر میخوای آماده کنم واسه ات چندتا دیگه.گفتم نه دیگه مرسی/و یه سرنگ دیگه باز کرد.و یه آب مقطر دیگه کشید.گفتم دیگه نمیزنما.گفت اون یکی کونت رو هم یه سوزن بزنم.گفتم باشه ولی عادی بزن .و پنجمین آمپول رو فرو کرد.ولی عادی بهم زد و فقط درد آب مقطر بود.تموم شدو این یکی سوزن هم از کونم بیرون اومد. گفت من باید برم دیگه.میخوای آمپولایه بعدیتم بزنم برات.گفتم آره شماره تلفن بزارید زنگ میزنم بیایید بزنید. اونم شماره تلفنشو گذاشت و خدافظی کرد و رفت.
سلام دوستان من ساناز هستم،عاشق کون خانمها و آقایان وآمپول خوردن آنها هستم من عضو کلوب هستم نام:sanaz کلوب آی دی:royayi از تهران هستم دوستانی که عضو کلوب هستند بیان در خواست دوستی بدن و باهم چت آمپولی کنیم قول می دم یک عکس هم از کون خوشگلم موقع آمپول خوردن براتون بفرستم
سلام ساناز جان من امپول زدن بلدم به خیلی ها هم زدم دوست داشتی چت کنیم این idمن است ebrahimi_reza2010@yahoo.com هرشب جز مواقعی که شیفت شب هستم با یاهو مسنجر ساعت ده به بعد وارد میشوم
az khanooma hichkas nist ke vaghean delesh bekhad ampool bezane ya bokhore?!!!! faghat harfesho mizanan hame ke ashegheshano... age vaghean az khanumhaye in web kasi dus dare biaid real anjam bedim.man sara hastam 28 az tehran.inam idime pm bedin ta hamahang konim. dokhtare_jazzab@yahoo.com
ایلیا هستم 22 ساله، دو روز پیش سرماخورده شدم، اما دیروز رفتم دکتر، البته با کلی سختی چون سرگیجه و سردرد داشتم و حالت تهوع هم داشتم، دکتر رفتن برام سخت بود.خلاصه به هر زحمتی بود رفتم دکتر. درمانگاه دکترشیفتش زن بود صبح. خلاصه رفتم و زود نوبت من شد. معاینم کرد گفت گلوت خیلی چرک کرده بهش گفتم سرگیجه و سردرد داشتم و شب قبل نتونستم بخوابم، گفت از گلوته بدجور سرماخورده شدی، برات سرم مینویسم بزن، گفتم نه خانوم دکتر من باید زودتر برم نمی رسم سرم بزنم، گفت باشه، برات پنی سیلین مینویسم. با خودم گفتم عیبی نداره یه پنی سیلین که این حرفا رو نداره. خلاصه یه سری دیگه هم دارو نوشت. تو اون درمانگاه قسمت تزریقات خانوما و آقایون جداست، رفتم داروخونه و داروها رو گرفتم، مستقیم رفتم تزریقات آقایون و قبضش رو حساب کردم و دوباره برگشتم تزریقاتی تا برام بزنه، دکتره برخلاف انتظارم سه تا امپول داده بود، یک دگزا و دو تا پنی سیلین، خلاصه اول پرستاره گفت برات دگزا رو میزنم بعدش پنی سیلین، چون که بیشتر از یک ساله پنی سیلین نزدی باید تست کنم. خلاصه رفتم رو تخت و یه ذره شلوار و شورتم رو کشیدم پایین . پرستاره هم که مرد بود برام اهمیت نداشت چقدر باسنم دیده میشه، خلاصه اون هم یه کوچولو دیگه پایین تر کشید و امپول رو تزریق کرد. بر خلاف ظاهر کوچیک دگزا دردش زیاد بود. خلاصه بلند شدم رفتم تا تست کنه. یه مقدار محلول رقیق شده ی پنی سیلین رو زیر جلدی به ساعد دستم تزریق کرد و یه پنج دقیقه ای منتظر شدم تا نتیجش مشخص بشه . بعد از این که معلوم شد مشکلی نیست .....
ایلیا ادامه خلاصه بعد از تست پرستاره گفت برو دراز بکش تا بیام این یکی امپولت رو هم بزنم، پرستاره حدودا 30 سالش بود.رفتم دراز کشیدم و پرستاره اومد این دفعه طرف دیگه رو امپول زد این دفعه یه کم بیشتر کشید پایین. بهش گفتم چرا امپول قبلیه این قد درد داشت، گفت دگزا یه کم غلیظه به همین خاطر دردش زیاده. خلاصه این هم تموم شد گفت یه کم ماساژ بده بعد بلند شو. من هم یه کم دیگه دراز کشیدم و بعد بلند شدم. بعد از ظهر که داشتم میرفتم تو شهر با خودم گفتم بذار آمپول دومیه رو هم ببرم تزریق کنم. این دفعه رفتم به درمانگاهی که میدونستم تزریق خانوما و آقایون رو پرستار زن انجام میده رفتم. با یه تیر دو نشون زدم یکی این که دوست داشتم خانوم تزریق کنه و دوم این که هزینه ی اون درمانگاه از جاهای دیگه کمتر بود. در هر صورت رفتم و قبض رو قسمت پذیرش حساب کردم و امپوله رو دادم خانومه. پرستاره حدودا 30 سال بهش میخورد. بهم گفت لطفا دراز بکشید رو تخت اخریه. من هم رفتم و روی اون تخت اخریه که پرده داشت دراز کشیدم. یه خانوم دیگه هم تو تزریقات بود. من هم پرده رو کامل کشیدم تا دید نداشته باشه، اگه کسی اومد. وقتی دراز کشیدم اول خودم یه سمت باسن رو بیشترش رو لخت کردم. اما باخودم فکر کردم نکنه پرستاره فک کنه چقدبی جنبم. هنوز پرستاره نیومده بود. شورتم رو کامل بالا کشیدم ولی شلوارم رو تا زیر باسن کلا پایین گذاشتم . می خواستم پرستاره خودش هر چقد خواست پایین بکشه تا در موردم فکر بد نکنه. پرستاره امپول به دست اومد تو. دستش رو انداخت تو شرتم و اونو از یه طرف یعنی از سمت چپ از نصفه بیشتر پایین کشید طوری که حدودا فک کنم 5 یا 6 سانت از خط باسنم معلوم میشد. امپول رو تزریق کرد. موقع تزرق گفت خودتو شل کن ، فک کنم یه کم خودم رو ناخوداگاه سفت کرده بودم.یک کم همون جوری که شورتم پایین بود ، یه کم مالیدم بعد بلند شدم و خودم رو مرتب کنم ، وقتی بلند شدم دیدم پرستاره که اومده تو پرده بو کنار زده بوده و فک کنم خانومه که بیرون بوده میتونسته ببینه. ولی برام مهم نبود پیش خودم گفتم اگه تونسته ببینه نوش جونش، برای من که اهمیت نداره. خلاصه از پرستاره تشکر کردم و اومد بیرون. رد امپولای صبح درد میکرد اما امپولی که پرستاره زن زد درد نگرفت. صبحیه چون مرد بود یه کم دردناک تزریق کرد اما بعد از ظهر خانومه خوب تزریق کرد و دستش سبک بود.
سلام من ایمان هستم۲۴ سالمه ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم مال زمانی است که اول راهنمایی بودم من یک خواهرم دارم که درست ۱۴ سال از من بزرگتره و اون موقع ها حدود ۲۵ سال داشت و من همیشه هروقت آمپول داشتم با مامانم می رفتم و مامانم تا حالا حتی نشده بود که یکبار هم منو مجبور کنه پیش بقیه آمپول بزنم و خیلی کم هم پیش میاد که کونم کامل لخت کنه فقط مواقعی که دو تا آمپول داشتم کونمو تا نصفه لخت می کرد؛ امااون موقع ها یکبار مریض شدم و تب داشتم مثل همیشه با مامانم رفتم دکتر و دکتر سه تا پنی سیلین بهم داد و دو تا از پنی سیلین ها را با مامانم رفتم توی بیمارستان زدم و مثل همیشه مامانم منو پشت پرده برد و فقط یک مقدار کمی از شلوارمو از یک طرف داد پایین؛ اما وقتی نوبت آمپول سوم رسید اون روز مامانم جایی مهمانی دعوت داشت به همین خاطر به خواهرم گفت که منو بره بیمارستان تاآمپولمو بزنم حاضر شدم و با خواهرم به بیمارستان رفتیم وقتی داخل راهروی بیمارستان داشتیم می رفتیم خواهرم یک دختر جوان را که لباس سفید پرستاری داشت را دید و با هم روبوسی کردند و معلوم شد از همکلاسی های قدیمی خواهرم بوده؛دختره از خواهرم پرسید چیکار داری کاری از دستم برمی آید؛خواهرم گفت نه فقط آمدیم آمپول برادرم را بزنیم؛ دختره گفت بیا تا من براش بزنم حداقل بعد از این همه سال پول یک تزریق مهمان من باشید؛ خواهرم ازش تشکر کرد و دختره جلو رفت و من و خواهرم هم پشت سرش رفتیم و وارد اتاق تزریقات شدیم که اتاق تزریقات خانمها بود دو تا دختر که کارآموز بودند داخل اتاق نشسته بودند یک تخت هم کنار دیوار بود که ظاهرا تخت کودکان و سرم بود؛ یک خانم هم که مسئول تزریقات خانمها بود داشت پشت پرده برای یک خانم تزریق می کرد دوست خواهرم به تختی که کنار دیوار بود اشاره کرد و گفت همین جا حاضر بشه؛ من یک لحظه ماتم برد شاید اولین بار بود که می خواستم بدون اینکه پشت پرده برم آمپول بخورم ولی چاره ای نبود بالای تخت رفتم و دراز کشیدم بر خلاف مامانم دیدم یکدفعه خواهرم کونمو از دو طرف کامل لخت کرد زودی برگشتم و زود شلوارمو کشیدم بالا؛خواهرم یک چشم خوره بهم رفت و خیلی جدی گفت بخواب در این لحظه اون دو تا دختر کارآموزها هم آمدن بالای سرم ایستادند خواهرم مجددا شلوارمو از دو طرف کامل کشید پایین من از خجالت دستام رو روی کونم گذاشتم که اون دو تا دخترها کونمو نبینند اما به زور خواهرم دستامو از روی کونم برداشت و در این لحظه دوست خواهرم هم با آمپول آمد بالای سرم و گفت عزیزم چیزی نیست نترس!!!وای نمی دونید حالا اگر خواهرم رو فاکتور بگیری سه تا دختر جوان و خوشگل بالای سرم بودند و کونم لخت لخت؛ از خجالت دلم می خواست زمین دهان باز کنه و من داخل زمین برم خلاصه دوست خواهرم پنبه رو روی باسن چپم کشید و آمپول رو فرو کرد توی کونم وای که چقدر اون روز من بد شانس بودم و حین تزریق از شانس بد من دو تا خانم هم که یکیشون چادری بود و یکیشون مانتویی داخل اتاق آمدند و وقتی که تزریق آمپولم تمام شد دوست خواهرم پنبه رو روی کونم فشار داد و چند ثانیه نگه داشت؛ یک لحظه برگشتم دیدم ۶ تا خانم بالا سرم و همه هم دارند کون منو که توسط خواهرم از دو طرف کامل لخت شده بود نگاه می کنند بالاخره تزریق تمام شد و خواهرم از دوستش تشکر کرد و آمدیم شاید تا به حال شما هیچ وقت معنی واقعی خجالت رو نفهمیده باشید اما من اون روز به لطف خواهرم معنی واقعی خجالت رو فهمیدم؛ شاید باور نکنید فردای اون روز من به خاطر این کار خواهرم دوباره تب کردم طوری که تبم از دفعه قبل خیلی شدیدتر شد و مجبور شدم بازهم ۳ تا پنی سیلین بزنم ولی دیگه با مامانم رفتم؛ سال بعدش خواهرم ازدواج کرد و رفت آمریکا و الان هم فقط سالی یک بار می آید ایران!!! با وجود اینکه الان فقط سالی یکبار می بینمش ولی هنوز هم از دستش دلخور و ناراحتم!!! هر چند این خاطره؛ خاطره بسیار تلخ و دردناکی برای من است اما امیدوارم از خاطره من خوشتون آمده باشه و لذت برده باشید
سلام من سارا هستم اهل یزد،،، واقعآ برای شما تهرانی ها متأسفم که اینقدر بی حیا هستید!!! من هفته پیش رفته بودم تهران خانه دخترخاله ام، چون مدت زیادی توی اتوبوس بودم و هوا هم گرم بود وقتی رسیدم تهران دچار حالت تهوع و سر درد شدم، دختر خاله ام بردم یک کلینیک نزدیک خانه اش(سعادت آباد) خلاصه رفتیم پیش دکتر و دکتر یک آمپول آرامبخش و یک مسکن به من داد و رفتیم قسمت تزریقات خانمها!!! ای بابا پس پرده و محیط امن برای بیمار کو!!! برعکس شهر ما یعنی یزد که خیلی به بیمار و ایجاد محیط امن و مطمئن و آرام برای بیمار اهمیت می دن ظاهرآ تنها چیزی که توی تهران هیچ معنی نداشت همان محیط امن برای بیمار بود!!! خانمها و دخترهای ژیگلو یکی پس از دیگری کفشاشون رو در می آورند و روی تخت می رفتند که اکثرانشان هم جورابهای نازک دشتند و مانتویی بودند و خبری از پرده و محیط امن برای بیمار نبود، و کل ملت اعم از کوچیک، بزرگ،بیمار و همراه بیمار هم کون خانمهارو می دیدند!!! خلاصه من نمی خواستم اونجا امپول بزنم که دختر خاله ام گفت که دیگه این نزدیکی ها کلینیک نیست و هرجای دیگه ای هم بریم وضعیت همین است و فرقی با اینجا ندارد،خلاصه من هم کفشامو درآوردم و مانتوم بالا زدم، بر عکس خانمهای تهرانی خجالت می کشیدم شلوارمو بدم پایین اما در نهایت خانم آمپولزن که تقریبآ 35،36 ساله بود حساب از خجالتم درآمد، و کونم را جلوی ملت از دو طرف کامل لخت کرد،، من از زمانی که خوب و بد را فهمیدم حتی مامان و خواهرم هم کونم ندیده بودند،اما به لطف شهر تهران تنها کسی که کون منو ندید خواجه حافظ شیرازی بود!!!هر چند خیلی خجالت کشیدم و ناراحت شدم که ملت کونمو دیدند اما حداقل با دیدن 17،18 کون سفید و با حال، دست خالی از تهران بر نگشتم!!! واقعا تهران از همه جای ایران متفاوت است!!! نمی دانم باید بگم خوش به حالشون یا وای به حالشون که برای هر بار مریض شدن باید ملت کونشون رو ببینند!!! ظاهرآ قیمت پرده توی تهران از طلا هم بیشتر است
خانمهای تهرانی خواهش می کنم بهم بگید این چیزی که سارا میگه راسته!!! من از وقتی این داستان سارا را خواندم خیلی کنجکاو شدم چون تو شهر ما(شیراز) تمام بیمارستانها و درمانگاه ها رو که من قسمت تزریقات خانمهاشو از بیرون دیدم اصلآ چنین وضعیتی که سارا میگه نداره و کاملآ پرده داره و به قول سارا محیط امن امن هست برای بیمار، من به حدی کنجکاو شدم که حتی از خواهرم و دوست دخترم هم پرسیدم که توی شهر ما هم قسمت خانمها اینجوریه که گفتند نه همه جا پرده داره و هیچ کس آمپول خوردن کس دیگه ای رو نمی بینه!!! خانمهای تهرانی خواهش می کنم یک جواب بهم بدید دارم از کنجکاوی می میرم
سلام دوستان!!!مژده بدید یک دوربین مخفی آمپول زدن ایرانی!!! خانمه کونشه جلوی آقای آمپول زن لخت کرده و مردکه حیض بی ناموس چنان داره به کونه زنه نگاه می کنه که چشماش می خواد از حدقه در بیاد!!! زود بجنبید اگر نبینید از دستتون رفته چون ممکنه وبلاگ حذف یا مسدود بشه!!! خانمها این آقا رو ببینید حالا این یک سن و سالی ازش گذشته این جور غرق کون این زنه شده حالا وای به حال جوانها!!! بازهم بگید دکتر و آمپولزن محرم هستش و برید کونتون رو جلوی آقایان آمپولزن لخت کنید!!! کاشکی خود زنه هم می دید یارو چه جور داره کونشو نگاه می کنه http://injectionwoman.blogfa.com/
سلام به همه دوستان خیلی بیحال شده کسی خاطره ای نمینویسه من ن هستم 23 ساله یک خواهر دارم به اسم م سه سال از من بزرگتره و خیلی هم غرور داره حدود 3ماه پیش هم ازدواج کرده. هفته گذشته مادرم زنگ زد گفت میتونی بیایی خانه م اینها حالش خوب نیست ببریمش دکتر من هم قبول کردم و رفتم دنبالشان دیدم م حسابی سرما خورده و لرز کرده خلاصه با مامان بردیمش کلنیک نزدیک خانه اشان. مینا هیکلی تپل و قدی حدود 170 داره یک مانتو نخی رنگ وا رنگ با زمینه قرمز و یک شلوار کشی مشکی پوشیده بود با یک جفت کفش قرمز. این را هم بگم که م خیلی امپول زدن من را دیده بود اما من تا حالا نتونسته بودم ببینیمچون هم کمی میترسید زیاد نمیزد هم از من خجالت میکشید که برادرش ببینه. خلاصه رفتند دکتر با مادرم و امدند بیرون مامانم دفترچه اش را داد به من و گفت برو داروهاش را بگیر و بیا سرم نوشته من رفتم داروخانه نوبتش که شد داروهاش را گرفتم وای 6تا امپول بود یکیش پنادر یکی دگزا یکی تقویتی و یک ویتامین سی دوتا دیگه شیشه قهوه ای امدم تو کلینیک خلوت بود تزریقاتی یک مرد حدود 40 ساله بود تا پلاستیک دارو را دید گفت بروید تو اتاق تا بیاییم م وقتی پلاستیک دارو را دید گفت امپول هم داره مامانم سریع گفت اره اما تو سرم است م رفت با مامانم توی اتاق مر تزریقاتی هم پشت سرشان رفت و گفت بگذارید بروم دستورش را از دکتر بگیرم و بعد از چند دقیقه برگشت اتا خلوت خلوت بود خواهرم لب تخت نشسته بود کمی هم پرده کشیده بود وقتی مرده رفت داخل گفت خانم اول دراز بکشید باید سه تاشون را تو پا بهتون بزنم که خواهرم یکباره گفت تو پا؟ (با لحنی ترس و تعجب) مرده گفت بله خواهرم گفت نه تو سرم من تو پا نمیزنم دردم میاد مرده همینطور داشت اماده میکرد دگزا و تقویتی و بعد پنادر گفت نمیشه مامانم بهش گفت بخواب دیگه دستور دکترهبعد م گفت خانم نیست بهم بزنه مرده گفت نه زود باش بخواب من هم دم درد ایستاده بودم با اکراه خوابید من دیگه فقط مچ پاهاش را میدیدممرده رفت بالا سرش صداش امد که گفت کمی بیشتر بکش پایین و صدای خواهرم که اروم بزن یکباره صدای اخ امد و مرده گفت تمام شد و بعد از چند ثانیه دیگه صدای جیغ ملایمتری و مچ خواهرم را میدیدم که تکان میخورد دل تو دلم نبود برم ببینم اما از مامانم خجالت میکشیدم امد اینطرف و پنادر را کشید تو سرنگ و رت گفت خانم شل کنید تکون هم نخورید کمی درد داره که صدای خواهرم میامد میگفت تو را خدا پنادر را توسرم بزن و صدای مامان و مرده که میگفتند بخواب نترس فکر کن از حالت پاهاش معلوم بود یک ور شده مرده میگفت زود باش که یکباره مامانم صدا زد ن بیا پای خواهرت را بیگر من دیگه نمیدونستم چکار کنم سریع رفتم مانتوش کامل بالا دمر خوابیده شلوار کشی از دو طرف نصف پایین باسن سفید و تپل و پاش را گرفتم مامانم هم کمرش را و مرده زد از لحظه زدن جیغ زد تا تمام شد مامانم هم مرتب میگفت زشته تمام شد.
یه ضد حال بزرگی هست که وقتی دوست دخترتو می مبری تزریقات ،میخوابه ،شلوارشو میکشی پائین..بعد یهو زنه میاد میگه آقا لطفا شما بیرون تشریف داشته باشین...سر خودم چند بار اومده..یکیش همین امشب. injector_master@yahoo.com
نه فکر نمی کنم الکی باشه!!! آخه اگر دقت کنی خیلی خوب چینهای مانتوی خانمه معلومه و مشخصه که خانمه مانتوشو زده بالا!!! باز دستش درد نکنه از هیچی که بهتره
من یه بار جلوی سه نفر آمپول زدم.و اون دفعه آخر شد و از اون به بعد فقط یه نفر آمپولمو زد. برادرم دوره ی بهیاری دیده. منم چون قلبم مشکل داره مجبورم ماهی یه دونه پنی سیلن بزنم.
خلاصه یه بار پاشدم حاضر شدم و کیفمو آمپولمو برداشتم که برم.ساعت حدود 8 شب بود. خونه هم کسی نبود و تنها بودم. توی آسانسور یه دفعه داداشامو دیدم.گفت کجا میری.گفتم میرم آمپول بزنم.گفت این وقت شب.بدو برگرد خونه.فردا برو. خلاصه برگشتم خونه باهاش.و بعد از چند دقیقه اومد تو اتاقم گفت اگر واجبه بده من بزنم برات. منم گفتم باشه.
که همزمان بابا مامانم هم اومدن. خلاصه من خوابیدم رو کاناپه و مامان بابام هم نشستن رو مبل بغل دستی و داداشم هم بهم آمپول زد. خیلی حس بدی بود.
از اون به بعد هم دیگه همه آمپولامو داداشم زدش برام.البته میرفتم تو اتاقش درو میبستم و برام تنهایی میزنه. خیلی هم خوب میزنه.فقط بدیش اینه که داداشمه و تا چند روز همش ازش خجالت میکشم ولی به نظرم بهتر از اینه که صد نفر کونمو ببینند.حداقل میدونم این داداشمه و باخیاله راحت لخت میکنم کونمو و آمپول نوش جان میکنم. :)
Man az nasihat khosham nemiad. Vali khodam ziad tou khate did zadan tou tazrighatiha va darmangahha budam. Hamin kara mojeb shod ke bad az ezdevajam tou omoore jensi be moshkel bar bokhoram va karam be talagh resid. Az ma goftan bud.
حرفت متینه، منهم قبلا علاقه ی شدیدی به آمپول و صحنه ی تزریق داشتم اما از موقعی که زن گرفتم دیگه علاقه به این مطلب برام کم شده و اون حسی که قبلا بهم میداد الان عادی شده برام، الان دیگه همه چیز طبیعی اش در دسترسمه دیگه جایی برای تخیل نمیمونه، الان سعی میکنم سراغ عکس ها و فیلم های شه وانی نرم، تا انرژی ام برای همسرم کم نشه و سعی میکنم برای حفظ زندگیم تمرکزم روی اون باشه و محبتش تو دلم بیشتر بشه
سلام، من یه پسر مجرد سی ساله از تهرانم، علاقه زیادی به صحنه آمپول دارم ولی تا حالا موفق نشدم... خودمم کمر باریک و قوس دار و کون سفید و توپر و گرد و برجسته ای دارم دستام ظریف و دخترونس و قد نسبتا کوتاهی دارم نسبت به بقیه پسرا...پیرهن یا تی شرتمو همیشه رو شلوارم میندازم... خیلی وقته آمپول نزدم و هر موقع که میخاستم آمپول بزنم هوس کردم شلوارمو کامل پایین بکشم تا بقیه مستفیض شن ولی گفتم ضایع بازیه و بی خسال شدم فقط یه گوشه شلوارمو شل کردم....ولی اگه کامل پایین بکشم و سرمو رو تخت بزارم... هرکی کون برجسته و سفیدمو ببینه حسابی تحریک میشه.. خودم که با دیدن این صحنه حسابی تحریک میشم.... یه موقع با حرفایی که زدم فک نکنین من عقب مونده هستم یا مشکلی دارم... آدم سالمی هستم و شاغل هستم فقط میخواستم در جهت موضوع این وبلاگ حرفامو بزنم ... خلاصه هر کی آقا یا خانم مایله واسه سرگرمی و آشنایی بیشتر در زمینه آمپول بهم ایمیل بزنه خوشحال میشم gbirat@gmial.com ترجیحا خانم باشه بهتره چون میترسم آقا خلافش سنگین باشه.... :)
سپهر هستم 23 سالمه ، یکی دو روزه سرماخورده شدم، همین گرم و سرد شدن و عرق کردن و کولر. اتفاقا همین چند روز فکر میکردم به زمستون که سرما میخورم و میرم دکتر امپول بهم میده. که اتفاقا الان وسط تابستون گلوم درد گرفته و حتی اب میخورم درد میکنه. خلاصه با خودم فک کردم میرم دکتر آمپول حتما میده و میبرم یه درمانگاه خاصی که مد نظرمه پرستاره خانومه تزریق کنه برام. پیش بینیم درست از آب در اومد دکتر بهم امپول داد اما به خاطر این که جمعه بود اون درمانگاه مد نظر من تعطیل بود و به ناچار برگشتم همون درمانگاه اولیه. چون روز تعطیل بود، اون جا هم تزریقات خانوم و آقا رو پرستار خانومه انجام میداد. قبض رو حساب کردم، شلوار رو از روی شرت پایین کشیدم و گذاشتم که مرحله ی بعدی رو خود پرستاره انجام بده، پرستاره اومد و پرده رو هم کشیده بودم. گوشه ی سمتی که به طرفش بود رو یه کوچولو داد پایین و امپول اول رو تزریق کرد، با خودم گفتم دومیه رو طرف دیگه رو میکشه پایین رو تزریق میکنه اما از شانسم اون یکی رو هم همون طرف تزریق کرد و شرتم رو خیلی کم کشیده بود پایین ، چی فک میکردیم چی شد. فک میکردم از دو طرف مثلا تا نصف میکشه پایین و هر کدومش رو یه طرف میزنه، اخه دکتر فقط دو تا انتی بیوتیک داده بود خودم دو تا دگزا اضافه گرفته بودم برا همین که کلا نقشم رو نقش بر آب کرد. قبلش بهم گفته بود صبحانه خوردی که گفتم روزه دارم، فک کنم به همون خاطر فک کرد از ادمای خیلی مذهبی ام و حتما پیش خودش فک کرده بدم میاد که زیاد باسنم معلوم بشه . هنوز دو تا دیگش مونده برای فردا این دفعه میبرم پیش همون درمونگاهی که همیشه اون طور که میخواستم میزده. یعنی یکی این ور یکی اون طرف.
امروز رفتم دو تا آمپول دیگم رو بزنم، از شانسم امروز درمانگاهی که میخواستم ، باز بود ، مستقیم رفتم همون جا یه پرستار زن بود تو قسمت تزریقات که حدودا سی ساله میخورد و یه مرده بود با روپوش سفید . تو دلم گفتم اه حتما مرده میزنه. آمپولا رو که دادم زنه گرفت گفت برو تخت آخریه گوشه دیوار دراز بکش و اماده شو. من هم رفتم و منتظر بودم مرده بیاد و آمپولم رو بزنه. اماده که شده بودم و همون طور دراز بودم دیدم زنه اومد روی میز کنار پرده شروع به اماده کردن امپولا کرد یه کم امیدوار شدم که مرده نمیزنه و زنه قراره بزنه. دوباره شلوارم رو تا وسط دادم پایین اما شرتم رو دست نزدم. پرستاره طولش داد اماده کردن امپولا رو. وقتی اومد داخل دو تا امپول دستش بود. من هم همون طوری دراز بود. یه کم شرتم رو کشید پایین باز دوباره یه کم دیگه کشید پایین تر تقریبا 3سانت از خط باسنم دیده میشد، منتظر شدم تا تزریق کرد سوزن که داخل شد درد گرفت و ناخوداگاه عضلم یه لحظه منقبض شد اما زود خودم شلش کردم. تزریق کرد احساس کردم یه بار امپوله رو در اورد و دوباره زد شاید به رگ خورده بود. فک کردم دومیه رو هم همون طرف زده. ولی یه نگاه کردم دیدم امپول دیگه دستشه. زنه میخواست امپوله رو بزنه دیدم میخواد سمت دیگه که به سمت دیوار بود یعنی سمت راستم بزنه، من هم چرخیدم و سمت راست رو یه کم دادم بالا طوری که پشتم به سمتش باشه . احساس کردم این طوری راحت تره و با خیال راحت تر میتونه شرتم رو هرچقد میخواد بکشه پایین. احساس کردم خوب کشید پایین ،. امپول رو که زد و تموم شد ، یه کم درد گرفت اما غیر قابل تحمل نبود برام. معلوم بود خیلی پایین زده و نزدیک وسط باسنم زده بود امپول رو. وقتی زنه رفت نگاه کردم دیدم چون از دو طرف شرتم پایین کشیده بود، تقریبا 14 سانت خط باسنم معلوم بود و تقریبا شرتم رو تا پایین باسن کشیده بود پایین یعنی سه چهارم رو لخت کرده بود. با خودم گفتم حالا شد، دیروزیه دو تا رو یه طرف زده بود اما این یکی همون جوری که میخواستم زد. برای همینه که همیشه من این درمانگاه رو به درمانگاه های دیگه ترجیح میدم هم زن میزنه و هم خوب پایین میکشه. اما وقتی تموم شد امپولم خواستم پنبه رو نگه دارم روی قسمت تزریق دیدم پنبه خونیه. فهمیدم به رگ زده . وقتی شرتم رو بالا کشیدم و اومد خونه. خواستم رد امپولا رو نگاه کنم دیدم شرتم خونی شده و کثیف شده.
به اون دوست یزدی که رفته بود تهران آمپول زده بود می خواستم بگم،از حقوق اولیه هر بیماری اینه که پرایوسی و محیط خصوصی براش فراهم باشه،شما درست می فرمائید،اما یعنی خودت شعور نداری که نگاهت رو درویش کنی؟؟ 17،18 تا کون خوشگل؟؟؟؟وقتی خودت وایسادی دید زدی و قشنگ نظرت هم جلب شده،بعد انتظار داری بقیه واسه تو رو دید نزنن؟؟ اگر ناراحتی چرا خودت این کار رو می کنی؟ مثلا خیلی معتقدی؟؟اینجا چی کار می کنی؟؟برو نهی از منکرت رو بکن به ما هم کاری نداشته باش!
ویتامین سی رو قدیما بدون نسخه میدادن.الان اما نمیدن.شاید اگه بهونه بیاری و خواهش تمنا کنی بهت بدن.ویتامین سی دردش بیشتر از نوروبیونه.نوروبیون بیشتر میسوزونه ،به خاطر وینامین ب6 که توش هست.من از هر کس که شنیدم میگه نوروبیون دردناکه...مخصوصا ایرانیش که اتفاقا ارزونتر هم هست. INJECTOR_MASTER@YAHOO.COM
سلام جفتشو بدون نسخه هم میدن،اصلا نیاز به خواهش تمنا نیست نوروبیون دردناکه چون ویتامین های گروه ب تقریبا پیوندهای چربی با هم برقرار می کنن و غلظتشونو افزایش میدهویتامین سی هم دردناکه ولی از عوارضش که جدیدا کشف شده ممکنه به طرف شوک بده
بچه ها نظرتون راجع به نقش شورت در تزریقات چیه؟کسی هست که دوست داشته باشه بدون شورت آمپول بزنه؟یعنی اگه فقط شلوار پایین کشیده شه کافیه یا باید حتما شورتی هم باشه که پایین بیاد؟
من که دانشجوی اتاق عملم،موقع آموزش تزریقات بهمون گفتن محل تزریق باید کاملا اکسپوز بشه،یعنی باید باسن بطور کامل مشخص باشه که بتونیم محل تزریق رو تشخیص بدیم،ولی معمولا تزریقاتی ها یکم شورت رو می کشن پایین!
من فکر کنم بدون شرت بهتره اما روم نمیشه بدون شرت برم تزریقاتی ببخشید شما که اتاق عمل خوندید آمپول ویتامین سی رو بدون نسخه میدن؟ آخه یکی گفت میدن یکی گفت نمیدن
نمی دونم،خبر ندارم! آمپول ویتابمین إ با آب مقطر هم تقریبا همون اندازه دردناکه!! وای چه حرف وحشتناکی زدم!! باورم نمی شه که جرات پیدا کردم نظر بذارم و تازه...پیشنهاد هم بدم!
اندر حکایات گفتندی، وقتی که نیستم زنه، آمپول زنه که زنه، آمپولو می زنه به باسنه، خصوصا جفتی باسنه رو دید می زنه، یا باشه یه زنه که آمپولشو می زنه، حالی به بدنه، برای کسیکه دید می زنه به زنه حال یه سوال، چند کلمه ی " زنه " در این واج آرایی مشاهده می شود؟
سلام هر کسی می خواد درد بکشه موقع آمپول زدن از اولش شروع کنه که آمپول و به جای آروم فرو کردن یکم با فاصله محکم بزنن به باسنش بعد سریع تزریق کنن نه آروم آروم طرفم یکم خودشو سفت کنه دیگه نهایته درده مخصوصا اگه آمپول اب مقطر پینی سیلین سفازولین ویتامین سی و موارد مشابه باشه
فکر کنم تزریقاتی های الان همه لیدوکائین میزنن چون هیچی از فرو کردن آمپول نمی فهمی من سفتم کردم در نکشیدم ): راستی بچه ها بیاید دیگه اگه کسی هم مطمئنه که آمپول ویتامین سی رو بدون نسخه میدن یا نه بگه؟ بچه ها پنسلین رو هم که اصلا بدون نسخه نمیدن حیف شد واقعا دلم پنسلین میخواد بزنم
سلام مریم خانم ویتامین سی رو هم بدون نسخه میدن تازه مگه الزامی وجود داره بدون نسخه ندن؟طرف پولشو میگیره حالا ممکنه 1-2 تا داروخانه یکم بخوان قانونی عمل کنن همه که اینطوری نیستن، بعدشم همه که لیدوکائین نمی زنن خوب به طرف بگو لیدوکائین نزنه توش
سوال نمی پرسن که ، بعدش می ترسم بگم لیدوکائین نکشه بهم شک کنن ای کاش می شد همین طوری بریم پنسیلین بگیریم بچه ها بیاید دیگه داستانی چیزی بنویسید آقا آرش من دوست دارم تجربه کنم بحث آمپولی ببینم حال داره یا نه اما بلد نیستم با یاهو چت کنم
مریم جان یکی از مواردی که استادای ما خیلی خیلی روش تاکید می کردن همین پنی سیلین بود!یکی از استادامون بود که می گفت تهدید به مر هم شدین توی خونه واسه کسی پنی سیلین نزنین!! واقعا هم خطرناکه!همین تستی هم که توی درماناه ها انجام می دن توی موارد نادر می تونه باعث شوک و مرگ بشه!!حالا شما می خواین همین جوری بدون نسخه پنی سیلین از دارو خونه بگیری؟؟ عزیزم هیچ بفکر این هستی که مصرف الکی و خودسرانه آنتی بیوتیک چقدر برات ضرر داره؟ خودت رو کنترل کن فدات شم!!اینجوری که به خودت آسیب می زنی!!!
اره درسته.الکی دنبال پنی سیلین نرین.اگه درد میخواین بهترینش اب مقطره که اشک تو چشم هر دختری میاره.اگه میخواین بیرون بزنید هم نروبیون و ویتامین سی...من تاحالا ندیدم بیرون تو ویتامین لیدو کایین بزنن.فقط تو پنی سیلین دیدم.اما اگه میخواین نزنن خب وایسید کنارش تا پر کنه...ببینید لیدو میزنه توش یا نه؟در ضمن یه بهونه دارین که بگین نزنه...لیدو اثر آمپول اصلی رو کم میکنه..میتونید بهشون بگید اینو از دکترتون شنیدین و ترجیح میدین که لیدو نداشته باشه. injector_master@yahoo.com
در ضمن مریم خانوم مواظب فرو کردن هر گونه سوزنی تو باسنت باش.اگه یه ذره محل فرو کردن سوزن رو اشتباه بزنی دور از جون ممکنه باعث فلج کامل بشه.تا مطمئن نشدی که همه جزئیات تزریق رو یاد گرفتی اینکارو با هیچ کس نکن.درسته که تزریق کار راحتیه..اما هر اشتباهی عوارض شدیدی داره injector_master@yahoo.com
بله منم گفتم که پنسیلین نمیدن ، و منم بخوام این کارو بکنم یک دفعه که البته میدوتم اونم عوارض داره پس چرا انقدر نوروبین من زدم اما اصلا درد نداشت؟؟؟ راستی برم مطب آب مقطر بزنم برا چی؟ خوب نمی گه این برای چیه؟ شک میکنه دیگه!!!! بعدش برم داروخانه بگم آب مقطر خالی میخوام بهم میدن؟؟؟ بچه ها بیاید اینجارو پر بار بکنیم امروزم میرم ببینم ویتامین سی می توم بگیرم یا نه؟
سلام مریم جان آب مقطر خالی رو که تو درمانگاه یا جایی نمی زنن چون هیچ اثری نداره طرف فکر می کنه به جای مشکل جسمی طرف مشکل عقلی داره(البته ببخشیدا) نوروبیون هم انچنان دردی نداره، ویتامین سی باز بهتره یا می تونی همزمان 3-4 تا آمپول بزنی که رو قبلیا زده بشه که دردش بیشتر شه، در ضمن یاهو نمی تونی چت کنی میل بفرست تا برات توضیح بدم
بچه ها ویتامین سی رو بدون نسخه میدن من امروز سه تا گرفتم و یکیش رو زدم، خیلی درد داشت و جاش ورم کرده و گرم تر از بقیه جاهاست تزریقاتی هم گفت درد داره باید تحمل کنی اما من برات خوب میزنم اما باز وسطاش گفتم دردش زیاده گفت گفتم که تازه دارم برات آروم می زنم ، حجمش هم چون زیاده خلاصه ویتامین سی درد داره خواستید بزنید
سلام به هر حال شاید جاشم کبود شه، جاشو با حوله گرم ماساژ بده تا هم دردش کم شه هم کبود نشه آب مقطر و میشه گرفت یکی که بلده و میدونه تو از آمپول خوشت میاد و دردشو دوست داری تو خونه بهت بزنه
مرسی آقا آرش بله جاشم کبود شد البته زیاد نه و درد میکنه بچه ها بیاید دیگه تینا خانم نیستن چرا و نمیان؟؟؟ بچه ها دیگه چه آمپولی بدون نسخه میشه گرفت و مثل ویتامین سی درد داره؟
مرسی آقا آرش بله جاشم کبود شد البته زیاد نه و درد میکنه از الان دارم نقشه میکشم یه مدت دیگه برم کجا بعدیش رو بزنم بچه ها بیاید دیگه تینا خانم نیستن چرا و نمیان؟؟؟ بچه ها دیگه چه آمپولی بدون نسخه میشه گرفت و مثل ویتامین سی درد داره؟
من همون ب12 و ب کمپلکس اشکم رو درمیاره،جاشم کبود می شه همیشه،تا چند روز هم آخ و اوخم براهه!! شاید چون من خیلی سوسولم!!:)))) پنی سیلین که حرفشم نزن...اصلا!!امسال زمستون دو تا 633 زدم هنوز یادش می افتم گریه م می گیره.ولی بخاطر ضعف و اینا ب12 زیاد می زنم.وحشتناکه خداییش...
سلام مریم خانم بهتری؟البته اینم در نظر داشته باش حداقل بزار 2 هفته بگذره بعد ویتامین سی بعدی و بزن چون افزایش غلظت ویتامین سی یکی از عوارضش تو دستگاه گوارش خودشو نشون میده(شیکمو زیاد شل میکنه)بعد مکافاتیه یکم، می تونی بعد یه هفته ویتامین ای، د3، بکمپلکس ب 12 رو با هم بزنی( اینا رو هم سعی کن 3 هفته در میون بزنی)، راستی هنوز منتظر ایمیلت هستم
با سلام قبلا هم پیام گذاشتم یکم گذشت گفتم آپدیتش کنم خانومایی که از امپول می ترسن یا کلا مایل به بحث امپول زدن هستن اد کنن یا میل بفرستن kamangirarash886@yahoo.com
امروز نامزدم دلش در د میکرد بردمش دکتر، دکتره مرد بود ولی عیبی نداشت دکتر محرمه، خلاصه دلش رو یه کم ماساژ داد. و یه سری دارو نوشت تا مصرف کنه و یه سری توصیه های غذایی و تغذیه که چی بخور و چی نخور. گفت امپولت رو هم بزن، نامزدم گفت نه آمپول! گفتم خوبه برات. بلند شدیم بردمش و داروهاش رو گرفتیم و بردیم تزریقاتی یه درمانگاه. آمپولش رو خانومه آماده کرد و نامزد گرامی رفتن پشت پرده. البته من جرات نکردم برم، گفتم باز زنه نگه بیا کنار. خلاصه سرو صدای عیال در اومد و اخ درش بیار، تموم نشد و از این حرف ها. نامزدم اخلاقش طوریه که رودربایستی با کسی نمیمونه و یه کم پررو. هیچی پرستاره هم میگفت طاقت بیار تموم شد دیگه. وقتی پرستاره اومد بیرون . من سریع به بهانه ی دلداری رفتم پشت پرده ، هم دلداری بدم و هم صحنه رو از دست نداده باشم. دیدم شوارش رو کم داده پایین و فقط یک سوم باسن یه سمتش رو پایین داده بود. اخه شلوارش لی بود و به سختی پایین میومد برای همین فکر کنم یه کوچولو بیشتر نتونسته بود پایین بده. اگه من خودم میرفتم تو حتما بیشتر پایین میکشیدم. ولی هر چی بود ما بی بهره بودیم اما سرو صداهاش و غر زدن هاش پشت پرده جالب بود.
بچه ها اینجا اینقدر از نوربیون نوشتن که اسمش یادم بود، یه دختر جوون اومده بود به خانومه ی داروخونه گفت ببخشید نوروبیون دارید؟ و اون هم بدون نسخه بهش داد و یادمه قیمتش رو هم گفت هزار و پونصد تومن . دختره گفت پد الکلی هم بدین لطفا . من هم یه لحظه یاد اینجا افتادم . معلوم بود یا خودش میخواد بخوره یا میخواد بزنه. به دردی که میخواد تحمل کنه فکر کردم. دیروز هم برای عروسی یکی از دوستانم به شهر دیگه ای رفته بودم. اونجا خونه ی باجناق دوستم موندیم.باجناقش مریض بود و خانومش هم سر کار بود. برای همین خانوم دوستم( عروسی اینها نبود عروسی یکی دیگه از دوستانمون بود و این دوتا همشهری بودن، رفتم خونه ی همون دوستم که همشهری بود با داماد) . انگار خواهر خانوم باجناقه که به عبارتی خانوم دوستم بود، بهش گفت پاشو برو دکتر. اتفاقا دکتر هم رفته بود و پنی سیلین بهش داده بود افاقه نکرده بود. اما این بار من هم گفتم میخواین برین دکتر با دوستم میایم همراتون . خلاصه بردیمش ینده خدا رو درمانگاه، دکتره که خانوم بود و سی ساله میخورد. دوستم به شوخی به باجناقش گفت، همین دکتره که اسمش بهاره بود، رو دیدی بسته دیگه . گفت من که یه خورده کسالت داشتم با دیدن بهاره خوب شدم. بهش سرم و امپول داده بود. اتاق تزریقات خانوما و آقایون جدا بود. من با دوستم بیرون نشسته بودیم . فکر کردم یه اقا تزریق میکنه. باجناق رفت داخل دیدم پرستار خانومه از تزریقات خانوما اومد بیرون تا تزریق باجناق رو انجام بده.دوستم رفت داخل اما من چون مهمون بودم گفتم زشت نباشه نرفتم داخل. امپولش رو هم زد و سرمش رو هم وصل کرد. همون موقع یه دختر که باسن خوش فرمی هم داشت و از مانتوش قشنگ معلوم بود برجستگیش چون مانتوهای الان میچسبن به بدنشون. خانومه مثل برق دیدم تزریق دختره رو تموم کرده و سریع اومد جای آقایون تا تزریق دو سه نفر دیگه رو هم انجام بده. نمیدونم چی بود یه آقا یی با سه نفر دیگه اومده بودن . خانومه گفت چرا یه قبض رو پرداخت کردی برو قبض امپولای دیگه رو هم پرداخت کن. فکر کردم همه ی سه امپول مال خود مرده است اما دیدم دو تا پسر جوون که بیرون وایستادن هم هر کدومشون یه امپول دارن. من نرفتم جای باجناق . از اون جا فکر کنم باجناق به باسن های درحال امپول خوردن مسلط بود ولی خودم رو سنگین تر دیدم نرم اون جا زنه چپ چپ نگام نکنه ، ارزشش رو نداره . خلاصه سرم رو هم کشید و برگشیتیم خونشون. خانوم دوستم لباس خونه پوشیده بود ولی باسنش خوش فرم و برجسته بود.مدام ناخوداگاه حواسم میرفت به امپول خوردن این باسن چجوری میشه و خوش بحال تزریقاتی که این رو امپول میزنه. مخصوصا که گفت دیروز برای حساسیتش یه امپول خورده. تو دلم گفتم خوش بحال تزریقاتیه. البته از ترس نامزدم جرات این که خیره بشم به باسن خانوم دوستم رو هم نداشتم. خیلی با ناز و قشنگ هم صحبت میکرد و دلچسب تر میشد. در هر حال نوش جان دوستم
تو درمانگاه قسمت تزریقاتی نوشته بود. در این درمانگاه از بی حسی ( لیدوکائین) در تزریقات استفاده نمیشود. لطفا تقاضا نفرمایید. از اثر دارو کم می کند و دارای عوارض جانبی هم می باشد. با تشکر برام جالب بود که هم عوارض داره و هم اثر دارو رو کم میکنه ، و برام جالب تر بود که اولین بار بود که تو درمانگاه و تزریقاتی ها این جمله رو میدیم. چون از یه تزریقاتی پرسیدم بی حسی اثر دارو رو کم میکنه یا نه و بهش گفتم تو پنیسیلینم بی حسی نزنه. گفت نگران نباش الکی میگن اثر دارو رو کم مکینه و عیبی نداره ، اما تو این درمانگاه دقیقا به این مسئله اشاره کرده بود. و فهمیدم که راست میگفتن، بی حسی نزنه خیلی بهتره هر چند که دردش زیاد باشه
سلام پریا با جرات برو تزریقاتی بدون ترس امپولتو بزن، متوکلوپرامید 2 سی سیه زود تموم میشه، اونم اگه حالت تهوع داری بزن اگه نه نمی خواد، از ویتامین سی می ترسی جاش قرص جوشانشو بخور نوروبیون هم جاش می تونی از شربت مولتی ویتامین استفاده کنی، نوروبیون و ویتامین سی درد دارن از اول گفته باشم
بعضی از تزریقاتی ها به جای اینکه شورتو بکشن پایین ، حاشیه شورتو میدن به سمت وسط باسن...یه جورایی شورتو میدن کنار...کی تا حالا اینجوریشو تجربه کرده؟ injector_master@yahoo.com
سلام شمیم لذت تزریق آمپول به طبیعی بودنشه که آدم ببینه طرف موقع تزریق چه عکس العملی از خودش نشون میده، آیا خودش شل می کنه یا اینقدر می ترسه که یادش میره
بچه ها من دوباره رفتم ویتامین سی زدم. خیلی بد بود دیگه از ترس می لرزیدم پرستاره گفت چرا اینو میزنی خیلی تاثیر خاصی نداره . گفتم مدام سرماخوردم برای اون. گفت شل کن پس فرو کرد ، دیگه از همون اول به شدت درد داشت گفتم تروخدا آروم. گفت زد رو باسنم گفت شل کن ، نفس عمیق دوباره چند لحظه بعدش گفت شل شل باش سفت نشه جاش. وقتی هم تموم شد کلی جاش رو برام مالید گفت چند دقیقه بخواب و برام شکلات اورد. لامصب آمپول بدی هستش
تازه اخرشم اون یکی تزریقاتی وقتی اومدم بیرون دید سخت راه میرم و دستم به پهلومه گفت برات زد تو عضله گفتم بله یهو گفت محیا ویتامین سی رو تو رگ بزن درد داره اینجوری . به خودمم گفت دفعه بعد هرجا رفتی بگو تو رگ بزنه اینو که تو عضله نمیزنن درد داره
منم عضلانی دوست دارم آرش خان .اما فکر کنم دوباره اینجا برم دیگه برام نزنه تو عضله بعدش شما تا حالا ویتامین سی زدی لامصب بد چیزیه این واکنشام هم به خاطره دردش هست و طبیعیه در پاسخ اون یکی دوست هم تو شهدا بود تزریقاتی
کسی پیشنهادی نداره؟ دوس دارم یه کلکی سوار کنم، برای این که سه یا چهار آمپول همزمان بخورم و کامل باسنم لخت بشه؟!! البته آمپولاش ضرر هم نداشته باشن همزمان زدنشون و تزریقاتی گیر نده و غیر طبیعی نباشه
سلام مریم خوب برو یه جای دیگه برات بزنه تو عضله بیشتر لذت ببری،ناشناس جان راهنمایی می خوای یا بهم میل بزن یا تو یاهو ادم کن بهت بگم چیکار کنی، 4 تا خوبه که بتونی همزمان بیشترم بزنی لذتشو ببری kamangirarash886@yahoo.com
من دوست دخترمو که می بردم تو یه نوبت هم نوروبیون میزد هم ویتامین سی...این کارو حداقل سه بار انجام دادیم...یکی تو ولیعصر،یکی ونک،..1 بارم تو کارگر..هر سه پرستار شک که نکردن هیچ ،تازه خیلی هم حال دادن.دلگرمی میدادن ، دلسوزی میکردن و نازشو هم میکشیدن..اما 4 تا رو واقعا نمیدونم چیکار میشه کرد بیرون.هر چند که من خودم تو خونه 4 تا آب مقطر رو یه جا زدم به یکی از جی اف هام. injector_master@yahoo.com
سلام بازم بعد از مدت ها که پیامی ندادم اومدم همون متن قبل رو میدم...
سلام مدت ها پیامی ندادم..
پسری هستم تنها...
تا بحال دوست دختر نداشتم...
با شخصی (به اصطلاح دوست) بودم که دوستش داشتم ولی خب نمی دونم چرا ولی بهم خورد...
به این مبحث با خیلی موارد دیگه علاقه دارم.. که شدت علاقه ام در این مورد با چندتاش زیاده..
اگر دختر خانمی مایل به دوستی بود پیام بدن حرف بزنیم...
از تهران هستم... به اون کسی که از دستش دادم خیلی علاقه دارم و داشتم و خواهم داشت.. تنها دنبال همدم و یکی هستم که علاقه داشته باشه به اشن موضوع و دیدار کنیم و کمی از فکر دربیام حداقل...
اگر اینجا دنبال کسی هستم برای اینکه با این موارد آشنا باشه..
در کل خیلی تنهام... دلم برای کسی که از دست دادم خیلی تنگه...
بچه ها چند وقت قبل یه عملیات انتحاری زدم خخخخ یک سوزن سرم تو خونه داشتیم. از اون سوزنهای بلند و قطور با روکش پلاستیکی. پنج سی سی آب مقطر کشیدم تو سرنگ. بعد این سوزن دراز با همون رو کش پلاستیکی رو فرو کردم تا آخر تو باسنم و اون سوزنش رو آوردم بیرون و پلاستیکش موند. بعد سرنگ رو وصل کردم به سوزن پلاستیکی و سه سی سی تزریق کردم. راستش چون هواگیری نکرده بودم ترسیدم بیشتر بزنم. بعد اون سوزن دراز فلزی سرم رو برداشتم وصل کردم به یه سرنگ دیگه و باز سه سی سی آب مقطر کشیدم و هواگیری کردم و زدم اون سمت باسنم. اینبار موقع فرو کردن سوزن چون یه ذره کند بود یه خورده درد حس کردم. قشنگ گوشتم رو جر داد رفت تو. خیلی هیجان داشت. بعد تا چند روز وقتی به محل تزریق فشار می آوردم درد می کرد.
جدیدا زیاد به این فکر می کنم که ای کاش یه شوهری پیدا می کردم که تو کار آمپول و اسپنک بود. فکر کن صبح صدام می کرد که بلند شم تا آماده بشیم بریم سر کار من جوابش رو نمی دادم. همون جوری خواب آلود می کشیدش رو پاهام چند تا محکم با دستش می زد در کونم تا حسابی بیدار بشم. بعد می رفتم دست و روم رو می شستم و میومدم زیر کتری رو روشن کنم که یهو می دیدم رو گاز داره تو شیر جوش یه سوزن می جوشه. از اون قدیمی های کلفت چند بار مصرف. دلم یهو میریخت. بعد بی اعتراضی زیر کتری رو روشن می کردم و می رفتم تو اتاق خوب آرایش کنم. که یهو از تو آینه می دیدم که با یه سرنگ ده سی سی که فقط سه سی سیش پره و یه سر سوزن معمولی سرش وصله پشت سرم ایستاده. می گفت خب وقتشه که یه صبح زیبا رو شروع کنیم. می رفتم طرفش. بغلش می کردم و اون آروم شلوارم رو یه ذره می داد پایین و آمپول رو می زد. من دردم میومد و محکمتر بغلش می کردم. بر می گشتیم سر میز صبحانه و من می دیدم که خبری از شیرجوش رو گاز نیست. فکر می کردم که منصرف شده. صبحانه رو خیلی عادی بدون اینکه حرفی از فتیش هامون بزنیم می خوردیم. در واقع ما هیچ وقت راجع بهش حرف نمی زدیم. بلکه همدیگه رو سورپرایز می کردیم. بعد می رفتیم سر کار. من ظهر بر می گشتم و اون عصر ها. یه قهوه با هم می خوردیم و اون بلند می شد میرفت سمت یخچال. من فکر می کردم که رفته میوه بیاره ولی می دیدم که با یه دستمال سفید بر می گرده. میذاشت رو میز. بازش می کرد. می دیدم همون سوزن که صبح رو شیر جوش دیدم رو پیچیده لای پنبه الکل. پس قایمش کرده بوده. قلبم شروع می کرد به زدن. میرفت سمت قفسه ی داروها. کیسه ی سفید آمپول و سرنگ رو می آورد. یه سرنگ ده سی سی بر می داشت. با دو تا آب مقطر و یک پنی سیلین 1200. دو تا آب مقطر رو میزد به پنی سیلین. مخلوط می کرد و ده سی سی می کشید و سوزن صبحی رو وصل می کرد سرش: زود باش عزیزم. الان می بنده. صدای قلبم رو میشنیدم. رو کاناپه دراز می کشیدم. فورا شلوار و شورتم رو میداد پایین. الکل می کشید و فرو می کرد. از درد پام رو تکون میدادم. دستش رو محکم میذاشت رو کمرم و فشارم میداد پایین. آمپول رو خالی می کرد. اشکهام در می اومد. می خواستم برگردم. میگفت نه...پنج سی سیش رو فقط زدم. بقیه ش مونده. ناله می کردم: کمی صبر کن. - می بنده. زود باش عزیزم. تسلیم می شدم و خودم رو رها می کردم. دوباره درد... تموم میشد. بر می گشتم و بی حال روی کاناپه دراز می کشیدم. موهام رو نوازش می کرد و اشکهام رو پاک . میز رو تمیز می کرد و یه فیلم میذاشت و خودش هم کنار من می نشست. با هم فیلم می دیدیم. درد یادم میرفت. روی پاش می نشستم. دستش رو می آورد و جای آمپولا رو می مالید. با هم در مورد فیلم حرف می زدیم و سفری که می خواستیم بریم. شب میشد. روی تخت دراز می کشیدم بخوابم. به طرف کمد میرفت. همون کمدی که وسایل اسپنک توشه. دستش رو دراز می کرد و من قلبم میزد که چی برام داره. یه پدل پلاستیکی. انتخاب خوبی بود. بعد از اون درد نیزه ای و گرفتگی آمپول به این نیاز داشتم. به یک سوزش سطحی. به گرما. می پرسید چند تا؟ -20 تا. - دختر شجاعی هستی ولی من امشب مرد بی رحمی شده م. ایستاده یا دراز کش؟
سلام هر کسی دوست داره بحث امپولی کنه یا از امپول می ترسه یا مایل به تزریق واقعی آمپول تو خونه یا تزریقاتیه ادم کنه یا بهم میل بزنه kamangirarash886@yahoo.com
durbin gushihaye jadid khube bara aks gereftan bi sedas akasishun , har ki ampul khord badesh yavashaki az hamun halatesh aks begire ke parastare nafahme
پریسا یه ذره با جزئیات بیشتر بی زحمت بگذار، منظورم لباس و جورابت نیست، کلا صحنه ی تزریق رو اگه میشه تعریف کن و این که چقدر لباس زیر رو پایین کشید و دو طرف رو چقدر پایین کشید
بچه ها چه نوع صحنه ی امپول خوردن رو دوس دارین؟ دختر به دختر، پسر به پسر، دختر به پسر بزنه، یا پسر به دختر بزنه؟ دوس دارین فقط نظاره گر باشین یا خودتون بزنید یا طرفی باشین که داره امپول میخوره؟ چه صحنه ای باشه و موقعیتش چجور باشه بیشتر خوشتون میاد
من پریام!18 سالمه! مانتو صورتی پوشیده بود با شلوار لی سرمه ای با شال سرمه ای. کفشم کرم و جورابمم سفید طرح دار. مطب تو یه زیرزمین بود.از پله ها رفتم پایین سلام کردم. منشی گفت دکتر تزریق می کنه الان منتظر باش تا مریض بیاد بیرون بعد برو تو. 5 دیقه ای شد نشستم تا اینکه مریض اومد بیرون.در زدم رفتم تو سلام کردم. دکتر یه پسر 29 30 ساله اینا می خورد. رفتم آمپولامو گذاشتم رو میز گفتم تزریق دارم لطفا زحمتشو بکشین. بعد گفت کفشاتو در بیار دراز بکش. گفت ویتامین سی خیلی درد داره تو سرم میزنن میتونی دردشو تحمل کنی. گفتم آره دیگه فعلا چاره ای نیست. بدنم بی حس شد وقتی اینو شنیدم.کفشمو دراوردم رفتم رو تخت مانتومو دادم بالا دکمه شلوارمو باز کردم دمر خوابیدم. شلوارم خیلی تنگ بود واسه همین کم اومد پایین ولش کردم گفتم همینقدر بسه دگ. هیچی دگ دکتره نوروبیونو آماده کرد اومد بالا سرم. گفت درد داره نفس عمیق بکش. یه طرف شلوارمو کشید پایین تا زیر باسنم پنبه رو مالید خنکیشو حس کردم. یهو فرو کرد منم چشامو بستم و یهو گفتم آیییی. گفت اینا سه تا ویتامینه درد داره و اینا.بعد کشید بیرون و گفت پنبه رو روش نگه دار تا بعدیو بیارم. منم نگه داشتم.باسن چپم خیلی میسوخت ولی همه فکرم مشغول ویتامین سی بود که قراره تو باسن راستم تزریق شه!!! آمپول 5 میلو آماده کرد. منم دفه ی اولین بارم بود ویتامین سی میزدم. قیافه آمپولش بی رنگه واسه همین اصلا به دردی که داره نمی خوره!!خلاصه اومد بالا سرم طرف راستمو کشید پایین و گقت شل کن با انگشتش باسنمو فشار داد گفت نترس یکم بیشتره دردش. احساس می کردم تمام باسنم بیرونه. یهو فرو کرد. واااای نمیدونین چه دردی داشت یه جیغ کوچولو زدم و گفتم آآآآییییی.اونم هیچی نمیگفت. مگه تموم می شد؟؟ لبمو گاز گرفتم تا کشید بیرون و گفت بلندشو. منم شلوارو شرت زردمو کشیدم بالا و پاشدم نشستم و مانتومو مرتب کردم. اومدم پایین کفشامو پوشیدم تشکر کردم و از اتاق رفتم بیرون. تو سالن انتظار مطب دستم به باسنم گرفته بودم یه لحظه پشتمو نگا کردم دیدم یه پسره دبیرستانی شاید با مامانش نشسته زل زده به من. وقتی از پله ها بالا میرفتم بدجور درد میگرفت باسنم. اومدم بالا و دگ تصمیم گرفتم دیگه آمپول هوس نکنم
دوستان اینم یک جوک آمپولی: آقای آمپولزن میاد خانه که برای مامان حمید کوچولو آمپول بزنه،مامان حمید کوچولو خودشو آماده می کنه برای آمپول خوردن،حمید کوچولو که 4،5 سال بیشتر نداره و برای اولین بار است که چشمش به جمال کون روشن میشه!!! دست میزنه به کون مامانش و میگه مامان این چیه،مامانش میگه توپه،حمید کوچولو می پرسه از کجا خریدیش،مامانش میگه از سر کوچه،حمید کوچولو به مامانش میگه مامان ولی توپ رو بهت انداختن چون حسابی پاره هستش
سلام من فرشید هستم. امشب یه اتفاقی افتاد که خیلی هیجان زده ام. راستش من یک رفیق خیلی صمیمی به اسم پدرام دارم. خانمش هم اسمش نازیه و با من هم خیلی راحته. امشب که پیششون بودم نازی خیلی بیحال بود. ازش پرسیدم گفت سرما خورده. پرسیدم رفته دکتر که گفت آره. گفت که دو تا آمپول هم داره که باید بزنه. یه دگزا و یه دونه هم سفازولین. شب ساعت 10 بود که میخواستم آژانس بگیرم برم خونه(ماشینم دست بابام بود) نازی گفت وایسا میرسونمت. گفتم نه خودم میرم. تو هم حالت خوب نیست. نازی گفت وایسا میرسونمت. خودم هم میخوام برم آمپولامو بزنم. پدرام هم موند خونه پیش پسر 2 ساله شون آرشا. با نازی رفتیم. تو راه یه جایی که درمانگاه باز بود نگه داشت. پیاده شدیم رفتیم داخل درمانگاه. آمپولاشو داد دست خانمه و رفت داخل اتاق. من ضربان قلبم خیلی تند شده بود. (نازی یه مانتوی مشکی پوشیده بود، زیرش هم یه پلیور کرم و قهوه ای. شلوار جین قهوه ای سوخته با جوراب سفید.) از دم در میدیدم که رفت سمت پاراوان داخل اتاق. مانتوشو داد بالا و روی تخت دراز کشید. چون تخت پشت پاراوان بود من دیگه چیزی نمیدیدم. چون نازی هم دیگه نمیتونست منو ببینه آروم رفتم داخل اتاق. خانمه که دگزا رو آماده کرده بود، سفازولین رو کشید داخل سرنگ. یه نگاهی بهم انداخت ولی چیزی نگفت. (لابد فکر کرده بود زن و شوهربم.) دو تا تیکه پنبه الکلی برداشت و رفت سمت تخت. من هم رفتم جلوتر. طوری که از کمر به پایین نازی رو میدیدم ولی نازی نمیتونست منو ببینه. دیدم نازی مانتو و پلیورش رو داده بالا طوری که کمی از کمرش پیدا بود. شلوارشو خیلی کم، حدود دو سانت از سمت چپ که نزدیک به زنه بود آورده بود پایین. خانمه گفت شلوارتو بکش پایین تر. نازی روی آرنج دست راستش چرخید. شلوارشو از سمت چپ تا زیر کونش پایین کشید. یه شورت بنفش پاش بود. بعد که دوباره رو شکمش خوابید زنه شورتش رو هم تا زیر کونش پاین کشید. دیگه داغ شده بودم. زنه پنبه رو روی باسن چپ نازی کشید و سفازولینو زد بهش. نازی خیلی خوب تحمل کرد و اصلاً خودشو سفت نگرفته بود. بعد از بیست، بیست و پنج ثانیه سوزنو بیرون کشید و جاش پنبه گذاشت و چسب زخم زد. شورت و شلوار نازی رو یه کوچولو کشید بالاتر. بعد واسه دگزا به نازی گفت که یه مقدار روی پهلوی چپش بچرخه تا بهتر به باسنش مسلط باشه. من هم که دیدم صورت نازی به سمت دیواره رفتم جلوتر. زنه کون نازی رو از سمت راست لخت کرد. اول شلوارش رو تا زیر باسنش پایین کشید و بعد هم خیلی سریع شورتش رو پایین آورد. باورم نمیشد. نه یا ده سانت از درز باسن نازی پیدا بود. (باسنش هم خیلی خوب بود. صاف و بدون جوش، با موهای ریز روی باسن. دیگه حسابی حالی به حالی شده بودم.) خانمه پنبه رو روی بالای لپ راست نازی کشید. دگزا رو تو باسن نازی فرو کرد و بعد از آسپیره کردن شروع کرد به پمپ کردن. بعد از تمام شدن تزریق پنبه گذاشت و شلوارشو بالا کشید و رفت از اتاق بیرون. من سریع اومدم عقب که نازی نبینه منو. ولی هنوز به باسنش دید داشتم. جفت دستاشو گذاشته بود روی دو تا لپ کونش و آخ و اوخ میکرد. بعد از یکی دو دقیقه از روی تخت اومد پایین و من هم سریع رفتم عقب تر که متوجه زاویه دید من نشه. همینجور که به من نگاه میکرد و لبشو گاز میگرفت (معلوم بود دردش اذیتش کرده) لباساشو مرتب کرد. اومدیم بیرون و من پول دو تا آمپولاشو حساب کردم و رفتیم. منو رسوند خونه و کلی هم تکر کرد که همراهش رفته بودم و حساب کرده بودم. ولی وافعاً هیجان زده بودم و هنوز هم وقتی به اون صحنه فکر میکنم تنم داغ میشه. امیدوارم خوشتون اومده باشه.
دوستت خودش وایستاده و زنش رو با تو اون هم شب فرستاده! بعدش هم تزریقاتی ها شلوار و شورت رو خیلی کم میکشن پایین نه دیگه تا زیر باسن!داستان قشنگی رو سر هم کرده بودی، ذهن خلاقی داری
سلام من نینا هستم. دیروز همراه شوهرم رفتیم دکتر واسه سرماخودگی. بهم یه پنی سیلین داد و یه دگزامتازون. داروهامو گرفتم و رفتیم درمانگاه. فیش گرفتم و رفتم توی اتاق تزریقات. یه خانم اونجا بود. آمپولمو دادم بهش و رفتم سمت تخت. شلوارمو شل کردم و خوابیدم رو تخت. نادر هم همراهم اومد. خودم شلوارمو تا نصفه آوردم پایین که هر کدومو یک طرف بزنه. زنه اومد بالای سرم. سرمو گذاشتم روی سرم. زنه سمت راست باسنمو الکل مالید و پنی سیلین رو زد. از وسطاش دیگه داشت گریه ام میگرفت. نادر هم هی دلداریم میداد. مردم تا تموم شد. بعد دگزا رو تو سمت چپ کونم زد. تموم که شد زنه رفت. نادر هم از خداخواسته وایساد بالای سرم و شروع کرد ماساژ دادن جای آمپولا. با خنده بهش گفتم بد نگذره آقا نادر. خندید و گونه مو بوسید. بعد هم رفتیم خونه. ببخشید اگه مختصر نوشتم.
امشب دومین شبی بود که آمپول خوردم، قصدم این بود که هر بار دو تا امپوله رو بخورم برای همین رفتم دکتری که خیلی امپول میده ، یعنی قلقش اینه که همین که بگی سرماخورده ای هر چی به دستش میاد مینویسه . من هم کلکی سوار کردم تا همزمان سه تا امپول خوردن رو تجربه کنم. برای همین دکتر دوتا پنی سیلین نوشت و دو تا بتامتازون که نوعی کوتون باشه. من به دکتر وقتی داشت نسخه مینوشت گفتم ببخشید آمپول نوشتین برام گفت چرا مگه میترسی، گفتم نه اتفاقا امپول خوبه زود ادم رو خوب میکنه ، یه دونه امپول ویتامین سی هم بنویس ولی فکر کنم فقط ویتامین سی اش رو شنیده بود، چون وقتی دارو ها رو گرفتم دیدم قرص ویتامین سی رو داده، برای همین به داروخونه ای گفتم ، بیزحمت یه ویتامین سی امپولش رو بدین که گفت نداریم برای همین رفتم یه داروخونه ای رو گیر اوردم که داشته باشه. وقتی گرفتم از دکتره داروخونه پرسیدم ویتامین سی با پنی سیلین تداخل دارویی نداره که گفت نه نداره، ولی گفت سریع برو بزن تا خراب نشه چون الان از تو یخچال برداشتیم اگه بمونه خراب میشه. برای همین با خیال راحت رفتم یه درمانگاه گیر اوردم که تزریقاتش رو فقط پرستاره زن انجام میده.بهش که دادم گفتم شانس ما رو میبینی یه عالمه دکتره بهم امپول داده، در حالی که عمدا خودم سه تاش کرده بودم. بهم گفت مگه مجبور بودی بری دکتر که این همه بهت امپول بده. راستش اولش که ویتامین سی رو از داروخونه گرفتم چون قبلش تا الان ندیده بودم فکر میکردم حداکثر دو سی سی باشه ولی وقتی چشم به امپولش افتاد دیدم چقدر بزرگه ، ظاهرش میخورد که 5 سی سی باشه و دردناکه هم باشه از یه طرف دوس داشتم بزنم از یه طرف گفتم نکنه ضرر داشته باشه و از طرفی هم دردش رو چطور تحمل کنم. هیچی دیگه وقتی امپولا رو به پرستاره دادم اون هم گفت برو اماده شو برای همین چون دیگه امپولا رو اماده کرد من هم دیگه هیچی نگفتم و اماده شدم بیاد بزنه. اون هم سه تا امپول به دست اومد تو. از هر دو طرف تا نصفه یه کم کمتر داده بودم پایین گفتم بگذار هر چقدر نیازه خودش بکشه پایین اما اون دست نزد و همون اندازه بیشتر نیاز نداشت. اول ویتامین سی رو زد و گفت نفس عمیق بکش تا دردش کمتر بشه ، دردش متوسط بود. امپول پنی سیلین رو در حالی رو تخت گذاشته بود که هنوز سوزنش رو از ویالش نکشیده بود و هنوز محلول شیری رنگ هنوز در داخل شیشه بود. بعدش بتامتازون رو زد و اخر سر پنی سیلین رو اماده کرد و کنار همون بتامتازونه زد. ویتامین رو یه سمت زده بود و دو تای دیگه رو سمت دیگه.از حق نگذریم این قدر ماهرانه زد که دردش خیلی کم بود و حتی طوری که بتامتازونه رو اصلا حالیم نشد، مثل گاز یه مورچه حتی کمتر. در حالی که انتظار داشتم دردناک تر باشه. شاید به خاطر این باشه که به امپول عادت کرده بودم و ترسم ریخته بود.
امشب هم برای دو تا امپول بعدیم باید میرفتم میزدم، این دفعه یه درمانگاه دیگه رو انتخاب کردم که تنوع داشته باشه و پرستاری دیگه بزنه. قبلش رفتم داروخونه و برای تنوع گفتم چون دیشب ویتامین سی زدم بگذار این دفعه برای این که ضرری نداشته باشه ویتامین سی پشت سر هم ،بگذار ویتامین دی 3 بگیرم . ویالش کوچیک بود. چون قسمت تزریقاتش یه جا بود یعنی خانوما و اقایون. چون چند تا خانوم امپول داشتن و داخل بودن در اتاق رو کشیده بود و چند دقیقه من بیرون منتظر بودم تا کارشون تموم بشه. بعد پرستاره در رو که باز کرد وقتی دید من پشت درمنتظرم، به خانومای داخل گفت یه اقا پسر پشت در منتظره تا امپولش رو بزنم و گفت خودشون رو مرتب کنن تا بیاد تو. شنیدم گفتن عیبی نداره بگو بیاد داخل من هم با حجب و حیا رفتم داخل و دیدم پرستاره یکی از تخت ها رو پرده هاش رو کشید و برای من اماده کرد. وقتی امپولا رو بهش دادم گفت هر سه تاش رو میخوای بزنی، بهم گفت پنی سیلین زدی گفتم اره دیشب . گفت باشه خوبه ، ویتامین دی سه رو چی؟ گفتم نه ولی ویتامین سی زدم، فکر کرد گفتم سه رو زدم گفت ویتامین دی باید یه هفته از قبلی رد بشه ، گفتم نه دی 3 ، منظورم نیست بلکه ویتامین سی رو دیشب زدم، گفت اها بهش گفتم عیبی نداره با هم مشکلی نیست، گفت نه ویتامین سی شب قبلت با ویتامین دی امشبت مشکلی نداره. ولی بتامتازون چی؟ گفتم دیشب زدم، گفت پس یه هفته ی دیگه این یکی رو بزن، گفتم شنیدم این ضدحساسیت ها ضرر داره گفت آره کمتر از اینا بزنی بهتره. گفتم پس کلا نمیزنم فقط همون دو تا رو بزن و بتامتازون رو نمیخواد اون هم ویتامین و پنی سیلین رو اماده کرد. از تجربه ی شب قبلم برای این که پرستاره خیلی شورتوشلوارم رو نکشید پایین خودم از وسط بیشتر کشیدم پایین طوری که سه چهارم باسن کلا اکسپوز بشه. همون طوری که پرستاره داشت امپول رو اماده میکردم پرسیدم چیکار میکنید که تزریق بی درد میشه و اون هم گفت چطور مگه گفتم هیچی یه روش شنیدم اگه سر سوزن موقع کشیدن دارو به شیشه نخوره سر سوزن کند نمیشه و دردش کمتر میشه، گفت اره من هم وقتی دارو رو کشیدم با سوزن سورنگ دیگه ای کشیدم . خلاصه اومد بالای سر باسنم و اول ویتامین دی رو زد بهش گفتم روغنیه گفت اره با خودم گفتم حتما دردش زیاد باشه باشه ولی این پرستاره هم مهارتش در تزریق بالا بود و دردش رو متوجه نشدم. موقعی که رفته بود تا پنی سیلین رو اماده کنه، همین طور باهاش صحبت میکردم بهش گفتم لیدوکایین تو پنی سیلین نزنید لطفا چون تاثیرش رو کم میکنه اون هم گفت اره همین طوریه، باشه نمیزنم. همین طوری تو صحبت هامون ازم پرسید ببخشید شما پرستاری خوندید ، گفتم نه اما چون عمه ام پرستاره کتاباشو یه نیم نگاهی انداختم، حتی از روش z track هم بهش گفتم ،( البته من خیلی حالیم نمیشه و هر کس تو رشته ی خودش ماهر تره، برای همین بیشتر صحبت نکردم) من هم بازم سمت دیگه رو یه کم دیگه کشیدم پایین تر طوری که فکر کنم اون طرف کامل بیرون بود، انگار فقط یک ششم باسنم پوشیده بود و این دفعه دیگه انتحاری عمل کرده بودم. با خودم گفتم ببین الان با خودش چی فکر کنه و نکنه یه چیزی بگه بهم. در هر صورت خودم رو به اون در زدم و طبیعی همون طور دراز کشیده بودم تا اون تزریقش رو انجام بده. با خودم فکر کردم چون بی حسی نزده و پنی سیلین هم هست حتما دردش خیلی باید باشه ، اما چون سریع از ویال کشیده بود و نگذاشته بود سفت بشه، تزریق کرد دردش کمتر از حد انتظارم بود هر چند که هر کار کنی پنی سیلینه! ولی به خاطر مهارت بالای تزریقش کمتر از چیزی که میخواستم درد داشت. همون طوری یه دقیقه به همون حالت بدون این که شرت رو بالا بکشم دراز کشیده بودم و پنبه رو میمالیدم بعدش خودمو مرتب کردم و اون امپول سوم رو برداشتم و از خانوم پرستاره جوون تشکر کردم و رفتم. پرستار دیشبیه هم جوون بود، ظاهر هر دو تا شون به دانشجو ها بیشتر میخورد.،
سلام. من فرشید هستم که چند شب پیش ماجرای آمپول خوردن خانم دوستم، نازی رو نوشتم. نمیدونم چرا بعضی دوستان اگه مطلبی نمینویسن و خاطره نمیذارن، چرا دیگران رو زیر سوال میبرن. دوست عزیزی که گفتی من اون داستان رو از خودم سر هم کردم، بهتره به چند تا نکته توجه کنی: 1- من اگه میخواستم داستان بگم، یه جوری میگفتم که خودم تزریقش رو انجام داده باشم. 2- شوهرش نموند تو خونه که منو همراه زنش بفرسته تزریقاتی. یه بار دیگه نوشته منو بخون. نوشتم "پدرام هم موند خونه پیش پسر 2 ساله شون آرشا." چون هوا سرد بود، بچه دو ساله رو نیاوردن از خونه بیرون. 3- قرار نبود من همراه نازی برم. ولی چون سر راهمون که میخواست منو لبرسونه یه درماتنگاه بود، تصمیم گرفت همونجا آمپولش رو بزنه. 4- شما که میگی تزریقاتی ها شلوار رو خیلی پایین نمیکشن، برو داستان های بچه ها رو تو همین وبلاگ بخون ببین چند نفرشون کلاً باسنشون لخت شده موقع آمپول خوردن.
من دوست دارم دور هم از خاطرات همدیگه درباره علاقه مشترکمون لذت ببریم. پس بهتره که به جای اینکه همدیگه رو داستان سرا بدونیم، خاطرات مون رو تعریف کنیم. مرسی از همه.
اگر کسی دگزا متازون تزریق کنه بدنش تا "شش ماه" کلسیم جذب نمیکنه! کافیه یه نفر در سال دو بار دگزا متازون تزریق کنه این یعنی پوکی استخوان در جوانی!!!! ولی دکترهای ایرانی بدون توجه به عوارض بالای این دارو حتی در بیماریهای ساده مثل سرماخوردگی هم این دارو را تجویز میکنن! برا نوزادان سیستم ایمنی بدن نوزاد از بین میره .... ...... اگه میشه اطلاع رسانی کنید تو گروهایی که هستین.....ممنون ضمنا این دارو در آمریکا ممنوع شده.
امشب رفتم دکتر به خاطر سرماخوردگیم، دکتر بهم به خاطر درخواست خودم که گفته بودم بدون امپول خوب نمیشم پنی سیلین نوشت، فکر کردم یکی نوشته بعدش داروها رو گرفتم دیدم دو تا پنی سیلین و دو تا دگزا نوشته، ما یه تعارفی زدیم دکتره زود گرفت ، میگن تعارف بگیر نگیر داره، هیچی دیگه امشب دو تاش رو زدم، اگه خواستین بگین تا خاطرش رو تا جایی که یادم مونده بنویسم پدرام 24 ساله
پدرامم دوباره امروز هم رفتم پنی سیلین بعدیم رو بزنم البته رفتم یکو دویستشو گرفتم قوی تر باشه، یه دونه ب کمپلکس هم ترکیبی با ب 12 گرفتم به جای دگزا، به پرستاره هم گفتم که بی حسی نزنه تا اثرش کم نشه، که همین کار رو کرد ولی دردش از دیروزیه بیشتر بود
۶۱۹ نظر:
«قدیمی ترین ‹قدیمی تر 201 – 400 از 619 جدیدتر› جدیدترین»بچه ها ازتون می خوام از این چیزها از این فکرها دوری کنید.چرا برای خودتون تابو درست کردید؟باور کنید حتی افراد شهوت ران هم به شما می خندن.چرا قدر انسانیت خودتون رو نمی دونید.وقتی چیزهای زیبا مثل عشق هست.عاشق شدن دو زوج که می تونه زیباترین فانتزیتون باشه.باور کنید خیلی دل انگیزتر از این فانتزیه.کافیه کمی فکر کنید.توبه کنید از این افکار زشت تا چیزهای زیبا رو درک کنید.
http://doctor-italy-productions.blogspot.ae/search?updated-min=2014-01-01T00:00:00-08:00&updated-max=2015-01-01T00:00:00-08:00&max-results=4
ey baba khabari nis keee
khanomaye ampol dost I'd bedan lotfan
سلام برای دانلود از یو تیوب از سایت زیر هم میشه استفاده کرد ، یه نرم افزار خیلی کم حجم داره که نیاز به نصب نداره
http://itube.0in.in/
نرم افزاری رایگان با سرعت بالا برای دانلود از یو تییوب
chera up nemikoni tina
چند وقته پیش به خاطر رزیمای لاغری احساس ضعف میکردم و مدام سرگیجه داشتم با خواهرم رفتیم داروخونه که نسخه دکتر رو که برای هورمونام نوشته بود بخریم . که میدونستم دوتا آمپوله . خود دکتر وقتی داشت مینوشت بهم گفته بود که دوتا آمپول برات مینویسم هردورو باهم بزن . من فکر کرده بودم منظورش اینه که دوتارو همزمان و تو هر باسنم یه دونه بزنم
دفترچه بیمه رو دادم. بهم دوتا آمپول با یه سرنگ 5 میلی داد داروخونه.گفتم دوتا آمپوله.یه سرنگ کم دادین . گفت حجمش کمه هردورو میتونید با یه سرنگ بزنید.کلی تو دلم ذوق کردم . که گفت فقط روغنیه پیش یه نفر ماهر برید برای تزریق دردش زیاده.که خنده رو لبام ماسیدخواهرم هم گفت دوتا بکمپلکس ودوتا ویتامین سی بزارید روش
با چهارتا سرنگ 5 میلی
و رو به من گفت اینارم بزن تا کمبودای بدنت جبران بشه. خوبه تقویتیه.چون خواهرم 15 سال ازم بزرگتره یه جورایی مثل مادرمه و بزرگم کرده میتونه همچین کارایی هم کنه و نمیتونم هیچی بگم به جز اینکه بگم نه نیازی نیست.ولی آخرشم اون کار خودشو میکنه.
توی راه که داشتم به بسته آمپولام نگاه میکردم یه لحظه پاهام سست شد.5 تا سرنگ 5 میلی که سر سرنگاشون سیاه بود.باسنم سوخت چند لحظه...ولی بازم گفتم نه.باید بزنم.چون بدنم خیلی ضعیف شده بود.
فرداش ....
ناهار با مامانم و خواهرم رفتیم خونه داییم
ظهر بعد ناهار با زنداییم که آمپول زدن بلده و تقریبا همه ی آمپولای منو میزنه و خواهرم رفتیم تو اتاق استراحت کنیم.
منم پیش خودم گفتم دوتا آمپول هورمونی که واجبه رو و با یه سرنگه بزنم بعد بخوابم که زیاد راه نرم دردم بگیره.چون روغنی بود و دوتاش باهم 5میل کامل رو پر میکرد.
به زنداییم که نشسته بود کنار دیوار آمپولارو نشون دادم و گفتم زحمتشو میکشی
زنداییم هم بسته آمپولارو گرفت و باز کرد و نگاهشون کرد.
گفت همین الان بزنم یا بعدا.
گفتم الان بزن.
بلند شد رفت از تو کشو دراور الکل و پنبه آورد و سرنگ رو با یه ویتامین سی در آورد.گفتم اینو نه هورمونیارو بزن.بقیشو بعدا میزنم.
اینم بگم من عاشق اینم بهم آمپول بزنند ولی دیگه از یه دونه بیشتر نه!!
که آبجیم گفت چند روزه سرگیجه داری خوب دوتا تقویتی هم بزن بزار خوب بشی زودتر.
گفتم نه شب بقیه رو میزنم الانم همین یه دونه رو میزنم.
که زنداییم گفت مریم راست میگه منم که همیشه بهت آمپول زدم مگه بد زدم تا الان گفتم نه ولی آمپول درد داره دیگه.
که خواهرم بهش چشمک زد که یعنی همشو بزن.
زنداییم سرشو تکون داد به تایید چشمک خواهرم و روبه من گفت بخواب بزنم ترس نداره که دختر گنده شدی
اتاق خوابشون خیلی کوچیکه و دورش کمد و اساسیه چیده بود.
کلا 5 متر فضای خالی داشت
و خواهرم به دیوار تکیه داده بود و زندایمم که الکل و پنبه رو از کشو برداشته بود جلو دراور نشسته بود.
جلوی زنداییم دراز کشیدم.خواهرم یه سمتم بود و زنداییم هم سمته دیگه.
باسنم دقیقا جلوی زنداییم بود که داشت به خوابیدنم نگاه میکرد.دراز کشیدم کامل
خواهرمم با یه حرکت خودشو به باسنم نزدیک کرد.
وهردوشون هرکدوم یه سمت باسنم قرار گرفتن .
از زنداییم خجالت نمیکشیدم چون خیلی بهم آمپول زده بود و باسنمو دیده بود.اما خواهرم آخرین باری که تو تزریق کنارم بود 5 سال پیش بود.و خجالت میکشیدم جلوش باسنمو لخت کنم. مخصوصا که خیلی حجب و حیا بینمون بود و همیشه مثل بزرگترم بود.
یه شلوار خونگیه کرمی کشی تنم بود.با یه شورت مشکی
باسنی که سمت زنداییم بود رو لخت کردم و فقط در حدی که یه آمپول رو بزنه.
درهمین حین به زنداییم نگاه کردم چون 1 دقیقه بود گذشته بود ولی هنوز نزده بود آمپولمو .دیدم زندایی دوتا آمپولو شکسته بود و داشت میکشید تو سرنگ.گفت ببخشید طول کشید الان میزنم.آمپولا غلیظه تو سرنگ نمیاد.
1 دیقه دیگه گذشت و گفت خوب آماده شد.خودتو شل کن.دردت نیاد.و پنبه الکلی رو آورد سمت باسنم.که از بس کم کشیده بودم پایین نتونست جایه آمپولو پیدا کنه و یکمی دیگه شلوارمو و شورتمو کشید پایین.
و با خنده گفت دوطرفو نکشیدی که یه دونه بیشتر آمپول نزنی؟و الکل رو کشید رو باسنم
خواهرمم گفت نه بابا میزنه.درد نداره که . یه لحظه است دیگه
زندایم هم سر سرنگ رو برداشت و داشت هوا گیری میکرد که خواهرم دستشو انداخت روی کش شلوارم و از دوطرف کشید پایین.جوری که تقریبا تمام باسنم بیرون بود.
خودمو سفت کردم یه لحظه.که زنداییم گفت شل کن میخوام بزنم.
زندایی ات عجب صحنه ای رو دیده
خاطرت خیلی جالب بود مخصوصا آخرش
حالم بد شده بود رفتم بیمارستان ...دکتره یه مرده 30 ساله بود...دراز کشید که معاینه کنه بعدم 6تا آمپول نوشت گفت اتاق بغلی منتظر بمونین تا بیام...رفتم آمپولا رو گرفتم و رفتم اتاق بغلی دکتره اومد وبه گفت چرا شلوارتو پایین نمیکشی بعد یکم شلوارمو کشیدم پایین دکتره گفت که باید عمیق تزریق بشه دستشو انداخت و شورتمو تا پایین باسن کشید پایین 3تا از آمپولا رو آماده کرد..اول طرف راست باسنو الکل زد...البته اینو بگم من به طرف راست باسنم خیلی حساسم وقتی آمپول میزنن خیلی دردم میاد....یکم ماساژ داد و وسط باسنمو با دستاش گرفت و گفت آروم باش و نفس عمیق بکش بعد یهو فرو کرد و یه جیغ بلند زدم و باسنم بالا پرید دکتره گفت آروم باش دیگه آخراشه و با اون یکی دستش زانومو چسبیده بود که خم نشه بعد سریع درآوردو یکم خون اومد بدون معطلیدوباره سمت راستو الکل زد و سریع سوزنو فرو کرد خیلی دردم اومده بود وسفت کرده بودم ولی تحمل کردم و بعد 40 ثانیه درآورد یکی از پرستارا رو صدا زد بیاد تو شلوارمو بیشتر کشید پایین..قشنگ باسنم بیرون بود بعد به پرستاره گفت پاهاشو نگه این یکی خیلی درد داره منم دل تو دلم نبود وآروم گریه میکردم بعد دکتره الکل زد طرف چپ باسنمو و گفت میخوام دوتارو باهم بزنم آروم باش بعد سریع سوزنو فرو کرد یه جیغ بلند زدم و خودمو تکون دادم ولی پرستاره پامو چسبیده بود و فقط گریه میکردم همین که یکی تو ببودبا اون یکی دستش بعدی رو هم چند سانتیمتر اونور تر فرو کرد فقط جیغ میزدم و خواهش میکردم تمومش کنن که یه دعه هردورو باهم کشید بیرون و گقت شیافت هنوز مونده دولا شدم تا شیافو بذاره اول یکم روغن زد و دستش یکم به اونجام خورد و با انگشتش شیافو فرو کرد و من یهو پبالا..یکم منتظر موندم و موقع رفتن دکتره شمارشو بهم داد و رفتم
راستی من 23 سالمه
man mikhastam az khanumha khahesh konam k age khaterei az darmane bimarihaye zananeshun daran inja b eshterak bezaran , hata age aghayun check up kardan ham mitunan bezaran , fek mikonam jaleb bashe
man mikhastam az khanumha khahesh konam k age khaterei az darmane bimarihaye zananeshun daran inja b eshterak bezaran , hata age aghayun check up kardan ham mitunan bezaran , fek mikonam jaleb bashe
chate ampoolie toop ba khanooma
id : sami_6speed9
سلام. بعد از مدتها میخوام ماجرای یکی از آمپولایی که زدم رو براتون تعریف کنم. من یه مدت تو آمل تو یه شرکتی کار میکردم و یه دختری همکارم بود به اسم نینا. حدود 165 سانت قدش بود بدن توپر چشمای قهوه ای با موهای قهوه ای روشن. در کل دختر جذابی بود. یه روز سر کار خیلی حالش بد بود. تا اینکه حدود ساعت 11 صبح دیگه طاقت نیاورد و بهم گفت که ببرمش دکتر. مرخصی ساعتی واسه جفتمون گرفتم و بردمش کلینیک. دکتر معاینه کرد و دارو نوشت از جمله دو تا آمپول. نینا بهم گفت ببرمش خونه چون مادرش پرستار بود و آمپولا رو میتونست براش بزنه. وقتی رسیدیم خونه متوجه شد که مادرش با یکی از دوستاش رفته ساری واسه مجلس ختم برادر یکی از همکاراش و تا غروب برنمیگرده. خواست دوباره بریم درمانگاه واسه آمپولاش که گفتم اگه بخوای من میتونم برات بزنم. حالا دل تو دلم نبود که قبول کنه تا بتونم به بهانه آمپول باسنشو ببینم. با اکراه قبول کرد. آمپولا رو داد بهم و رفت تو اتاقش. یه سفازولین بود با یه دگزا. من اول دگزا رو آماده کردم بعد سفازولینو که یه وقت سفت نشه. قبل از آماده شدن سفازولین نینا اومد بیرون. یه بلوز قرمز چسبون پوشیده بود از اینایی که هی تا بالای ناف بالا میاد با یه شلوار راحتی خونگی. مقنعه و روسری هم سرش نبود. آخه خیلی با هم راحت بودیم. یه بالش گذاشت رو زمین و دراز کشید. سمت چپ باسنش که سمت من بود رو تقریباً کامل لخت کرد که البته یه مقدار از سمت راست باسنش هم پیدا بود. پد الکلی رو باز کردم و کشیدم رو باسنش. چون مامانش پرستار بود و خیلی آمپول زده بود خیلی ریلکس بود و استرس نداشت. دست چپمو گذاشتم رو باسنش طوریکه شست دستم روی خط کونش بود و کف دست و چهار انگشتم کاملاً روی لپ باسنش بود. سوزنو آروم تو باسنش فرو کردم که سرشو که تا حالا داشت روبرو رو نگاه میکرد گذاشت رو دستاش و گفت: آخخخخخخ. هسسسس. ولی خودشو اصلاً سفت نکرده بود. سفازولینو که تزریق کردم سوزنو کشیدم بیرون و جاشو با پنبه مالش میدادم. سمت چپ شورتشو کشیدم بالا. یه شورت پارچه ای سفید با خالهای ریز مشکی. چون خودش سمت چپو کامل لخت کرده بود من هم سمت راست باسنش هم شلوار و هم شورتشو تا زیر باسنش پایین کشیدم و واسه همین نصف درز باسنش هم کامل مشخص شد. پد دوم رو رو باسنش کشیدم و دوباره کامل دستمو گذاشتم رو لپ کونش. دگزا رو هم بهش زدم و به بهانه اینکه جای آمپولا رو ببینم تو اون وضعیت دوباره سمت چپش رو هم یه مقدار پایین آوردم که باعث شد دیگه کل کونش لخت شه. یه کم جای آمپولا رو براش مالیدم و بلند شدم. نینا هم بعد از یکی دو دقیقه از جاش بلند شد. یه 10 دقیقه ای موندم و یه چای و شیرینی خوردم و رفتم. فردا که اومد سر کار حالش خیلی بهتر بود. خیلی ازم تشکر کرد و در کل خیلی راضی بود. امیدوارم خوشتون اومده باشه.
چت امپولی و اسپنکی!!
basaneman@yahoo.com
دخترم!
..... زندایم هم سر سرنگ رو برداشت و داشت هوا گیری میکرد که خواهرم دستشو انداخت روی کش شلوارم و از دوطرف کشید پایین.جوری که تقریبا تمام باسنم بیرون بود.
خودمو سفت کردم یه لحظه.که زنداییم گفت شل کن میخوام بزنم.
و حالا بقیه داستانم که وقت نکردم بنویسم.....
الکل رو چند بار رو باسنم کشید. و بعد سوزش سوزن رو حس کردم.
چند ثانیه طول کشید که درد کل کونم رو گرفت.وارد شدن قطره قطره رو تو باسنم حس میکردم.خیلی درد ناک بود. و تموم هم نمیشد. گفتم چقدر دیگه مونده.که زنداییم گفت نفس عمیق بکش هنوز نصفشم نزدم بهت.
حدود 90 ثانیه طول کشید تا خنکیه الکل رو حس کردم و بعدش خواهرم گفت دیدی زود تموم شد.من اصلا حس نمیکردم سوزن رو بیرون کشیده.چون اصلا از دردم کم نشده بود.زندایی پنبه رو گذاشت رو جایه سوزن .وسر سرنگ رو گذاشت و انداخت سطل آشغال.و دو تا آمپول بعدیو باهم آماده کرد.
خواهرم هم جایه آمپولم رو ماساز داد . که زنداییم اومد این سمت باسنم و به خواهرم گفت اون طرف تر بشینه تا روی باسنم تسلط داشته باشه.
خواهرم هم اومد بالاتر و زنداییم کنار باسنم نشست.خیالم از دوتا آمپولم راحت بود.چون قبلا زده بودم و میدونستم دردش کمتر از آمپولایه روغنیه.
با اینکه باسنم نسبتا لخت بود .زنداییم گفت شلوارتو بکش پایین تر.
و من هم دیگه برای اینکه خودش به شلوارم دست نزنه.کامل کشیدم پایین شلوارمو و گردیه باسنم رو لخت کردم.جوری که تمام خط کونم بیرون بود.
بعد هم الکل و آمپول.
آمپول دومم رو هم تو همون باسن و یکمی پایینتر فرو کرد. و سریع تزریق کرد. و گفت تموم شد.و سر سرنگارو گذاشت و بلند شد رفت بیرون چون داییم داشت صداش میکرد.
وخواهرم گفت دیدی زود تموم شد.دوتایه دیگه رو هم زودتر تو همین هفته بزن.و بعد یکمی به جایه آمپولام نگاه کرد و شلوارمو کشید بالا. و منم خوابیدم.و غروب رفتم خونمون.
همونطور که گفتم دوتا دیگه آمپول هم داشتم.که خودم هم راغب بودم بزنم زودتر.
و چند روزبعد که داشتم برمیگشتم خونه رفتم خونه زندایم که بزنه برام که کسی خونه نبود.زنگ زدم گفتش رفتن مهمونی و فردا برمیگردن.
نزدیک همون جا یه مطب دکتر عمومی بود. رفتم و به منشیش که یه خانم میانسال بود گفتم تزریقات انجام میدین.گفت مریض داخله بیاد بیرون شمارو میفرستم.
که گفتم کی تزریق میکنه شما یا آقای دکتر گفت دکتر.منم گفتم نه پس. میخوام خانوم بهم تزریق کنه. که منشیه گفت مشکلی نداره منم میام بالاسرتون وایمیستم تا آمپولاتونو بزنید.بازم میل خودتون اگر میخواید همینجا بزنید بفرمایید بشینید.نشستم رو صندلی کنارمیز منشی .با اینکه تا به حال یه مرد بهم آمپول نزده بود و خیلی خجالت میکشیدم و میدونستم مادرم هم همیشه مخالفه اینه که یه آقا بهم آمپول بزنه ولی گفتم دکتر محرمه و گفتم بی خیال میرم همین دکتره بهم بزنه .تو همین فکرا بودم که گفت آمپولت چیه.گفتم تقویتیه.بکمپلکس و سی.گفت خیلی خوبه.منم دخترم همسن شماست ولی هرچی بهش میگم گوش نمیده که آمپول بزنه.
مریض که یه آقا و خانم جوان بودند از اتاق دکتر اومدن بیرون.و منشی بهم گفت بفرمایید داخل.و اومد از جاش بلند بشه که بیاد کنارم تا آمپولمو دکتر بزنه.گفتم نیازی نیست . دکتر محرمه. و رفتم داخل.
دکتر یه روپوش سفید تنش داشت . و شلوار لی. آمپولامو گذاشتم رو میزش و گفتم آمپول داشتم. و به سمت تختش اشاره کرد و گفت میتونید آماده بشید تا بیام.
تختش پرده نداشت.و فقط یه تخت کنار دیوار بود.مانتومو دادم بالا و شلوار لیمو دکمه اشو باز کردم و خوابیدم.
دکتر که هنوز روی صندلیش بود و داشت آمپول دوم رو آماده میکرد گفت شلوارتونو یه مقدار بکشید پایین. که من فقط یه سمته راست که طرف دکتر بود رو کشیدم پایین . که هردوتا آمپولو یه طرف بزنه.تا کمتر باسنمو ببینه.دیگه هیچ حرفی بینمون زده نشدتا وقتی دوتا آمپولم رو زد به باسنم.
اومد بالا سرم بدون هیچ حرفی . الکل زد و سوزن سرنگ رو گذاشت رو باسنم جوری که سوزش سوزن که یکمی رفته بود داخل پوستم رو حس میکردم و بعد با یه حرکت و خیلی سریع سوزن رو کامل فرو کرد تو باسنم.و بعد تزریق رو شروع کرد.از طرز فرو کردن سوزن فهمیدم که باید درد زیادی رو زیر دستاش تحمل کنم.و داشتم پیش خودم میگفتم همیشه که زندایی نیست بهت آمپول بزنه هر بار یکی ممکنه آمپولمو بزنه.و از طرفی از اینکه یه مرد داشت به باسنم نگاه میکرد لذت میبردم و پیش خودم میگتم کاش دو طرفه باسنم رو لخت میکردم.
که آمپول تموم شد.و سوزنو کشید بیرون.دردش دوبرابر درد آمپولایی بود که زندایی بهم میزد.
که یه دفعه گرمیه دستاشو که به باسنم چپم خورد حس کردم که با یه حرکت شورتو شلوارمو کشید پایین جوری که تقریبا نصف بیشتر باسنم اومد بیرون.
و بعد هم الکل کشید و دوباره مثل دفع قبل تو دو مرحله که اولیش خیلی درد داشت سوزنو داخل باسنم کرد.و بعد هم خیلی آروم آمپولمو زد.
دردش زیاد بود ولی خیلی خوشم اومده بود.پیش خودم میگفتم کاش یه دونه دیگه آمپول داشتم بهم میزد.........
بلند شدم و خودمو مرتب کردم و تشکر کردم و رفتم بیرون.از منشی هم خداحافظی کردم و رفتم خونمون.ولی به مامانم گفتم رفتم یه مطب و یه خانم آمپولمو زد....
خاطرت خیلی جالب بود کاش امپول دیگت رو هم زنداییت میزدچون خاطرش جالب تر بود، ولی اونی که خاطرش رو با همکارش تو آمل نوشته چون تابلو تخیلیه جالب نبود
https://www.youtube.com/watch?v=9EMnmvH6Kew
agar kasy soaly dar bare tazrigh dasht mitune beporse...injectionwomen@yahoo.com
man mikhastam az khanumha khahesh konam k age khaterei az darmane bimarihaye zananeshun daran inja b eshterak bezaran , hata age aghayun check up kardan ham mitunan bezaran , fek mikonam jaleb bash
من همین الان دو تا آمپول آب مقطر به خودم زدم. عضلانی. هر طرف یکی. خیلیییییییییییییییییییییییییی درد داشت. وسط دومی گریهم گرفت.
نمیشه بیشتر توضیح بدین؟ پسر هستین؟ دختر؟
سلام الان میخوام آمپول بجه خواهرم رو بزنم. آمپولش :
Neurobion 3ml
هستش...دردش هم زیاده.بچه خواهرمم 3 سالشه. با اجازه من رفتم که بزنم براش
جالب بود منم مرد هستم خودم امپول تزریق میکنم دوست دارم در مورد تزریق و تحربیات با هم تبادل نظر کنیم
اینم ای دی منه javad_ans خوشحال میشم بیشتر از راهنمایی شما استفاده کنم
واقعا امپول زدنو دوست دارم
بچه هایی که به خودتون آمپول میزنید چطوری آسپیره میکنید ؟ من تا بیام آسپیره کنم سوزن کلی جابه جا میشه.
من رویا هستم 28 سالمه و عشق آمپول و کونم.
به خاطر ریزش مو رفتم دکتر.دکتر گفت آمپول میزنی منم که عشق آمپول گفتم دکتر هرچی میخوای آمپول بنویس فقط ریزش موهامو خوب کن.دکتر هم از اون دکترایی بود که کلی آمپول مینویسن.خلاصه با یه کیسه پر از سرنگ و یه نصفه کیسه آمپول برگشتم خونه.
اینم بگم من خونه مجردی دارم و اکثر اوقات خونه خودم هستم.فقط آخر هفته میرم پیش خانواده ام.
به آمپولا نگاه کردم.تو فکر این بودم که کجا برم امروز و دوتا آمپول اولیمو بزنم.
هیچ جا به فکرم نرسید.یعنی رسید ولی دوست داشتم کونمو برای کسی لخت کنم که تا به حال کونمو ندیده باشه.
رفتم بیرون تا یه تزریقاتی مطبی جایی پیدا کنم.سمت خونه خودم دیگه جایی نبود که بهم آمپول نزده باشه.رفتم با مترو و ایستگاه شهید بهشتی پیاده شدم.ولی هیچ مطب یا تزریقاتی نبود.برگشتم سمت مترو و گفتم من که تا اینجا اومدم برم هفت تیر مانتو ببینم.تو مترو خلوت بود.و کنارم یه خانم مسن حدود 40 ساله نشسته بود.و دیگه تو اون قسمت کسی نبود.خانمه شروع کرد به صحبت از گرم شدن هوا.و نمیدونم حرف از کجا به کجا کشید .که پرسیدم این نزدیکیا جایی هست آمپول بزنم؟و اینکه جاییو پیدا نکردم واسه تزریقات اون منطقه.خانمه هم گفت من پرستارم.اگر بخوای برات میزنم.گفتم واقعا.گفت آره گفتم کجا.گفت جاشو پیدا میکنیم.آمپولاتو بده ببینم.
که یه کیسه پر آمپول بهش دادم.
گفت اینهمه ماله خودت تنهاست.گفتم آره.گفت نمیترسی.گفتم نه من عشق آمپلم.همه رو باهم اگر بزنم هم دوست دارم
چند لحظه سکوت کرد و گفت جدی گفتی حرفتو.
گفتم آره.گفت منم به عشق اینکه به دیگران آمپول بزنم پرستاری خوندم.اگر بخوای همه آمپولاتو با درد فراوون بهت میزنم.
تعجب کردم.گفتم شوخی میکنید.گفت نه جدی میگم خیلی وقته دنبال یه شریک بودم تا باهاش آمپول بازی کنم.اگر پایه باشی من هم پایه ام.
هم پایه ام.
گفتم منم پایه ام.
دیگه رسیده بودیم ایستگاه خمنی.
گفتم پس خط عوض کنیم بریم خونه ما.اونم قبول کرد.و.......تا رسیدم خونه.
بهش گفتم راحت باش مانتوتو دربیار من تنها زندگی میکنم.
اونم مانتوشو در آورد.یه تاپ بنفش تنش بود و یه شلوار لی تنگ که کونش داشت توش میترکید.
موهای دکلره و مش.منم مانتو و روسریمو درآوردم
گفتم جون شما میخوای آمپول بزنی کونمو.گفت آره.بخواب کاری میکنم جون یادت بره.
آمپولامو دادم بهش و خوابیدم روی کاناپه.
اونم شروع کرد به آماده کردن آمپولا.گفت چندتا میزنی؟
گفتم دکتر گفته 2 تا بزنم.ولی شما دوتا هم آب مقطر بهم بزن.و بلندشدم از داروخونه چندتا تا آب مقطر بهش دادم.
و دوباره خوابیدم.
اونم اومد کنار مبل نشست پایین باسنم . و دوتا آب مقطر رو هم آماده کرد.
4 تا آمپول پر رو گذاشت رو کمرم.
و یه پد الکلی باز کرد.گفت بکش پایین شلوارتو آمپولات آماده است.شلوارمو تا پایین خط باسنم کشیدم پایین .الکل کشید سریع و سوزن رو زد.چنا سوزن رو میزد که میلیمتر حس میکردم ورود سرنگو.گفتم جونم دراومد بکن تو همشو دیگه.گفت بخواب هروقت آمپولات تموم شد بهت میگم پاشو.
منم دیگه هیچی نگفتم.آمپولم اونقدر درد داشت که کل باسنم داشت منفجر میشد از درد.
تا بالاخره تموم شد.و 4تا آمپولمو هم تو یه کونم زد.سرنگ آمپول 4 رو کشید بیرون..
گفت تموم شد آمپولات بازم اگر میخوای آماده کنم واسه ات چندتا دیگه.گفتم نه دیگه مرسی/و یه سرنگ دیگه باز کرد.و یه آب مقطر دیگه کشید.گفتم دیگه نمیزنما.گفت اون یکی کونت رو هم یه سوزن بزنم.گفتم باشه ولی عادی بزن .و پنجمین آمپول رو فرو کرد.ولی عادی بهم زد و فقط درد آب مقطر بود.تموم شدو این یکی سوزن هم از کونم بیرون اومد.
گفت من باید برم دیگه.میخوای آمپولایه بعدیتم بزنم برات.گفتم آره شماره تلفن بزارید زنگ میزنم بیایید بزنید.
اونم شماره تلفنشو گذاشت و خدافظی کرد و رفت.
مرسی رویا داستان جالبی بود
سلام دوستان من ساناز هستم،عاشق کون خانمها و آقایان وآمپول خوردن آنها هستم من عضو کلوب هستم
نام:sanaz
کلوب آی دی:royayi
از تهران هستم دوستانی که عضو کلوب هستند بیان در خواست دوستی بدن و باهم چت آمپولی کنیم قول می دم یک عکس هم از کون خوشگلم موقع آمپول خوردن براتون بفرستم
سلام ساناز جان من امپول زدن بلدم به خیلی ها هم زدم دوست داشتی چت کنیم این idمن است ebrahimi_reza2010@yahoo.com هرشب جز مواقعی که شیفت شب هستم با یاهو مسنجر ساعت ده به بعد وارد میشوم
رویا ، خاطرت خیلی قشنگ بود، این که میگی به عنوان یه دختر به کون علاقه مندی خیلی برام جالبه، معمولا پسرا عشق این چیزا رو دارن
az khanooma hichkas nist ke vaghean delesh bekhad ampool bezane ya bokhore?!!!! faghat harfesho mizanan hame ke ashegheshano... age vaghean az khanumhaye in web kasi dus dare biaid real anjam bedim.man sara hastam 28 az tehran.inam idime pm bedin ta hamahang konim.
dokhtare_jazzab@yahoo.com
هر کی باسن بزرگ و ژله ای داره پیام بده سامان 30
master_forhotgirl@yahoo.com
امروز روز تزریق بچه خواهرم بود و ما یه همچین صحنه ای داشتیم :
http://www.youtube.com/watch?v=MYrx5Z6alDQ
اینو ببینید و از خاطرات آمپول خوردن بچه ها بگید:
http://www.youtube.com/watch?v=TXjY75rFjFs
سلام
دو ماه و نیمه که هیچ خبری نیست!!!
پس این تینا خانم و بچه های سایت کجا هستند؟؟؟!!!
http://up.shahvani.com/uploads/hzlca0t7.jpg
http://shahvani.com/sites/default/files/u501349/1379564_175420025988.jpg
http://up.shahvani.com/uploads/jyohznok.jpg
ندا مجری من وتو
http://up.shahvani.com/uploads/jyohznok.jpg
ندا مجری من وتو
ایلیا هستم 22 ساله، دو روز پیش سرماخورده شدم، اما دیروز رفتم دکتر، البته با کلی سختی چون سرگیجه و سردرد داشتم و حالت تهوع هم داشتم، دکتر رفتن برام سخت بود.خلاصه به هر زحمتی بود رفتم دکتر. درمانگاه دکترشیفتش زن بود صبح. خلاصه رفتم و زود نوبت من شد. معاینم کرد گفت گلوت خیلی چرک کرده بهش گفتم سرگیجه و سردرد داشتم و شب قبل نتونستم بخوابم، گفت از گلوته بدجور سرماخورده شدی، برات سرم مینویسم بزن، گفتم نه خانوم دکتر من باید زودتر برم نمی رسم سرم بزنم، گفت باشه، برات پنی سیلین مینویسم. با خودم گفتم عیبی نداره یه پنی سیلین که این حرفا رو نداره. خلاصه یه سری دیگه هم دارو نوشت. تو اون درمانگاه قسمت تزریقات خانوما و آقایون جداست، رفتم داروخونه و داروها رو گرفتم، مستقیم رفتم تزریقات آقایون و قبضش رو حساب کردم و دوباره برگشتم تزریقاتی تا برام بزنه، دکتره برخلاف انتظارم سه تا امپول داده بود، یک دگزا و دو تا پنی سیلین، خلاصه اول پرستاره گفت برات دگزا رو میزنم بعدش پنی سیلین، چون که بیشتر از یک ساله پنی سیلین نزدی باید تست کنم. خلاصه رفتم رو تخت و یه ذره شلوار و شورتم رو کشیدم پایین . پرستاره هم که مرد بود برام اهمیت نداشت چقدر باسنم دیده میشه، خلاصه اون هم یه کوچولو دیگه پایین تر کشید و امپول رو تزریق کرد. بر خلاف ظاهر کوچیک دگزا دردش زیاد بود. خلاصه بلند شدم رفتم تا تست کنه. یه مقدار محلول رقیق شده ی پنی سیلین رو زیر جلدی به ساعد دستم تزریق کرد و یه پنج دقیقه ای منتظر شدم تا نتیجش مشخص بشه . بعد از این که معلوم شد مشکلی نیست .....
ایلیا ادامه
خلاصه بعد از تست پرستاره گفت برو دراز بکش تا بیام این یکی امپولت رو هم بزنم، پرستاره حدودا 30 سالش بود.رفتم دراز کشیدم و پرستاره اومد این دفعه طرف دیگه رو امپول زد این دفعه یه کم بیشتر کشید پایین. بهش گفتم چرا امپول قبلیه این قد درد داشت، گفت دگزا یه کم غلیظه به همین خاطر دردش زیاده. خلاصه این هم تموم شد گفت یه کم ماساژ بده بعد بلند شو. من هم یه کم دیگه دراز کشیدم و بعد بلند شدم.
بعد از ظهر که داشتم میرفتم تو شهر با خودم گفتم بذار آمپول دومیه رو هم ببرم تزریق کنم. این دفعه رفتم به درمانگاهی که میدونستم تزریق خانوما و آقایون رو پرستار زن انجام میده رفتم. با یه تیر دو نشون زدم یکی این که دوست داشتم خانوم تزریق کنه و دوم این که هزینه ی اون درمانگاه از جاهای دیگه کمتر بود. در هر صورت رفتم و قبض رو قسمت پذیرش حساب کردم و امپوله رو دادم خانومه. پرستاره حدودا 30 سال بهش میخورد. بهم گفت لطفا دراز بکشید رو تخت اخریه. من هم رفتم و روی اون تخت اخریه که پرده داشت دراز کشیدم. یه خانوم دیگه هم تو تزریقات بود. من هم پرده رو کامل کشیدم تا دید نداشته باشه، اگه کسی اومد. وقتی دراز کشیدم اول خودم یه سمت باسن رو بیشترش رو لخت کردم. اما باخودم فکر کردم نکنه پرستاره فک کنه چقدبی جنبم. هنوز پرستاره نیومده بود. شورتم رو کامل بالا کشیدم ولی شلوارم رو تا زیر باسن کلا پایین گذاشتم . می خواستم پرستاره خودش هر چقد خواست پایین بکشه تا در موردم فکر بد نکنه. پرستاره امپول به دست اومد تو. دستش رو انداخت تو شرتم و اونو از یه طرف یعنی از سمت چپ از نصفه بیشتر پایین کشید طوری که حدودا فک کنم 5 یا 6 سانت از خط باسنم معلوم میشد. امپول رو تزریق کرد. موقع تزرق گفت خودتو شل کن ، فک کنم یه کم خودم رو ناخوداگاه سفت کرده بودم.یک کم همون جوری که شورتم پایین بود ، یه کم مالیدم بعد بلند شدم و خودم رو مرتب کنم ، وقتی بلند شدم دیدم پرستاره که اومده تو پرده بو کنار زده بوده و فک کنم خانومه که بیرون بوده میتونسته ببینه. ولی برام مهم نبود پیش خودم گفتم اگه تونسته ببینه نوش جونش، برای من که اهمیت نداره. خلاصه از پرستاره تشکر کردم و اومد بیرون. رد امپولای صبح درد میکرد اما امپولی که پرستاره زن زد درد نگرفت. صبحیه چون مرد بود یه کم دردناک تزریق کرد اما بعد از ظهر خانومه خوب تزریق کرد و دستش سبک بود.
سلام من ایمان هستم۲۴ سالمه ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم مال زمانی است که اول راهنمایی بودم من یک خواهرم دارم که درست ۱۴ سال از من بزرگتره و اون موقع ها حدود ۲۵ سال داشت و من همیشه هروقت آمپول داشتم با مامانم می رفتم و مامانم تا حالا حتی نشده بود که یکبار هم منو مجبور کنه پیش بقیه آمپول بزنم و خیلی کم هم پیش میاد که کونم کامل لخت کنه فقط مواقعی که دو تا آمپول داشتم کونمو تا نصفه لخت می کرد؛ امااون موقع ها یکبار مریض شدم و تب داشتم مثل همیشه با مامانم رفتم دکتر و دکتر سه تا پنی سیلین بهم داد و دو تا از پنی سیلین ها را با مامانم رفتم توی بیمارستان زدم و مثل همیشه مامانم منو پشت پرده برد و فقط یک مقدار کمی از شلوارمو از یک طرف داد پایین؛ اما وقتی نوبت آمپول سوم رسید اون روز مامانم جایی مهمانی دعوت داشت به همین خاطر به خواهرم گفت که منو بره بیمارستان تاآمپولمو بزنم حاضر شدم و با خواهرم به بیمارستان رفتیم وقتی داخل راهروی بیمارستان داشتیم می رفتیم خواهرم یک دختر جوان را که لباس سفید پرستاری داشت را دید و با هم روبوسی کردند و معلوم شد از همکلاسی های قدیمی خواهرم بوده؛دختره از خواهرم پرسید چیکار داری کاری از دستم برمی آید؛خواهرم گفت نه فقط آمدیم آمپول برادرم را بزنیم؛ دختره گفت بیا تا من براش بزنم حداقل بعد از این همه سال پول یک تزریق مهمان من باشید؛ خواهرم ازش تشکر کرد و دختره جلو رفت و من و خواهرم هم پشت سرش رفتیم و وارد اتاق تزریقات شدیم که اتاق تزریقات خانمها بود دو تا دختر که کارآموز بودند داخل اتاق نشسته بودند یک تخت هم کنار دیوار بود که ظاهرا تخت کودکان و سرم بود؛ یک خانم هم که مسئول تزریقات خانمها بود داشت پشت پرده برای یک خانم تزریق می کرد دوست خواهرم به تختی که کنار دیوار بود اشاره کرد و گفت همین جا حاضر بشه؛ من یک لحظه ماتم برد شاید اولین بار بود که می خواستم بدون اینکه پشت پرده برم آمپول بخورم ولی چاره ای نبود بالای تخت رفتم و دراز کشیدم بر خلاف مامانم دیدم یکدفعه خواهرم کونمو از دو طرف کامل لخت کرد زودی برگشتم و زود شلوارمو کشیدم بالا؛خواهرم یک چشم خوره بهم رفت و خیلی جدی گفت بخواب در این لحظه اون دو تا دختر کارآموزها هم آمدن بالای سرم ایستادند خواهرم مجددا شلوارمو از دو طرف کامل کشید پایین من از خجالت دستام رو روی کونم گذاشتم که اون دو تا دخترها کونمو نبینند اما به زور خواهرم دستامو از روی کونم برداشت و در این لحظه دوست خواهرم هم با آمپول آمد بالای سرم و گفت عزیزم چیزی نیست نترس!!!وای نمی دونید حالا اگر خواهرم رو فاکتور بگیری سه تا دختر جوان و خوشگل بالای سرم بودند و کونم لخت لخت؛ از خجالت دلم می خواست زمین دهان باز کنه و من داخل زمین برم خلاصه دوست خواهرم پنبه رو روی باسن چپم کشید و آمپول رو فرو کرد توی کونم وای که چقدر اون روز من بد شانس بودم و حین تزریق از شانس بد من دو تا خانم هم که یکیشون چادری بود و یکیشون مانتویی داخل اتاق آمدند و وقتی که تزریق آمپولم تمام شد دوست خواهرم پنبه رو روی کونم فشار داد و چند ثانیه نگه داشت؛ یک لحظه برگشتم دیدم ۶ تا خانم بالا سرم و همه هم دارند کون منو که توسط خواهرم از دو طرف کامل لخت شده بود نگاه می کنند بالاخره تزریق تمام شد و خواهرم از دوستش تشکر کرد و آمدیم شاید تا به حال شما هیچ وقت معنی واقعی خجالت رو نفهمیده باشید اما من اون روز به لطف خواهرم معنی واقعی خجالت رو فهمیدم؛ شاید باور نکنید فردای اون روز من به خاطر این کار خواهرم دوباره تب کردم طوری که تبم از دفعه قبل خیلی شدیدتر شد و مجبور شدم بازهم ۳ تا پنی سیلین بزنم ولی دیگه با مامانم رفتم؛ سال بعدش خواهرم ازدواج کرد و رفت آمریکا و الان هم فقط سالی یک بار می آید ایران!!! با وجود اینکه الان فقط سالی یکبار می بینمش ولی هنوز هم از دستش دلخور و ناراحتم!!! هر چند این خاطره؛ خاطره بسیار تلخ و دردناکی برای من است اما امیدوارم از خاطره من خوشتون آمده باشه و لذت برده باشید
از تبریز اد کنید ss9060ss@yahoo.com
سلام من سارا هستم اهل یزد،،، واقعآ برای شما تهرانی ها متأسفم که اینقدر بی حیا هستید!!! من هفته پیش رفته بودم تهران خانه دخترخاله ام، چون مدت زیادی توی اتوبوس بودم و هوا هم گرم بود وقتی رسیدم تهران دچار حالت تهوع و سر درد شدم، دختر خاله ام بردم یک کلینیک نزدیک خانه اش(سعادت آباد) خلاصه رفتیم پیش دکتر و دکتر یک آمپول آرامبخش و یک مسکن به من داد و رفتیم قسمت تزریقات خانمها!!! ای بابا پس پرده و محیط امن برای بیمار کو!!! برعکس شهر ما یعنی یزد که خیلی به بیمار و ایجاد محیط امن و مطمئن و آرام برای بیمار اهمیت می دن ظاهرآ تنها چیزی که توی تهران هیچ معنی نداشت همان محیط امن برای بیمار بود!!! خانمها و دخترهای ژیگلو یکی پس از دیگری کفشاشون رو در می آورند و روی تخت می رفتند که اکثرانشان هم جورابهای نازک دشتند و مانتویی بودند و خبری از پرده و محیط امن برای بیمار نبود، و کل ملت اعم از کوچیک، بزرگ،بیمار و همراه بیمار هم کون خانمهارو می دیدند!!! خلاصه من نمی خواستم اونجا امپول بزنم که دختر خاله ام گفت که دیگه این نزدیکی ها کلینیک نیست و هرجای دیگه ای هم بریم وضعیت همین است و فرقی با اینجا ندارد،خلاصه من هم کفشامو درآوردم و مانتوم بالا زدم، بر عکس خانمهای تهرانی خجالت می کشیدم شلوارمو بدم پایین اما در نهایت خانم آمپولزن که تقریبآ 35،36 ساله بود حساب از خجالتم درآمد، و کونم را جلوی ملت از دو طرف کامل لخت کرد،، من از زمانی که خوب و بد را فهمیدم حتی مامان و خواهرم هم کونم ندیده بودند،اما به لطف شهر تهران تنها کسی که کون منو ندید خواجه حافظ شیرازی بود!!!هر چند خیلی خجالت کشیدم و ناراحت شدم که ملت کونمو دیدند اما حداقل با دیدن 17،18 کون سفید و با حال، دست خالی از تهران بر نگشتم!!! واقعا تهران از همه جای ایران متفاوت است!!! نمی دانم باید بگم خوش به حالشون یا وای به حالشون که برای هر بار مریض شدن باید ملت کونشون رو ببینند!!! ظاهرآ قیمت پرده توی تهران از طلا هم بیشتر است
خانمهای تهرانی خواهش می کنم بهم بگید این چیزی که سارا میگه راسته!!! من از وقتی این داستان سارا را خواندم خیلی کنجکاو شدم چون تو شهر ما(شیراز) تمام بیمارستانها و درمانگاه ها رو که من قسمت تزریقات خانمهاشو از بیرون دیدم اصلآ چنین وضعیتی که سارا میگه نداره و کاملآ پرده داره و به قول سارا محیط امن امن هست برای بیمار، من به حدی کنجکاو شدم که حتی از خواهرم و دوست دخترم هم پرسیدم که توی شهر ما هم قسمت خانمها اینجوریه که گفتند نه همه جا پرده داره و هیچ کس آمپول خوردن کس دیگه ای رو نمی بینه!!! خانمهای تهرانی خواهش می کنم یک جواب بهم بدید دارم از کنجکاوی می میرم
agar kasy soaly dar bare tazrigh dasht mitune beporse...injectionwomen@yahoo.com
سلام دوستان!!!مژده بدید یک دوربین مخفی آمپول زدن ایرانی!!! خانمه کونشه جلوی آقای آمپول زن لخت کرده و مردکه حیض بی ناموس چنان داره به کونه زنه نگاه می کنه که چشماش می خواد از حدقه در بیاد!!! زود بجنبید اگر نبینید از دستتون رفته چون ممکنه وبلاگ حذف یا مسدود بشه!!! خانمها این آقا رو ببینید حالا این یک سن و سالی ازش گذشته این جور غرق کون این زنه شده حالا وای به حال جوانها!!! بازهم بگید دکتر و آمپولزن محرم هستش و برید کونتون رو جلوی آقایان آمپولزن لخت کنید!!! کاشکی خود زنه هم می دید یارو چه جور داره کونشو نگاه می کنه
http://injectionwoman.blogfa.com/
دوستان در ضمن نظر یادتون نره!!! خوشحال می شم نظرتون رو در مورد این دوربین مخفی بدونم
این که فقط عکسه!!
جالب بود اما چطوری گرفتی ؟ چه نسبتی باهات داشت؟
ممنون ولی میشه بگی از چه زاویه ای گرفتی عکسو؟
سلام به همه دوستان خیلی بیحال شده کسی خاطره ای نمینویسه من ن هستم 23 ساله یک خواهر دارم به اسم م سه سال از من بزرگتره و خیلی هم غرور داره حدود 3ماه پیش هم ازدواج کرده. هفته گذشته مادرم زنگ زد گفت میتونی بیایی خانه م اینها حالش خوب نیست ببریمش دکتر من هم قبول کردم و رفتم دنبالشان دیدم م حسابی سرما خورده و لرز کرده خلاصه با مامان بردیمش کلنیک نزدیک خانه اشان. مینا هیکلی تپل و قدی حدود 170 داره یک مانتو نخی رنگ وا رنگ با زمینه قرمز و یک شلوار کشی مشکی پوشیده بود با یک جفت کفش قرمز. این را هم بگم که م خیلی امپول زدن من را دیده بود اما من تا حالا نتونسته بودم ببینیمچون هم کمی میترسید زیاد نمیزد هم از من خجالت میکشید که برادرش ببینه. خلاصه رفتند دکتر با مادرم و امدند بیرون مامانم دفترچه اش را داد به من و گفت برو داروهاش را بگیر و بیا سرم نوشته من رفتم داروخانه نوبتش که شد داروهاش را گرفتم وای 6تا امپول بود یکیش پنادر یکی دگزا یکی تقویتی و یک ویتامین سی دوتا دیگه شیشه قهوه ای امدم تو کلینیک خلوت بود تزریقاتی یک مرد حدود 40 ساله بود تا پلاستیک دارو را دید گفت بروید تو اتاق تا بیاییم م وقتی پلاستیک دارو را دید گفت امپول هم داره مامانم سریع گفت اره اما تو سرم است م رفت با مامانم توی اتاق مر تزریقاتی هم پشت سرشان رفت و گفت بگذارید بروم دستورش را از دکتر بگیرم و بعد از چند دقیقه برگشت اتا خلوت خلوت بود خواهرم لب تخت نشسته بود کمی هم پرده کشیده بود وقتی مرده رفت داخل گفت خانم اول دراز بکشید باید سه تاشون را تو پا بهتون بزنم که خواهرم یکباره گفت تو پا؟ (با لحنی ترس و تعجب) مرده گفت بله خواهرم گفت نه تو سرم من تو پا نمیزنم دردم میاد مرده همینطور داشت اماده میکرد دگزا و تقویتی و بعد پنادر گفت نمیشه مامانم بهش گفت بخواب دیگه دستور دکترهبعد م گفت خانم نیست بهم بزنه مرده گفت نه زود باش بخواب من هم دم درد ایستاده بودم با اکراه خوابید من دیگه فقط مچ پاهاش را میدیدممرده رفت بالا سرش صداش امد که گفت کمی بیشتر بکش پایین و صدای خواهرم که اروم بزن یکباره صدای اخ امد و مرده گفت تمام شد و بعد از چند ثانیه دیگه صدای جیغ ملایمتری و مچ خواهرم را میدیدم که تکان میخورد دل تو دلم نبود برم ببینم اما از مامانم خجالت میکشیدم امد اینطرف و پنادر را کشید تو سرنگ و رت گفت خانم شل کنید تکون هم نخورید کمی درد داره که صدای خواهرم میامد میگفت تو را خدا پنادر را توسرم بزن و صدای مامان و مرده که میگفتند بخواب نترس فکر کن از حالت پاهاش معلوم بود یک ور شده مرده میگفت زود باش که یکباره مامانم صدا زد ن بیا پای خواهرت را بیگر من دیگه نمیدونستم چکار کنم سریع رفتم مانتوش کامل بالا دمر خوابیده شلوار کشی از دو طرف نصف پایین باسن سفید و تپل و پاش را گرفتم مامانم هم کمرش را و مرده زد از لحظه زدن جیغ زد تا تمام شد مامانم هم مرتب میگفت زشته تمام شد.
cheghad khalvateeeeeeeeee
chate ampooli ba khanooma add me : sami_6speed9
یه ضد حال بزرگی هست که وقتی دوست دخترتو می مبری تزریقات ،میخوابه ،شلوارشو میکشی پائین..بعد یهو زنه میاد میگه آقا لطفا شما بیرون تشریف داشته باشین...سر خودم چند بار اومده..یکیش همین امشب.
injector_master@yahoo.com
ببرش پیش مرد بزنه تا بهت نگه برو بیرون
دوربین مخفیه الکیه، تابلوه که فتوشاپه
نه فکر نمی کنم الکی باشه!!! آخه اگر دقت کنی خیلی خوب چینهای مانتوی خانمه معلومه و مشخصه که خانمه مانتوشو زده بالا!!! باز دستش درد نکنه از هیچی که بهتره
Photoshope. Ampoolzane ham Albert Fish hast ke tou youtube ampool zadanash hast.
من یه بار جلوی سه نفر آمپول زدم.و اون دفعه آخر شد و از اون به بعد فقط یه نفر آمپولمو زد.
برادرم دوره ی بهیاری دیده.
منم چون قلبم مشکل داره مجبورم ماهی یه دونه پنی سیلن بزنم.
خلاصه یه بار پاشدم حاضر شدم و کیفمو آمپولمو برداشتم که برم.ساعت حدود 8 شب بود.
خونه هم کسی نبود و تنها بودم.
توی آسانسور یه دفعه داداشامو دیدم.گفت کجا میری.گفتم میرم آمپول بزنم.گفت این وقت شب.بدو برگرد خونه.فردا برو.
خلاصه برگشتم خونه باهاش.و بعد از چند دقیقه اومد تو اتاقم گفت اگر واجبه بده من بزنم برات.
منم گفتم باشه.
که همزمان بابا مامانم هم اومدن.
خلاصه من خوابیدم رو کاناپه و مامان بابام هم نشستن رو مبل بغل دستی و داداشم هم بهم آمپول زد.
خیلی حس بدی بود.
از اون به بعد هم دیگه همه آمپولامو داداشم زدش برام.البته میرفتم تو اتاقش درو میبستم و برام تنهایی میزنه.
خیلی هم خوب میزنه.فقط بدیش اینه که داداشمه و تا چند روز همش ازش خجالت میکشم
ولی به نظرم بهتر از اینه که صد نفر کونمو ببینند.حداقل میدونم این داداشمه و باخیاله راحت لخت میکنم کونمو و آمپول نوش جان میکنم. :)
Man az nasihat khosham nemiad. Vali khodam ziad tou khate did zadan tou tazrighatiha va darmangahha budam. Hamin kara mojeb shod ke bad az ezdevajam tou omoore jensi be moshkel bar bokhoram va karam be talagh resid. Az ma goftan bud.
حرفت متینه، منهم قبلا علاقه ی شدیدی به آمپول و صحنه ی تزریق داشتم اما از موقعی که زن گرفتم دیگه علاقه به این مطلب برام کم شده و اون حسی که قبلا بهم میداد الان عادی شده برام، الان دیگه همه چیز طبیعی اش در دسترسمه دیگه جایی برای تخیل نمیمونه، الان سعی میکنم سراغ عکس ها و فیلم های شه وانی نرم، تا انرژی ام برای همسرم کم نشه و سعی میکنم برای حفظ زندگیم تمرکزم روی اون باشه و محبتش تو دلم بیشتر بشه
سلام،
من یه پسر مجرد سی ساله از تهرانم،
علاقه زیادی به صحنه آمپول دارم ولی تا حالا موفق نشدم...
خودمم کمر باریک و قوس دار و کون سفید و توپر و گرد و برجسته ای دارم دستام ظریف و دخترونس و قد نسبتا کوتاهی دارم نسبت به بقیه پسرا...پیرهن یا تی شرتمو همیشه رو شلوارم میندازم...
خیلی وقته آمپول نزدم و هر موقع که میخاستم آمپول بزنم هوس کردم شلوارمو کامل پایین بکشم تا بقیه مستفیض شن ولی گفتم ضایع بازیه و بی خسال شدم فقط یه گوشه شلوارمو شل کردم....ولی اگه کامل پایین بکشم و سرمو رو تخت بزارم... هرکی کون برجسته و سفیدمو ببینه حسابی تحریک میشه.. خودم که با دیدن این صحنه حسابی تحریک میشم....
یه موقع با حرفایی که زدم فک نکنین من عقب مونده هستم یا مشکلی دارم... آدم سالمی هستم و شاغل هستم فقط میخواستم در جهت موضوع این وبلاگ حرفامو بزنم ... خلاصه هر کی آقا یا خانم مایله واسه سرگرمی و آشنایی بیشتر در زمینه آمپول بهم ایمیل بزنه خوشحال میشم
gbirat@gmial.com
ترجیحا خانم باشه بهتره چون میترسم آقا خلافش سنگین باشه.... :)
chate ampooli ba khanooma add me : sami_6speed9
سپهر هستم 23 سالمه ، یکی دو روزه سرماخورده شدم، همین گرم و سرد شدن و عرق کردن و کولر. اتفاقا همین چند روز فکر میکردم به زمستون که سرما میخورم و میرم دکتر امپول بهم میده. که اتفاقا الان وسط تابستون گلوم درد گرفته و حتی اب میخورم درد میکنه. خلاصه با خودم فک کردم میرم دکتر آمپول حتما میده و میبرم یه درمانگاه خاصی که مد نظرمه پرستاره خانومه تزریق کنه برام. پیش بینیم درست از آب در اومد دکتر بهم امپول داد اما به خاطر این که جمعه بود اون درمانگاه مد نظر من تعطیل بود و به ناچار برگشتم همون درمانگاه اولیه. چون روز تعطیل بود، اون جا هم تزریقات خانوم و آقا رو پرستار خانومه انجام میداد. قبض رو حساب کردم، شلوار رو از روی شرت پایین کشیدم و گذاشتم که مرحله ی بعدی رو خود پرستاره انجام بده، پرستاره اومد و پرده رو هم کشیده بودم. گوشه ی سمتی که به طرفش بود رو یه کوچولو داد پایین و امپول اول رو تزریق کرد، با خودم گفتم دومیه رو طرف دیگه رو میکشه پایین رو تزریق میکنه اما از شانسم اون یکی رو هم همون طرف تزریق کرد و شرتم رو خیلی کم کشیده بود پایین ، چی فک میکردیم چی شد. فک میکردم از دو طرف مثلا تا نصف میکشه پایین و هر کدومش رو یه طرف میزنه، اخه دکتر فقط دو تا انتی بیوتیک داده بود خودم دو تا دگزا اضافه گرفته بودم برا همین که کلا نقشم رو نقش بر آب کرد. قبلش بهم گفته بود صبحانه خوردی که گفتم روزه دارم، فک کنم به همون خاطر فک کرد از ادمای خیلی مذهبی ام و حتما پیش خودش فک کرده بدم میاد که زیاد باسنم معلوم بشه . هنوز دو تا دیگش مونده برای فردا این دفعه میبرم پیش همون درمونگاهی که همیشه اون طور که میخواستم میزده. یعنی یکی این ور یکی اون طرف.
دوباره سپهر هستم ،
امروز رفتم دو تا آمپول دیگم رو بزنم، از شانسم امروز درمانگاهی که میخواستم ، باز بود ، مستقیم رفتم همون جا یه پرستار زن بود تو قسمت تزریقات که حدودا سی ساله میخورد و یه مرده بود با روپوش سفید . تو دلم گفتم اه حتما مرده میزنه. آمپولا رو که دادم زنه گرفت گفت برو تخت آخریه گوشه دیوار دراز بکش و اماده شو. من هم رفتم و منتظر بودم مرده بیاد و آمپولم رو بزنه. اماده که شده بودم و همون طور دراز بودم دیدم زنه اومد روی میز کنار پرده شروع به اماده کردن امپولا کرد یه کم امیدوار شدم که مرده نمیزنه و زنه قراره بزنه. دوباره شلوارم رو تا وسط دادم پایین اما شرتم رو دست نزدم. پرستاره طولش داد اماده کردن امپولا رو. وقتی اومد داخل دو تا امپول دستش بود. من هم همون طوری دراز بود. یه کم شرتم رو کشید پایین باز دوباره یه کم دیگه کشید پایین تر تقریبا 3سانت از خط باسنم دیده میشد، منتظر شدم تا تزریق کرد سوزن که داخل شد درد گرفت و ناخوداگاه عضلم یه لحظه منقبض شد اما زود خودم شلش کردم. تزریق کرد احساس کردم یه بار امپوله رو در اورد و دوباره زد شاید به رگ خورده بود. فک کردم دومیه رو هم همون طرف زده. ولی یه نگاه کردم دیدم امپول دیگه دستشه. زنه میخواست امپوله رو بزنه دیدم میخواد سمت دیگه که به سمت دیوار بود یعنی سمت راستم بزنه، من هم چرخیدم و سمت راست رو یه کم دادم بالا طوری که پشتم به سمتش باشه . احساس کردم این طوری راحت تره و با خیال راحت تر میتونه شرتم رو هرچقد میخواد بکشه پایین. احساس کردم خوب کشید پایین ،. امپول رو که زد و تموم شد ، یه کم درد گرفت اما غیر قابل تحمل نبود برام. معلوم بود خیلی پایین زده و نزدیک وسط باسنم زده بود امپول رو. وقتی زنه رفت نگاه کردم دیدم چون از دو طرف شرتم پایین کشیده بود،
تقریبا 14 سانت خط باسنم معلوم بود و تقریبا شرتم رو تا پایین باسن کشیده بود پایین یعنی سه چهارم رو لخت کرده بود. با خودم گفتم حالا شد، دیروزیه دو تا رو یه طرف زده بود اما این یکی همون جوری که میخواستم زد. برای همینه که همیشه من این درمانگاه رو به درمانگاه های دیگه ترجیح میدم هم زن میزنه و هم خوب پایین میکشه. اما وقتی تموم شد امپولم خواستم پنبه رو نگه دارم روی قسمت تزریق دیدم پنبه خونیه. فهمیدم به رگ زده . وقتی شرتم رو بالا کشیدم و اومد خونه. خواستم رد امپولا رو نگاه کنم دیدم شرتم خونی شده و کثیف شده.
وای بچه ها شیاف خیلی چیز بدی هستش .
ببیمارستان بستری بودم پرستاره اومد انجام بده نذاشتم بعدش که دکتر اومد گفت چرا براش استفاده نشده پرستاره گفت اجازه نداده
دکتره هم گفت اگه اجازه ندی میگم به زور برات انجام بدم دیگه مجبور شدم هردفعه هم از خجالت نمی دونستم باید کجارو ببینم
به اون دوست یزدی که رفته بود تهران آمپول زده بود می خواستم بگم،از حقوق اولیه هر بیماری اینه که پرایوسی و محیط خصوصی براش فراهم باشه،شما درست می فرمائید،اما یعنی خودت شعور نداری که نگاهت رو درویش کنی؟؟ 17،18 تا کون خوشگل؟؟؟؟وقتی خودت وایسادی دید زدی و قشنگ نظرت هم جلب شده،بعد انتظار داری بقیه واسه تو رو دید نزنن؟؟
اگر ناراحتی چرا خودت این کار رو می کنی؟
مثلا خیلی معتقدی؟؟اینجا چی کار می کنی؟؟برو نهی از منکرت رو بکن به ما هم کاری نداشته باش!
دخترای پیج کیا حاضرن بیان کلیپ بسازیم؟من خودم حاضرم خودمم آمپول بخورم!
دخترم اینم آی دیم :
proma_athletic@yahoo.com
دخترای پیج کیا حاضرن بیان کلیپ بسازیم؟من حاضرم خودمم آمپول بخورم!
دخترم. اینم آی دیم :
proma_athletic@yahoo.com
فقط لطفا پسرای بی جنبه پی ام ندن!
سلام به همه آمپول دوستان
هر کسی از آمپول می ترسه کمک می خواد ترسش بریزه یا کسی خیلی دوست دار در موردش صحبت کنیم منو اد کنه
kamangirarash886@yahoo.com
agar kasy soaly dar bare tazrigh dasht mitune beporse...injectionwomen@yahoo.com
سلام
هر کسی از آمپول می ترسه یا مایل به بحث آمپولیه منو اد کنه
kamangirarash886@yahoo.com
chate ampooli ba khano0oma : sami_6speed9
سلام
یه سوال
امپول ویتامین D دردش خیلی زیاده ؟؟
دوتا باید بخورم
بچه ها انقدر می گن نوروبین درد داره اصلا نداره رفتم زدم
حتی سوزنشم حس نکردم
یعنی برام لیدوکائین توش ریخته؟
ضد حال بود اساسی
بستگی داره کی بزنه و لیدوکائین بکشه توش یا نه
اگه بدون لیدوکائین بخوای خیلی درد داره، باید خودتو براش آماده کنی عزیزم
بچه ها ویتامین سی رو بدون نسخه به هرکسی میدن؟؟؟
درد داره
اینو تا حالا نگرفتم و نزدم
سلام
اگه کسی از آمپول می ترسه می خواد کمکش کنم یا مایل به بحث آمپولیه اد کنه
kamangirarash886@yahoo.com
ویتامین سی رو قدیما بدون نسخه میدادن.الان اما نمیدن.شاید اگه بهونه بیاری و خواهش تمنا کنی بهت بدن.ویتامین سی دردش بیشتر از نوروبیونه.نوروبیون بیشتر میسوزونه ،به خاطر وینامین ب6 که توش هست.من از هر کس که شنیدم میگه نوروبیون دردناکه...مخصوصا ایرانیش که اتفاقا ارزونتر هم هست.
INJECTOR_MASTER@YAHOO.COM
سلام
جفتشو بدون نسخه هم میدن،اصلا نیاز به خواهش تمنا نیست
نوروبیون دردناکه چون ویتامین های گروه ب تقریبا پیوندهای چربی با هم برقرار می کنن و غلظتشونو افزایش میدهویتامین سی هم دردناکه ولی از عوارضش که جدیدا کشف شده ممکنه به طرف شوک بده
نازنیم
من ویتامین D رو زدم
درد داشت :(
یکی دیگه هم باید بزنم :(((
من که نوروبین زدم اصلا دردش زیاد نبود و ضد حال بود
میخوام برم آمپول ویتامین سی بگیرم شاید اون کمی درد داشته باشه
بچه ها چقد راینجا خلوته بیاید دیگه
بچه ها نظرتون راجع به نقش شورت در تزریقات چیه؟کسی هست که دوست داشته باشه بدون شورت آمپول بزنه؟یعنی اگه فقط شلوار پایین کشیده شه کافیه یا باید حتما شورتی هم باشه که پایین بیاد؟
من که دانشجوی اتاق عملم،موقع آموزش تزریقات بهمون گفتن محل تزریق باید کاملا اکسپوز بشه،یعنی باید باسن بطور کامل مشخص باشه که بتونیم محل تزریق رو تشخیص بدیم،ولی معمولا تزریقاتی ها یکم شورت رو می کشن پایین!
من فکر کنم بدون شرت بهتره اما روم نمیشه بدون شرت برم تزریقاتی
ببخشید شما که اتاق عمل خوندید آمپول ویتامین سی رو بدون نسخه میدن؟ آخه یکی گفت میدن یکی گفت نمیدن
نمی دونم،خبر ندارم!
آمپول ویتابمین إ با آب مقطر هم تقریبا همون اندازه دردناکه!!
وای چه حرف وحشتناکی زدم!!
باورم نمی شه که جرات پیدا کردم نظر بذارم و تازه...پیشنهاد هم بدم!
ویتامین B منظورم بود!!
اندر حکایات گفتندی،
وقتی که نیستم زنه، آمپول زنه که زنه، آمپولو می زنه به باسنه، خصوصا جفتی باسنه رو دید می زنه، یا باشه یه زنه که آمپولشو می زنه، حالی به بدنه، برای کسیکه دید می زنه به زنه
حال یه سوال، چند کلمه ی " زنه " در این واج آرایی مشاهده می شود؟
سلام
هر کسی می خواد درد بکشه موقع آمپول زدن از اولش شروع کنه که آمپول و به جای آروم فرو کردن یکم با فاصله محکم بزنن به باسنش بعد سریع تزریق کنن نه آروم آروم طرفم یکم خودشو سفت کنه دیگه نهایته درده
مخصوصا اگه آمپول اب مقطر پینی سیلین سفازولین ویتامین سی و موارد مشابه باشه
فکر کنم تزریقاتی های الان همه لیدوکائین میزنن چون هیچی از فرو کردن آمپول نمی فهمی
من سفتم کردم در نکشیدم ):
راستی بچه ها بیاید دیگه
اگه کسی هم مطمئنه که آمپول ویتامین سی رو بدون نسخه میدن یا نه بگه؟
بچه ها پنسلین رو هم که اصلا بدون نسخه نمیدن حیف شد
واقعا دلم پنسلین میخواد بزنم
سلام مریم خانم
ویتامین سی رو هم بدون نسخه میدن
تازه مگه الزامی وجود داره بدون نسخه ندن؟طرف پولشو میگیره حالا ممکنه 1-2 تا داروخانه یکم بخوان قانونی عمل کنن همه که اینطوری نیستن، بعدشم همه که لیدوکائین نمی زنن خوب به طرف بگو لیدوکائین نزنه توش
راستی هر کسی دوست داشت بحث امپولی داشته باشه یا از آمپول می ترسه ادم کنه
kamangirarash886@yahoo.com
سوال نمی پرسن که ، بعدش می ترسم بگم لیدوکائین نکشه بهم شک کنن
ای کاش می شد همین طوری بریم پنسیلین بگیریم
بچه ها بیاید دیگه داستانی چیزی بنویسید
آقا آرش من دوست دارم تجربه کنم بحث آمپولی ببینم حال داره یا نه اما بلد نیستم با یاهو چت کنم
بچه ها ای کاش جرئت داشتم سوزن رو تو بدن خودم فرو کنم خودم برا خودم میزدم
اینجوری همه چیزش دست خودم بود اما هرکاری کردم جرئتش رو پیدا نکردم
مریم جان
یکی از مواردی که استادای ما خیلی خیلی روش تاکید می کردن همین پنی سیلین بود!یکی از استادامون بود که می گفت تهدید به مر هم شدین توی خونه واسه کسی پنی سیلین نزنین!!
واقعا هم خطرناکه!همین تستی هم که توی درماناه ها انجام می دن توی موارد نادر می تونه باعث شوک و مرگ بشه!!حالا شما می خواین همین جوری بدون نسخه پنی سیلین از دارو خونه بگیری؟؟
عزیزم هیچ بفکر این هستی که مصرف الکی و خودسرانه آنتی بیوتیک چقدر برات ضرر داره؟
خودت رو کنترل کن فدات شم!!اینجوری که به خودت آسیب می زنی!!!
اره درسته.الکی دنبال پنی سیلین نرین.اگه درد میخواین بهترینش اب مقطره که اشک تو چشم هر دختری میاره.اگه میخواین بیرون بزنید هم نروبیون و ویتامین سی...من تاحالا ندیدم بیرون تو ویتامین لیدو کایین بزنن.فقط تو پنی سیلین دیدم.اما اگه میخواین نزنن خب وایسید کنارش تا پر کنه...ببینید لیدو میزنه توش یا نه؟در ضمن یه بهونه دارین که بگین نزنه...لیدو اثر آمپول اصلی رو کم میکنه..میتونید بهشون بگید اینو از دکترتون شنیدین و ترجیح میدین که لیدو نداشته باشه.
injector_master@yahoo.com
در ضمن مریم خانوم مواظب فرو کردن هر گونه سوزنی تو باسنت باش.اگه یه ذره محل فرو کردن سوزن رو اشتباه بزنی دور از جون ممکنه باعث فلج کامل بشه.تا مطمئن نشدی که همه جزئیات تزریق رو یاد گرفتی اینکارو با هیچ کس نکن.درسته که تزریق کار راحتیه..اما هر اشتباهی عوارض شدیدی داره
injector_master@yahoo.com
تو مطب ها بعید میدونم به خاطر مسایل مالی از هر چیزی غیر امپول خودت (مثل لیدوکایین)استفاده کنن.
injector_master@yahoo.com
بله منم گفتم که پنسیلین نمیدن ، و منم بخوام این کارو بکنم یک دفعه که البته میدوتم اونم عوارض داره
پس چرا انقدر نوروبین من زدم اما اصلا درد نداشت؟؟؟
راستی برم مطب آب مقطر بزنم برا چی؟
خوب نمی گه این برای چیه؟ شک میکنه دیگه!!!!
بعدش برم داروخانه بگم آب مقطر خالی میخوام بهم میدن؟؟؟
بچه ها بیاید اینجارو پر بار بکنیم
امروزم میرم ببینم ویتامین سی می توم بگیرم یا نه؟
من تزریقات بلدم فقط امتحان نکردم ، دوره اش رو تو مدرسه دیدم اما ترسیدم رو آدم امتحان کنم
سلام مریم جان
آب مقطر خالی رو که تو درمانگاه یا جایی نمی زنن چون هیچ اثری نداره طرف فکر می کنه به جای مشکل جسمی طرف مشکل عقلی داره(البته ببخشیدا)
نوروبیون هم انچنان دردی نداره، ویتامین سی باز بهتره یا می تونی همزمان 3-4 تا آمپول بزنی که رو قبلیا زده بشه که دردش بیشتر شه، در ضمن یاهو نمی تونی چت کنی میل بفرست تا برات توضیح بدم
البته که آب مقطر رو بیرون نمیتونی بزنی...منظورم تو خونه بود...یا اینکه یه دوستی بتونه برات بزنه..یا اگه خودت بتونی بزنی.
injector_master@yahoo.com
بچه ها ویتامین سی رو بدون نسخه میدن من امروز سه تا گرفتم و یکیش رو زدم، خیلی درد داشت و جاش ورم کرده و گرم تر از بقیه جاهاست
تزریقاتی هم گفت درد داره باید تحمل کنی اما من برات خوب میزنم اما باز وسطاش گفتم دردش زیاده گفت گفتم که تازه دارم برات آروم می زنم ، حجمش هم چون زیاده
خلاصه ویتامین سی درد داره خواستید بزنید
می دونستم آب مقطر رو بیرون نمی زنن و خاصیتی نداره برای همین تعجب کردم و پرسیدم و گفتم شک میکنن
سلام
به هر حال شاید جاشم کبود شه، جاشو با حوله گرم ماساژ بده تا هم دردش کم شه هم کبود نشه
آب مقطر و میشه گرفت یکی که بلده و میدونه تو از آمپول خوشت میاد و دردشو دوست داری تو خونه بهت بزنه
خانومايی که دوس دارن آمپول بخورن برای گپ آمپولی ادد کنن
sami_6speed9@yahoo.com
مرسی آقا آرش بله جاشم کبود شد البته زیاد نه
و درد میکنه
بچه ها بیاید دیگه
تینا خانم نیستن چرا و نمیان؟؟؟
بچه ها دیگه چه آمپولی بدون نسخه میشه گرفت و مثل ویتامین سی درد داره؟
مرسی آقا آرش بله جاشم کبود شد البته زیاد نه
و درد میکنه از الان دارم نقشه میکشم یه مدت دیگه برم کجا بعدیش رو بزنم
بچه ها بیاید دیگه
تینا خانم نیستن چرا و نمیان؟؟؟
بچه ها دیگه چه آمپولی بدون نسخه میشه گرفت و مثل ویتامین سی درد داره؟
من همون ب12 و ب کمپلکس اشکم رو درمیاره،جاشم کبود می شه همیشه،تا چند روز هم آخ و اوخم براهه!!
شاید چون من خیلی سوسولم!!:))))
پنی سیلین که حرفشم نزن...اصلا!!امسال زمستون دو تا 633 زدم هنوز یادش می افتم گریه م می گیره.ولی بخاطر ضعف و اینا ب12 زیاد می زنم.وحشتناکه خداییش...
سلام مریم خانم
بهتری؟البته اینم در نظر داشته باش حداقل بزار 2 هفته بگذره بعد ویتامین سی بعدی و بزن چون افزایش غلظت ویتامین سی یکی از عوارضش تو دستگاه گوارش خودشو نشون میده(شیکمو زیاد شل میکنه)بعد مکافاتیه یکم، می تونی بعد یه هفته ویتامین ای، د3، بکمپلکس ب 12 رو با هم بزنی( اینا رو هم سعی کن 3 هفته در میون بزنی)، راستی هنوز منتظر ایمیلت هستم
سلام.. قمی های پیج کیا می دونن تو قم کدوم مطب آمپولای پسرارو خود منشی می زنه؟منشی خانوم منظورمه!
من امروز صبح ویتامین d3 زدم اصلا درد نداشت!!!خودم تعجب کردم!
سلام پریا د3 درد نداره فقط اگه بخوای یکم دردت بیاد باید با چند تا امپول دیگه همزمان بزنیش مثل نوروبیون ویتامین ای و سی که چند بار سوراخ شی به نوعی
اینارو بدون نسخه می فروشن؟
سلام مدت ها پیامی ندادم..
پسری هستم تنها...
تا بحال دوست دختر نداشتم...
با شخصی (به اصطلاح دوست) بودم که دوستش داشتم ولی خب نمی دونم چرا ولی بهم خورد...
به این مبحث با خیلی موارد دیگه علاقه دارم.. که شدت علاقه ام در این مورد با چندتاش زیاده..
اگر دختر خانمی مایل به دوستی بود
پیام بدن حرف بزنیم...
amp_love66@yahoo.com
خانومايی که علاقه به بحث آمپول ،اسپنک ، تنقيه و.... دارن منو ادد کنن
sami_6speed9@yahoo.com
raminzah138@yahoo.com
برای چت :)
با سلام
قبلا هم پیام گذاشتم یکم گذشت گفتم آپدیتش کنم
خانومایی که از امپول می ترسن یا کلا مایل به بحث امپول زدن هستن اد کنن یا میل بفرستن
kamangirarash886@yahoo.com
امروز نامزدم دلش در د میکرد بردمش دکتر، دکتره مرد بود ولی عیبی نداشت دکتر محرمه، خلاصه دلش رو یه کم ماساژ داد. و یه سری دارو نوشت تا مصرف کنه و یه سری توصیه های غذایی و تغذیه که چی بخور و چی نخور. گفت امپولت رو هم بزن، نامزدم گفت نه آمپول! گفتم خوبه برات. بلند شدیم بردمش و داروهاش رو گرفتیم و بردیم تزریقاتی یه درمانگاه. آمپولش رو خانومه آماده کرد و نامزد گرامی رفتن پشت پرده. البته من جرات نکردم برم، گفتم باز زنه نگه بیا کنار. خلاصه سرو صدای عیال در اومد و اخ درش بیار، تموم نشد و از این حرف ها. نامزدم اخلاقش طوریه که رودربایستی با کسی نمیمونه و یه کم پررو. هیچی پرستاره هم میگفت طاقت بیار تموم شد دیگه. وقتی پرستاره اومد بیرون . من سریع به بهانه ی دلداری رفتم پشت پرده ، هم دلداری بدم و هم صحنه رو از دست نداده باشم. دیدم شوارش رو کم داده پایین و فقط یک سوم باسن یه سمتش رو پایین داده بود. اخه شلوارش لی بود و به سختی پایین میومد برای همین فکر کنم یه کوچولو بیشتر نتونسته بود پایین بده. اگه من خودم میرفتم تو حتما بیشتر پایین میکشیدم. ولی هر چی بود ما بی بهره بودیم اما سرو صداهاش و غر زدن هاش پشت پرده جالب بود.
بچه ها اینجا اینقدر از نوربیون نوشتن که اسمش یادم بود، یه دختر جوون اومده بود به خانومه ی داروخونه گفت ببخشید نوروبیون دارید؟ و اون هم بدون نسخه بهش داد و یادمه قیمتش رو هم گفت هزار و پونصد تومن . دختره گفت پد الکلی هم بدین لطفا . من هم یه لحظه یاد اینجا افتادم . معلوم بود یا خودش میخواد بخوره یا میخواد بزنه. به دردی که میخواد تحمل کنه فکر کردم. دیروز هم برای عروسی یکی از دوستانم به شهر دیگه ای رفته بودم. اونجا خونه ی باجناق دوستم موندیم.باجناقش مریض بود و خانومش هم سر کار بود. برای همین خانوم دوستم( عروسی اینها نبود عروسی یکی دیگه از دوستانمون بود و این دوتا همشهری بودن، رفتم خونه ی همون دوستم که همشهری بود با داماد) . انگار خواهر خانوم باجناقه که به عبارتی خانوم دوستم بود، بهش گفت پاشو برو دکتر. اتفاقا دکتر هم رفته بود و پنی سیلین بهش داده بود افاقه نکرده بود. اما این بار من هم گفتم میخواین برین دکتر با دوستم میایم همراتون . خلاصه بردیمش ینده خدا رو درمانگاه، دکتره که خانوم بود و سی ساله میخورد. دوستم به شوخی به باجناقش گفت، همین دکتره که اسمش بهاره بود، رو دیدی بسته دیگه . گفت من که یه خورده کسالت داشتم با دیدن بهاره خوب شدم. بهش سرم و امپول داده بود. اتاق تزریقات خانوما و آقایون جدا بود. من با دوستم بیرون نشسته بودیم . فکر کردم یه اقا تزریق میکنه. باجناق رفت داخل دیدم پرستار خانومه از تزریقات خانوما اومد بیرون تا تزریق باجناق رو انجام بده.دوستم رفت داخل اما من چون مهمون بودم گفتم زشت نباشه نرفتم داخل. امپولش رو هم زد و سرمش رو هم وصل کرد. همون موقع یه دختر که باسن خوش فرمی هم داشت و از مانتوش قشنگ معلوم بود برجستگیش چون مانتوهای الان میچسبن به بدنشون. خانومه مثل برق دیدم تزریق دختره رو تموم کرده و سریع اومد جای آقایون تا تزریق دو سه نفر دیگه رو هم انجام بده. نمیدونم چی بود یه آقا یی با سه نفر دیگه اومده بودن . خانومه گفت چرا یه قبض رو پرداخت کردی برو قبض امپولای دیگه رو هم پرداخت کن. فکر کردم همه ی سه امپول مال خود مرده است اما دیدم دو تا پسر جوون که بیرون وایستادن هم هر کدومشون یه امپول دارن. من نرفتم جای باجناق . از اون جا فکر کنم باجناق به باسن های درحال امپول خوردن مسلط بود ولی خودم رو سنگین تر دیدم نرم اون جا زنه چپ چپ نگام نکنه ، ارزشش رو نداره . خلاصه سرم رو هم کشید و برگشیتیم خونشون. خانوم دوستم لباس خونه پوشیده بود ولی باسنش خوش فرم و برجسته بود.مدام ناخوداگاه حواسم میرفت به امپول خوردن این باسن چجوری میشه و خوش بحال تزریقاتی که این رو امپول میزنه. مخصوصا که گفت دیروز برای حساسیتش یه امپول خورده. تو دلم گفتم خوش بحال تزریقاتیه. البته از ترس نامزدم جرات این که خیره بشم به باسن خانوم دوستم رو هم نداشتم. خیلی با ناز و قشنگ هم صحبت میکرد و دلچسب تر میشد. در هر حال نوش جان دوستم
تو درمانگاه قسمت تزریقاتی نوشته بود. در این درمانگاه از بی حسی ( لیدوکائین) در تزریقات استفاده نمیشود. لطفا تقاضا نفرمایید. از اثر دارو کم می کند و دارای عوارض جانبی هم می باشد. با تشکر
برام جالب بود که هم عوارض داره و هم اثر دارو رو کم میکنه ، و برام جالب تر بود که اولین بار بود که تو درمانگاه و تزریقاتی ها این جمله رو میدیم. چون از یه تزریقاتی پرسیدم بی حسی اثر دارو رو کم میکنه یا نه و بهش گفتم تو پنیسیلینم بی حسی نزنه. گفت نگران نباش الکی میگن اثر دارو رو کم مکینه و عیبی نداره ، اما تو این درمانگاه دقیقا به این مسئله اشاره کرده بود. و فهمیدم که راست میگفتن، بی حسی نزنه خیلی بهتره هر چند که دردش زیاد باشه
وای من سه تا آمپول دارم. متوکلروپرامید، ویتامین سی با نوروبیون!! جرئت ندارم برم بزنم!! چیکار کنم؟
بیا پیش من بزن
شما؟
سلام رضا هستم تزریقات بلدم
پریا من علی هستم تزریقات بلدم خوشحال میشم بهت آمپول بزنم
سلام
پریا با جرات برو تزریقاتی بدون ترس امپولتو بزن، متوکلوپرامید 2 سی سیه زود تموم میشه، اونم اگه حالت تهوع داری بزن اگه نه نمی خواد، از ویتامین سی می ترسی جاش قرص جوشانشو بخور نوروبیون هم جاش می تونی از شربت مولتی ویتامین استفاده کنی، نوروبیون و ویتامین سی درد دارن از اول گفته باشم
البته اگه اطلاعات بیشتر می خوای یا تو یاهو ادم کن یا برام میل بفرست
اینم آیدیم
kamangirarash886@yahoo.com
من چطوری باید بهتون اعتماد کنم؟
سلام پریا
خوب گفتم ایمیل بزن یا تو یاهو ادم کن تا بیشتر آشنا شیم
نه با شما نبودم آقا آرش :)با اون دوتا کامنت بالایی!
پریا خانمایدیم اینه :donot_63@yahoo.com
بعضی از تزریقاتی ها به جای اینکه شورتو بکشن پایین ، حاشیه شورتو میدن به سمت وسط باسن...یه جورایی شورتو میدن کنار...کی تا حالا اینجوریشو تجربه کرده؟
injector_master@yahoo.com
دلاام
سلام
چند وقته امپول زدن به فامیل و برادر خواهر بحثش هست بین بچه ها علاقه مند.نظرتون چیه؟
سلام
بچه ها تزریقاتی محبوبتون تو تهران کجاست؟از نظر خوش اخلاقی آمپول زن..اتاق تزریقاتش..قسمت انتظارش و.....
سلام اره امپول زدن به زنهای فامیل مخصوصا کسانی که محرم نیستند خیلی عالیه من وقتی بهشون میزنم حس خوبی دارم
خانوما برای چت آمپولی هيجانی پی ام بدن :دی
sami_6speed9
سلام
کسی از امپول میترسه یا از آمپول خوشش میاد ادم کنه یا بهم میل بزنه که بیشتر آشنا شیم و بحرفیم
kamangirarash886@yahoo.com
پريا به من پی ام بده
sami_6speed9
ﻻﻣﺼﺐ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺒﻪ ﮐﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻣﭙﻮﻝ ﻣﯿﻤﺎﻟﻦ . . . . . . . . . . . . . ﺍﺳﺘﺮﺳﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﻣﭙﻮﻝ ﺑﯿﺸﺘﺮﻩ
دقیقا خیلی از کسانی که بهشون زدم همین را میگویند که وقتی پنبه میزنی استرس میگیردمون
مخصوصا وقتی بوی الکل با بوی نوروبیون قاطی بشه
injection_master@yahoo.com
سلام
شمیم بوی الکل جای خود هی شل کن شل کن و نفس عمیق بکش گفتنشم استرس زاست طرف فکر می کنه نیزه می خواد تو باسنش فرو بره
بعضیام آخه اصلا نمیگن شل شل کن نفس عمیق بکش
واقعا مثل نیزه فرو میکن آمپولو
واقعاً تجربه کردم که میگم
:(
من هنگام تزریق چندبار تاکید میکنم حتما شل بگیره و بعد میزنم
سلام
شمیم لذت تزریق آمپول به طبیعی بودنشه که آدم ببینه طرف موقع تزریق چه عکس العملی از خودش نشون میده، آیا خودش شل می کنه یا اینقدر می ترسه که یادش میره
سلام سایه هستم 19 سالمه و خیییییییلی خیییییییلی خیییییییلی شدید از امپول میترسم راهنمایی لطفا فقط خانوما
Iraniafnan@gmail.com
بچه ها من دوباره رفتم ویتامین سی زدم.
خیلی بد بود دیگه از ترس می لرزیدم پرستاره گفت چرا اینو میزنی خیلی تاثیر خاصی نداره . گفتم مدام سرماخوردم برای اون.
گفت شل کن پس فرو کرد ، دیگه از همون اول به شدت درد داشت گفتم تروخدا آروم. گفت زد رو باسنم گفت شل کن ، نفس عمیق دوباره چند لحظه بعدش گفت شل شل باش سفت نشه جاش. وقتی هم تموم شد کلی جاش رو برام مالید گفت چند دقیقه بخواب و برام شکلات اورد. لامصب آمپول بدی هستش
تازه اخرشم اون یکی تزریقاتی وقتی اومدم بیرون دید سخت راه میرم و دستم به پهلومه گفت برات زد تو عضله گفتم بله یهو گفت محیا ویتامین سی رو تو رگ بزن درد داره اینجوری . به خودمم گفت دفعه بعد هرجا رفتی بگو تو رگ بزنه اینو که تو عضله نمیزنن درد داره
روش نوشته هم عضلانی هو وریدی
مریم میشه بگی کدوم تزریقاتی یا درمانگاهی رفتی؟
تینا یه مدت بلاگت بسته بود ناراحت بودم :(
الا که دیدم باز شده شاد شدم اصن
سلام
مریم لذت تزریقات به عضلانی بودنشه وگرنه وریدی که هیجانی نداره
تو هم سعی کن یکم شجاع باشی دختر
منم عضلانی دوست دارم آرش خان .اما فکر کنم دوباره اینجا برم دیگه برام نزنه تو عضله
بعدش شما تا حالا ویتامین سی زدی لامصب بد چیزیه این واکنشام هم به خاطره دردش هست و طبیعیه
در پاسخ اون یکی دوست هم تو شهدا بود تزریقاتی
کسی پیشنهادی نداره؟
دوس دارم یه کلکی سوار کنم، برای این که سه یا چهار آمپول همزمان بخورم و کامل باسنم لخت بشه؟!! البته آمپولاش ضرر هم نداشته باشن همزمان زدنشون و تزریقاتی گیر نده و غیر طبیعی نباشه
سلام
مریم خوب برو یه جای دیگه برات بزنه تو عضله بیشتر لذت ببری،ناشناس جان راهنمایی می خوای یا بهم میل بزن یا تو یاهو ادم کن بهت بگم چیکار کنی، 4 تا خوبه که بتونی همزمان بیشترم بزنی لذتشو ببری
kamangirarash886@yahoo.com
من تو یک کیلینیک کار میکنم بیا انجا تا هرطور میخواهی بهت بزنم بیا تو مسنجر تا بهت ادرس بدم ebrahimi_reza2010 یاهو مسنجر
من دوست دخترمو که می بردم تو یه نوبت هم نوروبیون میزد هم ویتامین سی...این کارو حداقل سه بار انجام دادیم...یکی تو ولیعصر،یکی ونک،..1 بارم تو کارگر..هر سه پرستار شک که نکردن هیچ ،تازه خیلی هم حال دادن.دلگرمی میدادن ، دلسوزی میکردن و نازشو هم میکشیدن..اما 4 تا رو واقعا نمیدونم چیکار میشه کرد بیرون.هر چند که من خودم تو خونه 4 تا آب مقطر رو یه جا زدم به یکی از جی اف هام.
injector_master@yahoo.com
سلام بازم بعد از مدت ها که پیامی ندادم اومدم همون متن قبل رو میدم...
سلام مدت ها پیامی ندادم..
پسری هستم تنها...
تا بحال دوست دختر نداشتم...
با شخصی (به اصطلاح دوست) بودم که دوستش داشتم ولی خب نمی دونم چرا ولی بهم خورد...
به این مبحث با خیلی موارد دیگه علاقه دارم.. که شدت علاقه ام در این مورد با چندتاش زیاده..
اگر دختر خانمی مایل به دوستی بود
پیام بدن حرف بزنیم...
از تهران هستم... به اون کسی که از دستش دادم خیلی علاقه دارم و داشتم و خواهم داشت.. تنها دنبال همدم و یکی هستم که علاقه داشته باشه به اشن موضوع و دیدار کنیم و کمی از فکر دربیام حداقل...
اگر اینجا دنبال کسی هستم برای اینکه با این موارد آشنا باشه..
در کل خیلی تنهام... دلم برای کسی که از دست دادم خیلی تنگه...
آرزوم فقط مرگه اگر نتونم از این حال خارج بشم...
amp_love66@yahoo.com
تینا ول کرده رفته. یه وبلاگ جدید تو همین بلاگ اسپات بزنید بریم اونجا.
بچه ها چند وقت قبل یه عملیات انتحاری زدم خخخخ
یک سوزن سرم تو خونه داشتیم. از اون سوزنهای بلند و قطور با روکش پلاستیکی. پنج سی سی آب مقطر کشیدم تو سرنگ. بعد این سوزن دراز با همون رو کش پلاستیکی رو فرو کردم تا آخر تو باسنم و اون سوزنش رو آوردم بیرون و پلاستیکش موند. بعد سرنگ رو وصل کردم به سوزن پلاستیکی و سه سی سی تزریق کردم. راستش چون هواگیری نکرده بودم ترسیدم بیشتر بزنم. بعد اون سوزن دراز فلزی سرم رو برداشتم وصل کردم به یه سرنگ دیگه و باز سه سی سی آب مقطر کشیدم و هواگیری کردم و زدم اون سمت باسنم. اینبار موقع فرو کردن سوزن چون یه ذره کند بود یه خورده درد حس کردم. قشنگ گوشتم رو جر داد رفت تو.
خیلی هیجان داشت. بعد تا چند روز وقتی به محل تزریق فشار می آوردم درد می کرد.
جدیدا زیاد به این فکر می کنم که ای کاش یه شوهری پیدا می کردم که تو کار آمپول و اسپنک بود.
فکر کن صبح صدام می کرد که بلند شم تا آماده بشیم بریم سر کار من جوابش رو نمی دادم. همون جوری خواب آلود می کشیدش رو پاهام چند تا محکم با دستش می زد در کونم تا حسابی بیدار بشم. بعد می رفتم دست و روم رو می شستم و میومدم زیر کتری رو روشن کنم که یهو می دیدم رو گاز داره تو شیر جوش یه سوزن می جوشه. از اون قدیمی های کلفت چند بار مصرف. دلم یهو میریخت. بعد بی اعتراضی زیر کتری رو روشن می کردم و می رفتم تو اتاق خوب آرایش کنم. که یهو از تو آینه می دیدم که با یه سرنگ ده سی سی که فقط سه سی سیش پره و یه سر سوزن معمولی سرش وصله پشت سرم ایستاده. می گفت خب وقتشه که یه صبح زیبا رو شروع کنیم. می رفتم طرفش. بغلش می کردم و اون آروم شلوارم رو یه ذره می داد پایین و آمپول رو می زد. من دردم میومد و محکمتر بغلش می کردم. بر می گشتیم سر میز صبحانه و من می دیدم که خبری از شیرجوش رو گاز نیست. فکر می کردم که منصرف شده. صبحانه رو خیلی عادی بدون اینکه حرفی از فتیش هامون بزنیم می خوردیم. در واقع ما هیچ وقت راجع بهش حرف نمی زدیم. بلکه همدیگه رو سورپرایز می کردیم. بعد می رفتیم سر کار. من ظهر بر می گشتم و اون عصر ها. یه قهوه با هم می خوردیم و اون بلند می شد میرفت سمت یخچال. من فکر می کردم که رفته میوه بیاره ولی می دیدم که با یه دستمال سفید بر می گرده. میذاشت رو میز. بازش می کرد. می دیدم همون سوزن که صبح رو شیر جوش دیدم رو پیچیده لای پنبه الکل. پس قایمش کرده بوده. قلبم شروع می کرد به زدن. میرفت سمت قفسه ی داروها. کیسه ی سفید آمپول و سرنگ رو می آورد. یه سرنگ ده سی سی بر می داشت. با دو تا آب مقطر و یک پنی سیلین 1200. دو تا آب مقطر رو میزد به پنی سیلین. مخلوط می کرد و ده سی سی می کشید و سوزن صبحی رو وصل می کرد سرش: زود باش عزیزم. الان می بنده. صدای قلبم رو میشنیدم. رو کاناپه دراز می کشیدم. فورا شلوار و شورتم رو میداد پایین. الکل می کشید و فرو می کرد. از درد پام رو تکون میدادم. دستش رو محکم میذاشت رو کمرم و فشارم میداد پایین. آمپول رو خالی می کرد. اشکهام در می اومد. می خواستم برگردم. میگفت نه...پنج سی سیش رو فقط زدم. بقیه ش مونده. ناله می کردم: کمی صبر کن.
- می بنده. زود باش عزیزم. تسلیم می شدم و خودم رو رها می کردم.
دوباره درد...
تموم میشد. بر می گشتم و بی حال روی کاناپه دراز می کشیدم. موهام رو نوازش می کرد و اشکهام رو پاک . میز رو تمیز می کرد و یه فیلم میذاشت و خودش هم کنار من می نشست. با هم فیلم می دیدیم. درد یادم میرفت. روی پاش می نشستم. دستش رو می آورد و جای آمپولا رو می مالید. با هم در مورد فیلم حرف می زدیم و سفری که می خواستیم بریم.
شب میشد. روی تخت دراز می کشیدم بخوابم. به طرف کمد میرفت. همون کمدی که وسایل اسپنک توشه. دستش رو دراز می کرد و من قلبم میزد که چی برام داره. یه پدل پلاستیکی. انتخاب خوبی بود. بعد از اون درد نیزه ای و گرفتگی آمپول به این نیاز داشتم. به یک سوزش سطحی. به گرما. می پرسید چند تا؟
-20 تا.
- دختر شجاعی هستی ولی من امشب مرد بی رحمی شده م. ایستاده یا دراز کش؟
سلام
هر کسی دوست داره بحث امپولی کنه یا از امپول می ترسه یا مایل به تزریق واقعی آمپول تو خونه یا تزریقاتیه ادم کنه یا بهم میل بزنه
kamangirarash886@yahoo.com
سلام
از دوستان خواهش دارم اگر آقا هستن اددم نکن
من بخدا دنبال مسایل جنسی و اینا نیستم که میگم خانم...
من یه همدم میخام که دوست بشه باهم بتونیم حرف بزنیم...
بیرون بریم و من بتونم از تنهایی در بیام...
وگرنه هیچ کسی هیچ احدی جای کسی که دوستش دارم رو نمیگیره...
من نه همجنس گرا هستم نه چیزی...
از روی غریزه هم هست که میگم خانم ها...
اعتماد سخته حق میدم پس شمارو بخدا اگر ادد نمی کنید حداقل آقا هم ادد نکنه...
حال و روز خوبی ندارم...
فقط دلم میخاد میتونستم زمان رو برش گردونم و اینبار اشتباهی نکنم...
نمی دونم... خسته هستم... خسته...
ممنون از همه
من همون amp_love هستم...
لطفا بخونید حرفام رو بعد تصمیم بگیرید ادد کنید یا نه...
بازم میگم من اگر دنبال کسی اینجا هستم برای نزدیکی به علایقم هست
وگرنه من برای کسی که دوستش داشتم و دارم و خواهم داشت هیچ وقت این مسایل برام مهم نبوده
الانم فقط برای آروم شدنم هست...
راه دیگه ای به نظرم نمیرسه هر کسی به نحوی هست منم این حالت...
durbin gushihaye jadid khube bara aks gereftan bi sedas akasishun , har ki ampul khord badesh yavashaki az hamun halatesh aks begire ke parastare nafahme
http://irmedfet.blogspot.com/
به وبلاگ من سر بزنید.
وبلاگی در مورد مسایل پزشکی زنان.
خانومای علاقمند به آمپول برا گپ آمپولی پی ام بدن
sami_6spee9
بچه ها جای دیگه ای هستن یا پاتوق دیگه ای هست که ما خبر نداریم؟اگه بچه ها تو سایت دیگه ای هستن، آدرسش رو بگذارین، چون این جا خیلی سوت و کوره، چی شده؟
جای دیگه هست اما از این جا سوت و کور تره.خیلی وقته که دیگه از تینا خبری نیست.اما چند وقته که دیگه بخش نظرات هم خبری نیست....
injector_master@yahoo.com
سلام. دیروز رفتم داروخونه یه ویتامین سی و نوروبیون گرفتم که عصر برم مطب بزنم. وای نمیدونین چه دردی داره ویتامین سی :(
سلام پريسا جون موقع امپول نوع كفش وجورابت چي بود بي زحمت خاطره امپولات بيشتر بزار
پریسا یه ذره با جزئیات بیشتر بی زحمت بگذار، منظورم لباس و جورابت نیست، کلا صحنه ی تزریق رو اگه میشه تعریف کن و این که چقدر لباس زیر رو پایین کشید و دو طرف رو چقدر پایین کشید
بچه ها چه نوع صحنه ی امپول خوردن رو دوس دارین؟ دختر به دختر، پسر به پسر، دختر به پسر بزنه، یا پسر به دختر بزنه؟ دوس دارین فقط نظاره گر باشین یا خودتون بزنید یا طرفی باشین که داره امپول میخوره؟ چه صحنه ای باشه و موقعیتش چجور باشه بیشتر خوشتون میاد
من پریام!18 سالمه! مانتو صورتی پوشیده بود با شلوار لی سرمه ای با شال سرمه ای. کفشم کرم و جورابمم سفید طرح دار. مطب تو یه زیرزمین بود.از پله ها رفتم پایین سلام کردم. منشی گفت دکتر تزریق می کنه الان منتظر باش تا مریض بیاد بیرون بعد برو تو. 5 دیقه ای شد نشستم تا اینکه مریض اومد بیرون.در زدم رفتم تو سلام کردم. دکتر یه پسر 29 30 ساله اینا می خورد. رفتم آمپولامو گذاشتم رو میز گفتم تزریق دارم لطفا زحمتشو بکشین. بعد گفت کفشاتو در بیار دراز بکش. گفت ویتامین سی خیلی درد داره تو سرم میزنن میتونی دردشو تحمل کنی. گفتم آره دیگه فعلا چاره ای نیست. بدنم بی حس شد وقتی اینو شنیدم.کفشمو دراوردم رفتم رو تخت مانتومو دادم بالا دکمه شلوارمو باز کردم دمر خوابیدم. شلوارم خیلی تنگ بود واسه همین کم اومد پایین ولش کردم گفتم همینقدر بسه دگ. هیچی دگ دکتره نوروبیونو آماده کرد اومد بالا سرم. گفت درد داره نفس عمیق بکش. یه طرف شلوارمو کشید پایین تا زیر باسنم پنبه رو مالید خنکیشو حس کردم. یهو فرو کرد منم چشامو بستم و یهو گفتم آیییی. گفت اینا سه تا ویتامینه درد داره و اینا.بعد کشید بیرون و گفت پنبه رو روش نگه دار تا بعدیو بیارم. منم نگه داشتم.باسن چپم خیلی میسوخت ولی همه فکرم مشغول ویتامین سی بود که قراره تو باسن راستم تزریق شه!!! آمپول 5 میلو آماده کرد. منم دفه ی اولین بارم بود ویتامین سی میزدم. قیافه آمپولش بی رنگه واسه همین اصلا به دردی که داره نمی خوره!!خلاصه اومد بالا سرم طرف راستمو کشید پایین و گقت شل کن با انگشتش باسنمو فشار داد گفت نترس یکم بیشتره دردش. احساس می کردم تمام باسنم بیرونه. یهو فرو کرد. واااای نمیدونین چه دردی داشت یه جیغ کوچولو زدم و گفتم آآآآییییی.اونم هیچی نمیگفت. مگه تموم می شد؟؟ لبمو گاز گرفتم تا کشید بیرون و گفت بلندشو. منم شلوارو شرت زردمو کشیدم بالا و پاشدم نشستم و مانتومو مرتب کردم. اومدم پایین کفشامو پوشیدم تشکر کردم و از اتاق رفتم بیرون. تو سالن انتظار مطب دستم به باسنم گرفته بودم یه لحظه پشتمو نگا کردم دیدم یه پسره دبیرستانی شاید با مامانش نشسته زل زده به من. وقتی از پله ها بالا میرفتم بدجور درد میگرفت باسنم. اومدم بالا و دگ تصمیم گرفتم دیگه آمپول هوس نکنم
دوستان اینم یک جوک آمپولی: آقای آمپولزن میاد خانه که برای مامان حمید کوچولو آمپول بزنه،مامان حمید کوچولو خودشو آماده می کنه برای آمپول خوردن،حمید کوچولو که 4،5 سال بیشتر نداره و برای اولین بار است که چشمش به جمال کون روشن میشه!!! دست میزنه به کون مامانش و میگه مامان این چیه،مامانش میگه توپه،حمید کوچولو می پرسه از کجا خریدیش،مامانش میگه از سر کوچه،حمید کوچولو به مامانش میگه مامان ولی توپ رو بهت انداختن چون حسابی پاره هستش
سلام اتفاقا امروز به یک خانمی حدود 35 ساله امپول زدم پسرش حدود 5 یا 6سالش بود انچنان باسن مامانش را نگاه میکرد فکر کنم اصلا پلک نزد
سلام اگر تزریقاتی دارید ایمیلتون رو هم بزارید
سلام اگر تزریقاتی دارید ایمیلتون رو هم بزارید
خانوما برا گپ آمپولی پيام بدن
sami_6speed9
ebrahimi_reza2010
agar kasy soal rajebe darou ya tazrigh dasht mitoune beporse .......injectionwomen@yahoo.com
سلام
کسی از آمپول می ترسه یا بحث آمپولی دوست داره یا آمپول داره برا تزریق منو اد کنه یا بهم میل بزنه
kamangirarash886@yahoo.ocm
khalvate cheghadr
سلام
من فرشید هستم.
امشب یه اتفاقی افتاد که خیلی هیجان زده ام.
راستش من یک رفیق خیلی صمیمی به اسم پدرام دارم. خانمش هم اسمش نازیه و با من هم خیلی راحته. امشب که پیششون بودم نازی خیلی بیحال بود. ازش پرسیدم گفت سرما خورده. پرسیدم رفته دکتر که گفت آره. گفت که دو تا آمپول هم داره که باید بزنه. یه دگزا و یه دونه هم سفازولین.
شب ساعت 10 بود که میخواستم آژانس بگیرم برم خونه(ماشینم دست بابام بود) نازی گفت وایسا میرسونمت. گفتم نه خودم میرم. تو هم حالت خوب نیست. نازی گفت وایسا میرسونمت. خودم هم میخوام برم آمپولامو بزنم. پدرام هم موند خونه پیش پسر 2 ساله شون آرشا.
با نازی رفتیم. تو راه یه جایی که درمانگاه باز بود نگه داشت. پیاده شدیم رفتیم داخل درمانگاه. آمپولاشو داد دست خانمه و رفت داخل اتاق. من ضربان قلبم خیلی تند شده بود. (نازی یه مانتوی مشکی پوشیده بود، زیرش هم یه پلیور کرم و قهوه ای. شلوار جین قهوه ای سوخته با جوراب سفید.)
از دم در میدیدم که رفت سمت پاراوان داخل اتاق. مانتوشو داد بالا و روی تخت دراز کشید. چون تخت پشت پاراوان بود من دیگه چیزی نمیدیدم. چون نازی هم دیگه نمیتونست منو ببینه آروم رفتم داخل اتاق. خانمه که دگزا رو آماده کرده بود، سفازولین رو کشید داخل سرنگ. یه نگاهی بهم انداخت ولی چیزی نگفت. (لابد فکر کرده بود زن و شوهربم.)
دو تا تیکه پنبه الکلی برداشت و رفت سمت تخت. من هم رفتم جلوتر. طوری که از کمر به پایین نازی رو میدیدم ولی نازی نمیتونست منو ببینه. دیدم نازی مانتو و پلیورش رو داده بالا طوری که کمی از کمرش پیدا بود. شلوارشو خیلی کم، حدود دو سانت از سمت چپ که نزدیک به زنه بود آورده بود پایین. خانمه گفت شلوارتو بکش پایین تر. نازی روی آرنج دست راستش چرخید. شلوارشو از سمت چپ تا زیر کونش پایین کشید. یه شورت بنفش پاش بود. بعد که دوباره رو شکمش خوابید زنه شورتش رو هم تا زیر کونش پاین کشید. دیگه داغ شده بودم. زنه پنبه رو روی باسن چپ نازی کشید و سفازولینو زد بهش. نازی خیلی خوب تحمل کرد و اصلاً خودشو سفت نگرفته بود. بعد از بیست، بیست و پنج ثانیه سوزنو بیرون کشید و جاش پنبه گذاشت و چسب زخم زد. شورت و شلوار نازی رو یه کوچولو کشید بالاتر. بعد واسه دگزا به نازی گفت که یه مقدار روی پهلوی چپش بچرخه تا بهتر به باسنش مسلط باشه. من هم که دیدم صورت نازی به سمت دیواره رفتم جلوتر. زنه کون نازی رو از سمت راست لخت کرد. اول شلوارش رو تا زیر باسنش پایین کشید و بعد هم خیلی سریع شورتش رو پایین آورد. باورم نمیشد. نه یا ده سانت از درز باسن نازی پیدا بود. (باسنش هم خیلی خوب بود. صاف و بدون جوش، با موهای ریز روی باسن. دیگه حسابی حالی به حالی شده بودم.)
خانمه پنبه رو روی بالای لپ راست نازی کشید. دگزا رو تو باسن نازی فرو کرد و بعد از آسپیره کردن شروع کرد به پمپ کردن. بعد از تمام شدن تزریق پنبه گذاشت و شلوارشو بالا کشید و رفت از اتاق بیرون. من سریع اومدم عقب که نازی نبینه منو. ولی هنوز به باسنش دید داشتم. جفت دستاشو گذاشته بود روی دو تا لپ کونش و آخ و اوخ میکرد.
بعد از یکی دو دقیقه از روی تخت اومد پایین و من هم سریع رفتم عقب تر که متوجه زاویه دید من نشه. همینجور که به من نگاه میکرد و لبشو گاز میگرفت (معلوم بود دردش اذیتش کرده) لباساشو مرتب کرد.
اومدیم بیرون و من پول دو تا آمپولاشو حساب کردم و رفتیم. منو رسوند خونه و کلی هم تکر کرد که همراهش رفته بودم و حساب کرده بودم.
ولی وافعاً هیجان زده بودم و هنوز هم وقتی به اون صحنه فکر میکنم تنم داغ میشه.
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
دوستت خودش وایستاده و زنش رو با تو اون هم شب فرستاده! بعدش هم تزریقاتی ها شلوار و شورت رو خیلی کم میکشن پایین نه دیگه تا زیر باسن!داستان قشنگی رو سر هم کرده بودی، ذهن خلاقی داری
سلام
من نینا هستم. دیروز همراه شوهرم رفتیم دکتر واسه سرماخودگی. بهم یه پنی سیلین داد و یه دگزامتازون. داروهامو گرفتم و رفتیم درمانگاه. فیش گرفتم و رفتم توی اتاق تزریقات. یه خانم اونجا بود. آمپولمو دادم بهش و رفتم سمت تخت. شلوارمو شل کردم و خوابیدم رو تخت. نادر هم همراهم اومد. خودم شلوارمو تا نصفه آوردم پایین که هر کدومو یک طرف بزنه. زنه اومد بالای سرم. سرمو گذاشتم روی سرم. زنه سمت راست باسنمو الکل مالید و پنی سیلین رو زد. از وسطاش دیگه داشت گریه ام میگرفت. نادر هم هی دلداریم میداد. مردم تا تموم شد. بعد دگزا رو تو سمت چپ کونم زد. تموم که شد زنه رفت. نادر هم از خداخواسته وایساد بالای سرم و شروع کرد ماساژ دادن جای آمپولا. با خنده بهش گفتم بد نگذره آقا نادر. خندید و گونه مو بوسید. بعد هم رفتیم خونه.
ببخشید اگه مختصر نوشتم.
امشب دومین شبی بود که آمپول خوردم، قصدم این بود که هر بار دو تا امپوله رو بخورم برای همین رفتم دکتری که خیلی امپول میده ، یعنی قلقش اینه که همین که بگی سرماخورده ای هر چی به دستش میاد مینویسه . من هم کلکی سوار کردم تا همزمان سه تا امپول خوردن رو تجربه کنم. برای همین دکتر دوتا پنی سیلین نوشت و دو تا بتامتازون که نوعی کوتون باشه. من به دکتر وقتی داشت نسخه مینوشت گفتم ببخشید آمپول نوشتین برام گفت چرا مگه میترسی، گفتم نه اتفاقا امپول خوبه زود ادم رو خوب میکنه ، یه دونه امپول ویتامین سی هم بنویس ولی فکر کنم فقط ویتامین سی اش رو شنیده بود، چون وقتی دارو ها رو گرفتم دیدم قرص ویتامین سی رو داده، برای همین به داروخونه ای گفتم ، بیزحمت یه ویتامین سی امپولش رو بدین که گفت نداریم برای همین رفتم یه داروخونه ای رو گیر اوردم که داشته باشه. وقتی گرفتم از دکتره داروخونه پرسیدم ویتامین سی با پنی سیلین تداخل دارویی نداره که گفت نه نداره، ولی گفت سریع برو بزن تا خراب نشه چون الان از تو یخچال برداشتیم اگه بمونه خراب میشه. برای همین با خیال راحت رفتم یه درمانگاه گیر اوردم که تزریقاتش رو فقط پرستاره زن انجام میده.بهش که دادم گفتم شانس ما رو میبینی یه عالمه دکتره بهم امپول داده، در حالی که عمدا خودم سه تاش کرده بودم. بهم گفت مگه مجبور بودی بری دکتر که این همه بهت امپول بده. راستش اولش که ویتامین سی رو از داروخونه گرفتم چون قبلش تا الان ندیده بودم فکر میکردم حداکثر دو سی سی باشه ولی وقتی چشم به امپولش افتاد دیدم چقدر بزرگه ، ظاهرش میخورد که 5 سی سی باشه و دردناکه هم باشه از یه طرف دوس داشتم بزنم از یه طرف گفتم نکنه ضرر داشته باشه و از طرفی هم دردش رو چطور تحمل کنم. هیچی دیگه وقتی امپولا رو به پرستاره دادم اون هم گفت برو اماده شو برای همین چون دیگه امپولا رو اماده کرد من هم دیگه هیچی نگفتم و اماده شدم بیاد بزنه. اون هم سه تا امپول به دست اومد تو. از هر دو طرف تا نصفه یه کم کمتر داده بودم پایین گفتم بگذار هر چقدر نیازه خودش بکشه پایین اما اون دست نزد و همون اندازه بیشتر نیاز نداشت. اول ویتامین سی رو زد و گفت نفس عمیق بکش تا دردش کمتر بشه ، دردش متوسط بود. امپول پنی سیلین رو در حالی رو تخت گذاشته بود که هنوز سوزنش رو از ویالش نکشیده بود و هنوز محلول شیری رنگ هنوز در داخل شیشه بود. بعدش بتامتازون رو زد و اخر سر پنی سیلین رو اماده کرد و کنار همون بتامتازونه زد. ویتامین رو یه سمت زده بود و دو تای دیگه رو سمت دیگه.از حق نگذریم این قدر ماهرانه زد که دردش خیلی کم بود و حتی طوری که بتامتازونه رو اصلا حالیم نشد، مثل گاز یه مورچه حتی کمتر. در حالی که انتظار داشتم دردناک تر باشه. شاید به خاطر این باشه که به امپول عادت کرده بودم و ترسم ریخته بود.
امشب هم برای دو تا امپول بعدیم باید میرفتم میزدم، این دفعه یه درمانگاه دیگه رو انتخاب کردم که تنوع داشته باشه و پرستاری دیگه بزنه. قبلش رفتم داروخونه و برای تنوع گفتم چون دیشب ویتامین سی زدم بگذار این دفعه برای این که ضرری نداشته باشه ویتامین سی پشت سر هم ،بگذار ویتامین دی 3 بگیرم . ویالش کوچیک بود. چون قسمت تزریقاتش یه جا بود یعنی خانوما و اقایون. چون چند تا خانوم امپول داشتن و داخل بودن در اتاق رو کشیده بود و چند دقیقه من بیرون منتظر بودم تا کارشون تموم بشه. بعد پرستاره در رو که باز کرد وقتی دید من پشت درمنتظرم، به خانومای داخل گفت یه اقا پسر پشت در منتظره تا امپولش رو بزنم و گفت خودشون رو مرتب کنن تا بیاد تو. شنیدم گفتن عیبی نداره بگو بیاد داخل من هم با حجب و حیا رفتم داخل و دیدم پرستاره یکی از تخت ها رو پرده هاش رو کشید و برای من اماده کرد. وقتی امپولا رو بهش دادم گفت هر سه تاش رو میخوای بزنی، بهم گفت پنی سیلین زدی گفتم اره دیشب . گفت باشه خوبه ، ویتامین دی سه رو چی؟ گفتم نه ولی ویتامین سی زدم، فکر کرد گفتم سه رو زدم گفت ویتامین دی باید یه هفته از قبلی رد بشه ، گفتم نه دی 3 ، منظورم نیست بلکه ویتامین سی رو دیشب زدم، گفت اها بهش گفتم عیبی نداره با هم مشکلی نیست، گفت نه ویتامین سی شب قبلت با ویتامین دی امشبت مشکلی نداره. ولی بتامتازون چی؟ گفتم دیشب زدم، گفت پس یه هفته ی دیگه این یکی رو بزن، گفتم شنیدم این ضدحساسیت ها ضرر داره گفت آره کمتر از اینا بزنی بهتره. گفتم پس کلا نمیزنم فقط همون دو تا رو بزن و بتامتازون رو نمیخواد اون هم ویتامین و پنی سیلین رو اماده کرد. از تجربه ی شب قبلم برای این که پرستاره خیلی شورتوشلوارم رو نکشید پایین خودم از وسط بیشتر کشیدم پایین طوری که سه چهارم باسن کلا اکسپوز بشه. همون طوری که پرستاره داشت امپول رو اماده میکردم پرسیدم چیکار میکنید که تزریق بی درد میشه و اون هم گفت چطور مگه گفتم هیچی یه روش شنیدم اگه سر سوزن موقع کشیدن دارو به شیشه نخوره سر سوزن کند نمیشه و دردش کمتر میشه، گفت اره من هم وقتی دارو رو کشیدم با سوزن سورنگ دیگه ای کشیدم . خلاصه اومد بالای سر باسنم و اول ویتامین دی رو زد بهش گفتم روغنیه گفت اره با خودم گفتم حتما دردش زیاد باشه باشه ولی این پرستاره هم مهارتش در تزریق بالا بود و دردش رو متوجه نشدم. موقعی که رفته بود تا پنی سیلین رو اماده کنه، همین طور باهاش صحبت میکردم بهش گفتم لیدوکایین تو پنی سیلین نزنید لطفا چون تاثیرش رو کم میکنه اون هم گفت اره همین طوریه، باشه نمیزنم. همین طوری تو صحبت هامون ازم پرسید ببخشید شما پرستاری خوندید ، گفتم نه اما چون عمه ام پرستاره کتاباشو یه نیم نگاهی انداختم، حتی از روش
z track هم بهش گفتم ،( البته من خیلی حالیم نمیشه و هر کس تو رشته ی خودش ماهر تره، برای همین بیشتر صحبت نکردم) من هم بازم سمت دیگه رو یه کم دیگه کشیدم پایین تر طوری که فکر کنم اون طرف کامل بیرون بود، انگار فقط یک ششم باسنم پوشیده بود و این دفعه دیگه انتحاری عمل کرده بودم. با خودم گفتم ببین الان با خودش چی فکر کنه و نکنه یه چیزی بگه بهم. در هر صورت خودم رو به اون در زدم و طبیعی همون طور دراز کشیده بودم تا اون تزریقش رو انجام بده. با خودم فکر کردم چون بی حسی نزده و پنی سیلین هم هست حتما دردش خیلی باید باشه ، اما چون سریع از ویال کشیده بود و نگذاشته بود سفت بشه، تزریق کرد دردش کمتر از حد انتظارم بود هر چند که هر کار کنی پنی سیلینه! ولی به خاطر مهارت بالای تزریقش کمتر از چیزی که میخواستم درد داشت. همون طوری یه دقیقه به همون حالت بدون این که شرت رو بالا بکشم دراز کشیده بودم و پنبه رو میمالیدم بعدش خودمو مرتب کردم و اون امپول سوم رو برداشتم و از خانوم پرستاره جوون تشکر کردم و رفتم. پرستار دیشبیه هم جوون بود، ظاهر هر دو تا شون به دانشجو ها بیشتر میخورد.،
سلام.
من فرشید هستم که چند شب پیش ماجرای آمپول خوردن خانم دوستم، نازی رو نوشتم. نمیدونم چرا بعضی دوستان اگه مطلبی نمینویسن و خاطره نمیذارن، چرا دیگران رو زیر سوال میبرن.
دوست عزیزی که گفتی من اون داستان رو از خودم سر هم کردم، بهتره به چند تا نکته توجه کنی:
1- من اگه میخواستم داستان بگم، یه جوری میگفتم که خودم تزریقش رو انجام داده باشم.
2- شوهرش نموند تو خونه که منو همراه زنش بفرسته تزریقاتی. یه بار دیگه نوشته منو بخون. نوشتم "پدرام هم موند خونه پیش پسر 2 ساله شون آرشا." چون هوا سرد بود، بچه دو ساله رو نیاوردن از خونه بیرون.
3- قرار نبود من همراه نازی برم. ولی چون سر راهمون که میخواست منو لبرسونه یه درماتنگاه بود، تصمیم گرفت همونجا آمپولش رو بزنه.
4- شما که میگی تزریقاتی ها شلوار رو خیلی پایین نمیکشن، برو داستان های بچه ها رو تو همین وبلاگ بخون ببین چند نفرشون کلاً باسنشون لخت شده موقع آمپول خوردن.
من دوست دارم دور هم از خاطرات همدیگه درباره علاقه مشترکمون لذت ببریم. پس بهتره که به جای اینکه همدیگه رو داستان سرا بدونیم، خاطرات مون رو تعریف کنیم.
مرسی از همه.
اگر کسی دگزا متازون تزریق کنه بدنش تا "شش ماه" کلسیم جذب نمیکنه!
کافیه یه نفر در سال دو بار دگزا متازون تزریق کنه
این یعنی پوکی استخوان در جوانی!!!!
ولی دکترهای ایرانی بدون توجه به عوارض بالای این دارو حتی در بیماریهای ساده مثل سرماخوردگی هم این دارو را تجویز میکنن! برا نوزادان سیستم ایمنی بدن نوزاد از بین میره ....
...... اگه میشه اطلاع رسانی کنید تو گروهایی که هستین.....ممنون
ضمنا این دارو در آمریکا ممنوع شده.
پريسا جان تو خانواده فقط زن داييت امپول زدن بلده؟ زن داييت خودش تا حالا خوابيده امپول بزنه ؟
chate ampooli ba khanooma
sami_6speed9
امشب رفتم دکتر به خاطر سرماخوردگیم، دکتر بهم به خاطر درخواست خودم که گفته بودم بدون امپول خوب نمیشم پنی سیلین نوشت، فکر کردم یکی نوشته بعدش داروها رو گرفتم دیدم دو تا پنی سیلین و دو تا دگزا نوشته، ما یه تعارفی زدیم دکتره زود گرفت ، میگن تعارف بگیر نگیر داره، هیچی دیگه امشب دو تاش رو زدم، اگه خواستین بگین تا خاطرش رو تا جایی که یادم مونده بنویسم
پدرام 24 ساله
پدرامم دوباره
امروز هم رفتم پنی سیلین بعدیم رو بزنم البته رفتم یکو دویستشو گرفتم قوی تر باشه، یه دونه ب کمپلکس هم ترکیبی با ب 12 گرفتم به جای دگزا، به پرستاره هم گفتم که بی حسی نزنه تا اثرش کم نشه، که همین کار رو کرد ولی دردش از دیروزیه بیشتر بود
kheyli khalvateeeeeeeeee
ارسال یک نظر