۱۳۹۲ مرداد ۲۱, دوشنبه

یک کلیپ عالییییی

یک کلیپ خیلی عالی....
با تشکر از دوستی که لینکش رو داد به من

تینا

۶۱۹ نظر:

‏«قدیمی ترین   ‏‹قدیمی تر   ‏401 – 600 از 619   ‏جدیدتر›   ‏جدیدترین»
ناشناس گفت...

خلوت هست به این خاطر که کسی درکی نداره از این مسایل و اینکه همه درگیری های زندگی دارن...

من خودم افسردگی داشتم و الان هم شدیدترش رو دارم سر از دست دادن کسی که دوست داشتمش و الان برام دیگه هیچی لذت بخش نیست...

فقط میام سر میزنم و میرم...

ای کاش بر میگشت...

ناشناس گفت...

gape ampooli ba khanooma : sami_6speed9

ناشناس گفت...

سلام من پریام 19 سالمه.توروخدا حرف اینایی که میگن بیاین آمپولتونو بزنیمو گوش نکنین. من با یکیشون قرار گذاشتم، گفته بود دخترم ولی پسر بود. منو برد خوابوند رو کاناپه شلوار و شرتمو تا زانوم کشید پایین دو تا پنادور با دوتا ویتامین سی بود فک کنم بهم زد. گریه میکردم و میگفتم توروخدا بذار برم. ولی منو برد تو اتاق و بست به تخت و 20 30 تا ضربه به باسنم زد. بعدش دگ باسنم حس نداشت اصلا که دیدم داره آب مقطر میکشه به سرنگ اونم دوتا . به دوتا باسنم زد. بعد دگ باسنمو اونقد دسمالی کرد تا سیر شد و گذاشت از اون جهنم برم

ناشناس گفت...

دنیای پلید دورویی...

این افراد هیچ بویی از هیچی نبردن...

حتی لذت بردن رو در خیانت میبینن

همین ها هستن که باعث شدن بی اعتمادی بشه...

من اگر با عزیز ترین فرد زندگیم که از دست دادم آشنا نشده بودم همیشه دنبال یه دوست دختر میگشتم که برای این موارد با من همراه باشه... ولی نه به قیمت خیانت و بی اعتمادی...

خدایا ای کاش که برگرده...

خیلی دلم تنگه براش... خیلی...

خسته ام افسردگیم شدید شده و هیچ امیدی ندارم...

برگرد...

ناشناس گفت...

خوب پريا جون برا چي اطمينان كردي ميرفتي درمانگاه با خيال راحت امپولتو ميزدي

ناشناس گفت...

همین چند تا بیمار روانی باعث میشن که کلا اعتماد از بین بره

arash گفت...

سلام
هر کسی از آمپول می ترسه یا مایل به تزریق واقعیه امپولای دردناکه و هیجان داره براش ادم کنه اینم آیدیمه
kamangirarash886@yahoo.com

ناشناس گفت...

http://irmedfet.blogspot.com/

اینم جالبه

ناشناس گفت...

سایت واقعا مزخرفیه سایتی که در کامنت قبلی اشاره شده یعنی
http://irmedfet.blogspot.com/
حال بهم زنیه، مخصوصا عکسای پریودیش، حال به هم زنه، فقط و فقط آمپول اون هم به باسن و لاغیر

ناشناس گفت...

gape ampooli ba khanooma : sami_6speed9

milad گفت...

tina morde?

ناشناس گفت...

این جا به نظرم خلوته چون نرم افزارهایی مثل وایبر و واتس اپ و لاین و ..... این قدر جوونا رو سرگرم کرده که از همه چی انداخته و فرصتی برای سر زدن به اینجا نمیگذاره، به عبارتی از زندگی هم ادم رو ساقط میکنه این وسایل ارتباطی

Unknown گفت...

سلام دوستان من حامدم ازکرج عاشق مامانهای خشگلو مهربونم فرقی برام نمیکنه متاهل یا بیوه بزنگه همه جوره پایم 09393370523

Unknown گفت...

سلام دوستان من حامدم ازکرج عاشق مامانهای خشگلو مهربونم فرقی برام نمیکنه متاهل یا بیوه بزنگه همه جوره پایم 09393370523

ارسیا گفت...

اما هنوز طرفدارای قدیمی سایت میان و سر میزنن.نه به خاطر پست های تیناکه دیگه ازش خبری نیست.بلکه برای تعامل و تبادل نظرات و خاطره هاشون

ناشناس گفت...

http://www.aparat.com/v/sRhy9/%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%81%D9%87_%D8%A8%DA%86%D9%87_%D9%87%D8%A7_%D8%AD%DB%8C%D9%86_%D8%A2%D9%85%D9%BE%D9%88%D9%84_%D8%B2%D8%AF%D9%86

ناشناس گفت...

قیافه ی دخترا موقع امپول خوردن وزدن چجوریه؟

ناشناس گفت...

واقعا عالي بود داستان قبلتم خوندم شانسته ديگه امپولات مردا ميزنن

فرزان گفت...

سلام یه خاطره جدید دارم اگه مایلید داستانشو بزارم

ناشناس گفت...

بذارید لطفا

ناشناس گفت...

اره حتما بذار هر کی خاطره از امپول زدن زن دایی یا زن عمو داره بذاره

فرزان -1 گفت...

سلام داستانی که میگم واسه تقریبا یه سال پیش...
پارسال بعد از اینکه آپارتمان جدیدمون رفتیم دو سه هفته بعدش یه جلسه داخلی خونه یکی از همسایه ها برگذار شد که هم بیشتر باهم آشنا بشن و هم مدیر اپارتمانو انتخاب کنن واسه پیگیری کارای مربوطه.14 خانواده اونجا اومده بودیم و چون آپارتمان نوساز بود و همه تازه اومده بودن همدیگرو نمیشناختیم...البته من تو 3-4 هفته با بعضیاشون آشنا شده بودم و چنتا دختر باحال و خانومای باکلاسم بودن که از ی2-3 تاشون خیلی خوشم اومده بود...
اونشب تو مجلس همه جمع شدن و با هم آشنا شدن و از کارو زندگشیون برای هم تعریف میکردن،من اونشب همچین حال خوشی نداشتم و احساس ضعف و بی حوصلگی میکردم ولی چون خیلی مایل بودم که برم و به این بهانه با همه مخصوصا یکی دو نفر دوست بشم رفتم با مامان و بابا به مجلس...در حین صحبت و گپ زدن یه همسایه داشتیم که یه خانم خیلی خوشگل و با کلاسی بود چند وقتی دوست داشتم ببینم کیه و چکارستو اینا...واسه همین بیشتر سعی کردم برم سمته اون و کسایی که دور اون بودن و با هم گپ میزدن...خیلی گرم و صمیمی با همه صحبت میکرد از جمله با منم هینطور...
یه کم که دورو برش خلوت شد رفتم کنارش نشستم و باهاش شروع به صحبت کردن کردم،خانم همسایه اسمش فریبا بود و دکتر بود و داشت واسه کنکور تخصص خودشو اماده میکرد و از همسرش جدا شده بود و یه پسر و دختر داشت که پسرشو فرستاده بود کانادا پیش برادرش و دخترش هم پیش شوهر سابقش بود و تنها زندگی میکرد(البت میگفت دخترش یه هفته در میون میاد پیشش)اصلا فکرشو نمیکردم دو تابچه داشته باشه چون خداییش خیلی جوون و سرحال به نظر میومد...چون تنها دکتر آپارتمان بود دیگه هر کی اونجا نشسته بود و صحبت میکردیم یه سوال پزشکی هم ازش میپرسید،اونم خیلی با حوصله جواب می داد و توضیح میداد...
خلاصه تو اون 2 ساعت قبل از شام هر از چند گاهی میرفتم سمته اون و یه صحبت مختصری میکردم باهاش...بعد از شام رای گیری کردن و مدیر آپارتمانو انتخاب کردن و من هم چون مهندس عمران بودم به عنوان نماینده و معاون مدیر انتخاب شدم...خیلی کسل و بیحال بودم و دیگه میخواستم از مهمونی برم ولی چون اخرش بود و از طرفی بدم نمیومد بیشتر بمونم به خاطر هم صحبتی با فریبا موندم...موقع میوه خوردن بود،که فریبا بهم گفت چرا نمیخوری؟شام هم چیزی نخوردی؟گفتم ممنون اشتها ندارم .گفت به نظر رنگ و روت پریده میاد ؟گفتم خسته ام و چون دیروز و امروز از صبح زود کار میکردم تا شب یه مقدار حال ندارم...بعد از نیم ساعت که تقریبا اخر مهمونی بود و زمزمه رفتن میومد،دوباره رو به من کرد و منو صدا کرد برم سمتش که یگوشه با یکی از همسایه ها نشسته بود...رفتم نشستم کنارش و دستشو گذاشت رو پیشونیم و گفت رنگو روت خیلی پریده دیگه...بعد مچ دستمو گرفت و خواست نبضمو بگیره...دستای خیلی لطیف و سفیدی داشت...بعد گفت نبضت یه مقدار ضعیفه و گفت بیا بریم خونه من تا فشارتو بگیرم...منم گفتم نه ممنون من خوبم و برم یه استامینوفن بخورم و بخوابم خوب میشم و نیازی به زحمت شما نیست...اونم گفت نه اولا وظیفمه و ثانیا استامینوفن واسه این بی حالی و ضعفه تو مناسب نیست...منم که بدم نمیومد به این بهونه بیشتر باهاش صمیمی بشم و گفتم باشه بریم...ما که بلند شدیم تقریبا بقیه هم بلند شدن و مامانم هم یه مقدار نگران شده بود گفت منم میام و من واسه اینکه نیاد سریع گفتم نه من 2 دقیقه ای میرم میام و شما تا به خانم زمانی (همسایه ای که خونشون مهمون بودیم-یه زوج با سن و سال تقریبا 50سال که با پسرشون زندگی میکردن)کمک بکنی من برگشتم خونه...فریبا هم گفت اره شما نگران نباشین...مامانم هم خوشبختانه قبول کرد و ما رفتیم خونه فریبا که دو طبقه بالای خونه ما بود(طبقه7)

فرزان 2-1 گفت...

وارد خونشون که شدیم تعارف کرد که روی مبل بشینم...همزمان شال و مانتوشو دراورد و روی مبل همونجا گذاشت و رفت تو اتاقش تا فشار سنجشو بیاره...وقتی میرفت از پشت به اندام عالی و راه رفتنش نگاه میکردم...باسن برجسته - رونای بزرگ - کمر باریک و قد بلند...برجستگی سینه هاشو که نگو...با همون آرامش و متانتی که رفته بود از اتاق اومد بیرون و به سمت من اومد...نشست روی کاناپه و به من گفت بیا عزیزم اینجا کنارم بشین تا فشارتو بگیرم...نشستم کنارش و خودش دستمو گرفت و آستینمو داد بالا و فشارسنجو بست دور بازوم و گوشیو گذاشت تو گوشش...یه کم استرس گرفته بود منو...
فشارمو که گرفت گفت خیلی پایینه و بعد گفت پیراهنتو بده بالا تا معاینت کنم...بعد شروع به معاینه کرد...بعد گفت دهنتو باز کن ببینم...وقتی چک کرد گفت به نظر میاد فقط از خستگی و ضعفه زیاده و بیماریه خاصی احتمالا نداری...گفتم اره خودم میدونستم از همینه و بعد با خنده گفت بله آقای دکتر مهندس ولی باز هم یه چک کردی بد نیست تا مطمئن بشی...منم گفتم نه خواهش میکنم و خیلی ممنونم از لطفتون و راستش چون یه مدت سرم شلوغه وقت واسه استراحت و حتی خوردن هم کم میارم در طول روز و اتفاقا فردا صبح زود هم یه جلسه کاری دارم که باید زود از خوب بلند شم برم چون خارج از شهره...اونم سریع گفت تو با این ضعفو حالی که داری حداقل باید 12 ساعت استراحت کنی تا ریکاوری بشی...با خنده گفتم نه خانم دکتر اصلا امکانش نیست حالا اگه با قرصی استامینوفنی خوب میشم بگید تا استفاده کنم....خندش گرفتو گفت تو هم فقط دنبال استامینوفنی پسرجان که...بعد گفت پس بزار یه آمپول تقویتی ب12وبکمپلکس بزنم بهت که سرحال بیای...همزمان که اینو گفت بلند شد بره آمپول بیاره بزنه به من که گفتم نه بابا مریض نیستم که آمپول بخوای بزنی اخه...گفت چه ربطی داره عزیزم واست خوبه مطمئن باش بعدش کلی ازم تشکرم میکنی...گفتم تشکر واسه آمپول؟؟؟گفت نکنه میترسی مرد گنده؟گفتم نه بابا...نمیخوام شما به زحمت بیافتی.گفت نه خواهش میکنم زحمتی نیست و وظیفه است...

فرزان 3-1 گفت...

رفت تو آشپزخونه و از کابینتشون داشت سرنگو الکلو برمیداشت که گفتم حالا حداقل یدونه ب 12 یا ب کمپلکسو بزنید فریبا خانم...با خنده گفت نترس بابا یه آمپول میزنم ولی سه تا ویتامین توشه...دیدی گفتم میترسی؟!
بعد رفت سراغ یخچال و آمپولو از اونجا برداشت و با سرنگو پنبه و الکل اومد روی اوپن آشپزخونه و شروع کرد به آماده کردن آمپول واسه تزریق بهم گفت همونجا روی کاناپه دراز بکش تا بیام یا اگه اونجا راحت نیستی میخوای برو تو اتاق روی تخت درازبکش.... گفتم نه ممنون همینجا خوبه...
سر آمپولو شکوندو بعد سرنگو از بستش جدا کرد و سوزنو گذاشت روش...بعد بلافاصله شروع به کشیدن مایع داخل آمپول به سرنگ کرد و در حین این کار گفت این ویتامین خیلی خوبه و حسابی حالتو خوب میکنه ولی تو باید بیشتر به خودت برسی و تغذیه درست و حسابی داشته باشی جناب مهندس...منم گفتم اره باید یه کم بیشتر به خودم برسم...
امپولو که اماده کرد همونجا پنبه الکلی کرد و اومد به سمته من و گفت که هنوز اماده نشدی که(منظورش این بود که شلوارمو نداده بودم پایین)منم گفتم الان چشم...بعد دکمه شلوارو باز کردم و کشیدم پایین تا زیر باسنم...اومد کنارم نشست...لبخند زیبایی داشت...گفت عزیزم راحت باش و خجالت نکش ناسلامتی من دکترم...گفتم نه بابا چه خجالتی...بعد خودش پیرهنمو که روی باسنم بودو داد بالا و شرتمو تا نصفه تقریبا کشید پایین...در سوزن سرنگو برداشت و شروع کرد به هواگیری...منم به صورت سکسی زیباش نگاه میکردمو البته یه مقدار ترس از درد آمپول...بعد که چند قطره از امپول خارج شد پنبه کشید روی قسمت چپ باسنم...بعد از دو سه بار کشیدن گفت عضلاتتو شل کن عزیزم که میخوام تزریق کنم منم گفتم شله فقط آروم بزنیا...گفت باشه اروم میزنمو همون موقع سوزنو فرو کرد...کف دستشو گذاشته بود روی کمرم نزدیک محل تزریق و شروع به تزریق آمپول کرد...منم که از سوزشش دردم اومده بود اصلا به روی خودم نیاوردم ... همینطوری که داشت تزریق میکرد داشتم فکر میکردم که چه خانم خوب و باحالی به تورمون خورده...تو مدت تزریق حرفی نزد...منم چیزی نمیگفتم...بعد از چند ثانیه شاید 15-20ثانیه سرنگو کشید بیرونو پنبه کشید روی باسنم و گذاشت روی محل تزریق و شرتمو کشید بالا و با دستش یه مالش کوچیک دادو گفت تموم شد فرزان جان...منم تشکر کردم...بعد بلند شد بره تا سرنگو بندازه سطل زباله که منم همون موقع از جام بلند شدمو شلوارمو کشیدم بالا و دوباره تشکر کردمو گفتم با اجازتون رفع زحمت کنم...اونم گفت نه بابا خواهش میکنم بشین تا برات چایی یا قهوه درست کنم با هم بخوریم...گفتم نه دیروقته انشاالله یه وقت مناسب مزاحم میشم...گفت باشه هرجور راحتی عزیزم برو استراحت کن که فردا هم کار داری کلی...فقط اگه میخوای آمپول نخوری باز یه کم به تغذیت اهمیت بده...منم گفتم بله بله حتما...درس عبرتی شد برام...باهم خندیدیمو من گفتم البته آمپول خوردن از دست خانم دکتر فریبا خودش افتخاریه...بعد رفتم سمت در و اونم اومد بدرقه و گفت بزار کارتمو بدم بهت که اگه کاری داشتی بتونی تماس بگیری...روش ادرس مطب و شماره مطبش بود منم کارت خودمو دادم بهش...بعد گفت صبر کن شماره موبایلم هم برات پشت کارتم بنویسم...بعد از نوشتن شماره موبایلش خداحافظی کردمو رفتم خونمون...

آتی گفت...

به نظرتون خیلی ضایع هست که مامانت باسنت رو ببینه موقع آمپول زدن تو تزریقات؟
راستش من برام پیش اومد و خجالت کشیدم
ولی خب از طرفی هم کمک میکنه ترست کم بشه
مامانم اومد پیشم پشت پرده تزریقات

ناشناس گفت...

واااا....واسه چی خجالت میکشی .مامانته مثلا...

ناشناس گفت...

اتی خانم امپول زدنتو تعریف کن

ناشناس گفت...

lk اینقدرها دیدم موقع تزریق پدر مادر برادر یا کسان دیگه بالا سرشون هتند خجالت نمیکشن

ناشناس گفت...

خیلی دوست دارم امپول زدن یه خانم چادری رو با جوراب رنگ پا ببینم

ناشناس گفت...

یه ماه پیش با خاله هام و خانواده هاشون رفتیم دوبی واسه تفریح. روز سوم من و دخترخاله م حوصله مون سر رفت بقیه م همه خسته بودن هیشکی حال بیرون رفتن نداشت دیدیم یه سری از آدمای تورمون جم شدن برن ساحل که ماام با کلی اصرار و قول اینکه از گروه جدا نشیم باهاشون رفتیم طرف . من یه مانتو صورتی با شال سرمه ای تنم بود، شلوار لی و کفش صورتی با جوراب مشکی. داشتیم قدم میزدیم یهو نگاهمون به یه ساختمون کنار دریا افتاد که ماساژورا اونجا بودن برای ماساژ. اول من نمیخواستم بریم ولی دخترخاله م انقد تو گوشم خوند تا راضی شدم و رفتیم. قبلا هم راجب مدلای ماساژ خیلی شنیده بودم و یکم برام جذاب بود. رفتیم تو ساختمون، روبروی در یه خانوم نشسته بود و دو طرفمون اتاقای ماساژ بود و وسط هرکدومشون یه تخت یه کم با ارتفاع بلند با تشکای مشکی گذاشته بودن. به زبون انگلیسی حرف میزدیم و دوتا ماساژور رزرو کردیم. خانومه گفت برین تو اتاقای 7 و 8 آماده بشین تا چندلحظه ی دیگه ماساژورا رو میفرستم براتون. ماام رفتیم تو اتاقامون و یه گوشه ی اتاق که یه جورایی رختکن بود رفتم و لباسامو در آوردم و با شرت و سوتین رفتم رو تخت دراز کشیدم. یه دیقه نشد که یکی در زد و اومد تو و یه صدای مردونه بهم سلام کرد.جا خوردم یه لحظه اومدم جیییغ بزنم ولی این چیزی بود که خودم انتخابش کردم و باید تا تهش میرفتم. خلاصه منم با صدای خیلی ضعیفی جواب سلامشو دادم و شروع کرد به احوال پرسی و از کجا اومدی و اینا به زبون انگلیسی. منم همه ی جوابهاشو خیلی کوتاه و آروم میدادم. وقتی گفتم ایران جا خورد!! یه دفه گفت خانوم من خودمم ایرونیم بچه شیراز. انگار دنیارو بهش دادن انقد خوشحال بود. خلاصه اون روپوش مخصوصشو پوشید و دستاشو شست و اومد بالا سرم. گفت بلند شو. یه حوله بهم داد و گفت برو اون پشت لباسای زیرتو دربیار هیچی تنت نباشه فقط حوله بپیچ دور خودت بیا بخواب.من که دست و پام شل شده بود از تخت پایین اومدم و رفتم اون پشت و شرت و سوتینمم در آوردم اومدم بخوابم روتخت دیدم رفته بیرون از اتاق که من راحت باشم. منم اومدم و همونطوری با حوله دمر خوابیدم رو تخت. اومد تو اتاق گفت نه عزیزم این شکلی نه. حولمو از زیر بدنم کشید برداشت یه تکون داد تا کرد شاید به عرض بیست سانت تا کرد و انداخت رو باسنم.فک کنم دقیقا نصف باسنم بیرون بود چون هوا میخورد بهش و من متوجه میشدم. شروع کرد به روغن مالیدن و دیگم هیچ حرفی نزد.حدودا وقتی کمرم تموم شد حوله رو برداشت کلا و گذاشت رو کمرم و شروع کرد باسنمو ماساژ دادن!! دیگه کاملا باسنمو پاهام لخت بود. منم که از خجالت حسابی خودمو سفت گرفته بودم. اونم بین ماساژ میگفت شل بگیر خودتو ممکنه آسیب ببینی. و منم اصلا نمیتونستم. خلاصه به یه بدبختی اون دقایق تموم شد و من دوش گرفتم. دختر خاله مم با من اومده بود بیرون هم دیگه رو تو سالن انتظار دیدیم. خداحافظی کردیمو اومدیم بیرون. نمیدونید چه دادایی که سر دخترخاله م نکشیدم!!!ولی اون خیلیم حال کرده بود اصلا ککشم نمی گزید. خلاصه رفتیم هتل تازه جریان من از اونجا شروع شد. همه بدنم خارش گرفته بود انگار به روغن ماساژ حساسیت داشتم عضلات پشت رونمم گرفته بود خیلی اذیت میکرد. فقط پسرخاله بزرگم تو هتل بود بقیه بیرون بودن. خلاصه قضیه رو فهمید و گفت بلند شو باید بریم دکتر. مقاومت فایده ای نداشت و بلند شدم و با همون تیپم با پسر خالمو و دخترخالم رفتیم لابی. پسر خاله م از متصدی هتل آدرس کلینیک پرسید و اونام یه جا رو معرفی کردن.خلاصه رفتیم اونجا و هیچکسی تو کلینیک نبود. اصلا فقط یه پزشک عمومی داشت اونجا خیلی کوچیک بود. بدون هیچ انتظاری رفتیم تو. پزشکش یه خانوم جوون با موهای مشکی بود. خلاصه براش توضیح دادم و اینا گفت لباساتو دربیار برو رو تخت معاینت کنم. پسرخاله مم وقتی اینو شنید از اتاق رفت بیرون تا راحت باشم

ناشناس گفت...

و دخترخالم پیشم موند. لباسامو در آوردم و به پشت خوابیدم. چند بار به پوستم دست زد. بهش گفتم ماساژ با روغن انجام دادم. همه پشتم جز گردن سرخی میزد. دیگه شرتمو نکشید پایین تا باسنمم ببینه.بهش رونمم گفتم دخترخالم میگفت کبود شده. دکتر رفت پشت میزشو به منشیش تلفن زد و چنتا اسم دارو رو برد. مطمئن بودم حتما آمپولم هس. دخترخالم کمکم کرد بلند شدم و لباسامو پوشیدم. منشی اومد و منو هدایت کرد به سمت یه اتاقی که توش 5تا تخت ردیف چیده بودن و پرده بینشون بود. به دخترخالم گفت آماده ش کن برای تزریق. منم مث یه اسیر بدون هیچ مقاومتی دمر دراز کشیدم رو تخت و مانتومو دادم بالا و شلوار و شرتمو دادم پایین تا نصفه. پرستار سینی به دست اومد پیشم و گذاشت رو میز کنار تخت. چشمام چارتا شد پنج تا آمپول کنار هم چیده بود. سه تاش سرنگ 5میلی بود که من خییییلی ازشون میترسیدم.پرستاره به دخترخالم گفت برو منتظر باش و خودش وایساد بالای سرم. شلوار و شرتمو تا رونم کشید پایین و الکل مالید. یکی از سرنگ بزرگا رو برداشت و خیلی سریع تزریق کرد. خیییلی درد داشت.گفتم آییییییی. سریع تزریق کرد و درآورد. پنبه روش نگه داشت چن دیقه و بعد دومین سرنگ بزرگ و بداشت و طرف دیگم تزریق کرد اونم مثل اولی سریع تزریق کرد. بعدش سریع سومی رو برداشت و به همون باسن چپم زد این سومی خییییییلی درد داشت حتی از پنی سیلینم بدتر!!!!دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و جیییغ زدم!! دیگه باسنم وااقعا بی حس بود از درد که دیدم رفت سراغ کوچیکا که داروی سفیدی توش بود. دیگه چشامو بستم تا دوتاشو به دوتا باسنم زد و کش شرتمو گذاشت رو پنبه ها و رفت. دیگه بلند شدم و از باسن درد داشتم میترکیدم و رفتیم هتل. اونجا دخترخالم برام حوله گرم کرد و کلی ماساژ داد برام تا آروم شدم. ببخشید اگه طولانی شد.

ناشناس گفت...

سلام من به خانمهای چادر با جوراب رنگ پا امپول زدم

ناشناس گفت...

میشه خواهش کنم تعریف کنید داستان امپول زدن به زنای چادری با جوراب رنگ پا رو؟

ناشناس گفت...

سلام بیا تو یاهومسنجر یا فیس بوک ebrahimi_reza2010yahoo.com

ناشناس گفت...

میشه اسم فیس بوکت بدی ؟

ناشناس گفت...

نیگا این کسخلا رو :)))زن چادری :))

ناشناس گفت...

هرکسی داستان داره بزاره.

ناشناس گفت...

سلام من امپول زن قسمت اقایونم تو یه درمانگاه در ظفر چند وقت پیش یه اقایی رو میخواستم امپول بزنم رفتم قسمت زنانه پنبه الکلم تموم شده بود رفتم از قسمت زنانه یگیرم دیدم یه خانم چادری اومد امپول بزنه یه لحظه نگاهش کردم دیدم مجری اخبار 20.30 خانم (ز.ر) بود منم سریع رفتم امپول مردرو زدم به بهانه ی گرفتن بی حسی دوباره رفتم زنانه دیدم اون خانم کفشای پاشنه بلندش در اورده دمر رو تخت خوابیده بود من نمیدید شلوارشم لی بود مانتوشم مشکی بود چادرشم در اورده بود شلوارشم داده بود پایین سمت راست باسنش بیرون بود جورابشم پارازین نازک بود وایسادم تا همکارم امپول اونو بزنه اصلا دردش نیومد خیلی عادی امپولش زد منم سریع اومدم بیرون تا من نبینه بعد از 3 دقیقه دیدم چادرش سر کرده داره میره

ناشناس گفت...

سلام.
دیروز صحنه آمپول خوردن یکی از خانم های بازیگر معروف رو دیدم که براتون تعریف میکنم.
من رفته بودم داروخانه یک آمپول تقویتی بخرم که دیدم خانم ب (اسم کاملشو نمینویسم. اینجوری بهتره هرکی هر بازیگری که با ب شروع میشه رو میتونه تصور کنه)اومد تو داروخانه. من که کنجکاو شده بودم روبروی داروخانه منتظر شدم تا ب اومد بیرون. یک کیسه دارو دستش بود و رفت توی درمانگاه کنار داروخانه. من که هیجان زده شده بودم با چند ثانیه مکث رفتم و دیدم که قبض گرفت و رفت سمت بخش تزریقات. منهم قبض گرفتم و تو اتاق انتظار نشستم که متوجه من نشه. قبض و داروهاشو داد به خانمه و رفت داخل. من رفتم دم در ورودی ایستادم. خانمه سه تا سرنگ درآورد. یه دونه پودری با یه دگزا و دیکلوفناک (اگه اشتباه نکرده باشم)توی اتاق دو تا تخت بود که با پرده از هم جدا شده بود. خانمه سه تا سرنگو پر کرد و رفت سمت تختها. من هم آروم دنبالش رفتم و از گوشه پرده نگاه کردم. پای ب سمت من بود و جوراب هم نپوشیده بود. خانه هم پشتش به من بود و منو نمیدید. شلوار و شورت ب رو از سمت راست لخت کرد. پنبه رو کشید و سوزنو تو کپل ب فرو کرد. ب یه لحظه خودشو سفت کرد و گفت آخخخخ. ولی زود آروم شد و خانمه هم زود امپول اولو تموم کرد. فوراً سمت چپ کونشو پایین کشید و آمپول دوم رو هم به ب زد. کون لخت ب کاملاً معلوم بود. صاف و خوش فرم و بدون مو.( واااااااااااای) آمپول دوم که تموم شد دوباره سمت راستش پنبه مالید و آمپول سوم رو هم تزریق کرد. ب صداش هم درنیومد. من سریع برگشتم دم در که پرستاره منو نبینه. وقتی که داشت امپولمو اماده میکرد ب هم که دستش به سمت راست باسنش بود لنگان لنگان تشکر کرد و رفت . منهم از دیشب تا حالا همش کون ب جلوی چشممه. امیدوارم خوشتون اومده باشه.

ناشناس گفت...

سلام آرمینا هستم 19 سالمه... قبلآ خاطره آمپول زدن توسط یکی از دوستام که پسره رو براتون تعریف کردم.. میخوام یه خاطره دیگه از آمپول خوردنم رو براتون تعریف کنم...2سال پیش که برای کنکور درس میخوندم سرماخوردگی خیلی شدیدی گرفتم طوری که شب قبلش از تب و لرز و گلو درد داشتم میمردم.ظهر تنها رفتم پیش دکتر خودم که یه مرد حدودآ40 ساله خیلییی شیطون و شیک و باحاله. شرح حالمو گفتم و شروع کرد به معاینه که باز لرزم گرفت. دکتر گفت چیکار کردی تو با خودت دختر؟؟ بازم که مراقب خودت نبودی!! حالا مجبوری کلییی آمپول نوش جان کنی تا دیگه حواست به خودت باشه باباجااااان...دکترم خودش تشخیص داده بود که نباید کپسول بخورم و قرصم تقریبآ به بیشترشون معدم واکنش نشون میداد بنابراین فقط داشت آمپول مینوشت برام..یه کم ترسیدم و گفتم دکتر رحم کنین من نمیتونم خیلی آمپول بزنم گفت ایندفعه میزنی تا یاد بگیری...راستی همون اول معاینه هم گفته بودم که امتحان دارمو باید تا 4 روز دیگه خوب شم

ناشناس گفت...

ادامه آمپول خوردن من بینوا...
خلاصه دکتر شروع کرد به دارو نوشتن و دو طرف برگه کامل آمپول نوشت برام. گفت داروهاتو بگیر بیار ببینم. تو داروخانه که آمپولارو دیدم کوپ کردم. اینقدر زیاد بود که نمیتونستم بشمارمشون حتی..با دست و پایی لرزون رفتم اتاق دکتر و گفتم آقای دکتر خواهش میکنم .. من گناه دارم اینقدر آمپول بخورم آخه.. گفت نوش جونت تا تو باشی حرف منو گوش کنی (گفتم که دکتر خودمه و خیلی خوب منو میشناسه) خلاصه تو پروندم یه چیزایی نوشت و یکی از پرستارا رو صدا زد و توضیحات لازم رو داد و گفت برو به سلامت بعد به پرستاره گفت پنیسیلین تازه زده تست نمیخواد اگه طاقت نیاورد خودمو صدا کن بیام...دیگه ترسم 10000برابر شد با پرستاره که یه خانوم حدودآ 32_3 ساله بود رفتم سمت تزریقات.. ترجیح دادم اصلآ هیچی نبینم و رفتم رو آخرین تخت نشستم.. یه خانوم حدودآ 35 ساله اونجا بود که یه پرستار دیگه داشت آمپولاشو آماده میکرد. دکتر بهش 4تا آمپول داده بود و خیلی میترسید.دلم براش سوخت ولی یاد خودم که افتادم بیشتر ترسیدم. خانومه ازم خواست برم بالا سرش چون خیلییییی استرس داشت. خیلی شیک پوش و مد روز بود یه پالتو شکلاتی قشنگ و بلند پوشیده بود با چکمه هایی تا بالای زانو و یه ساپورت کلفت وقتی دراز کشید پرستاره به من گفت شلوارشو تا زیر باسنش بکش پایین.. با اون هیکل متناسبش کون قلمبه و سفید و ترو تمیزی داشت. دلم سوخت که قرار بود حسابی کبود شه چون فهمیدم جز این 4تا آمپول 3تا پنادور و 2تا آمپول دیگه هم داره.پرستاره پنادورو آماده کردو خیلی آروم فرو کرد تو کون قلمبه خانومه که سریع سفتش کردو جیغش در اومد.پرستاره هم با فشار زیاد تزریق کردو سرنگو کشید بیرون .آمپول دوم رو داشت آماده میکرد که پرستار خودمو صدا کردو فهمیدم نوبت خودمم رسیده

ناشناس گفت...

خلاصه صدام کردو گفت برو بخواب تا بیام. منم پوست سفیدی دارم و چون ورزشکارم بدنم خیلی فرم قشنگی داره کمر باریک و باسن قلمبه و تو پر و رون پاهامم خیلی پر و قشنگه. خودم که کیف میکنم از دیدن هیکلم یه شلوار مخمل قهوه ای جذب پوشیده بودم با یه پالتو بافت شتری کوتاه تقریبآ تا روی باسنم پوشیده بودم با شال و کیف و بوت قهوه ای.خلاصه کفشمو در آوردم و چون میدونستم چندتا آمپول دارم تخت رو کمی کشیدم این طرف که وسط کار لازم نباشه جا به جا بشم و پرستاره بتونه به هر دو طرف باسن خوشگلم آمپول بزنه. درحالی که دست و پام از استرس یخ زده بود پرستاره با یه سبد پر از آمپول و یه سرم اومد و گفت سریع شلوارتو تا زیر کونت بکش پایین که پنادورت سفت میشه...وای قلبم وایستاد.از پنادور متنفرم خیلی درد داره :-( با هزارتا غصه کون نازنینمو واسه آمپول خوردن لخت کردم و دستامو گذاشتم زیر سرم.. پرستاره داشت هواگیری میکرد که کونمو دید و یکی زد روش و گفت به چه کونی داری تو دختر... خوش به حال شوهرت و سریع پنبه الکلی رو کشید سمت راستمو محکم پنادورو فرو کرد :-( یه لحظه از درد مردم و زنده شدم و بلند گفتم آییییییییییییییییییی یواش تررررررررر... یکی دیگه زد رو کونمو گفت شلش کن کن کبود نشه این خوشگله...ولی اینقدر درد داشتم که نمیتونستم شل کنم و همش آخ و اوخ میکردم ..اونم از قصد هی طولش میداد..به وسطاش که رسید سرمو بلند کردم و گعتم زود باش دیگه مردمممم...گفت سریع بزنم بیشتر دردت میادااا بعد نصف باقیمونده آمپولو با یه فشار تزریق کردو کشید بیرون...پنبه هم نذاشت که خون اومد و منم از درد نمیتونستم تکون بخورم.آمپول دوم رو برداشت و دوباره همون طرف و پنبه کشید تا اومدم بگم نههه سوزن آمپول تو باسن خوشگلم جا خوش کرده بود.. اینم خیلییی درد داشت و پرستاره هم خیلی طول میداد که کلافه شدم دیگه.. آمپولو کشید بیرون و گفت خوبی؟؟ گفتم نه اصلآ..خندید و گفت آخییی...بدم اومد که با تمیخر برام دل سوزونده بود

ناشناس گفت...

سلام

لطفا یه خانم تا 25 سال خواهشا...

برای همین موضوعات و علاقه ها...

برای تزریقات رفتن بیرون و اینا...

من دوست دختر هم ندارم و کسیم که دوست دارم رو نمی تونم داشته باشم...

نیاز به همدم و همراه دارم... در همین رابطه هم باشه فقط کافیه که بتونیم با هم دکتر بازی اینا کنیم برای ارضا شدن...

لطفا اگر کسی هست پیام بده

از تهران...

amp_love66@yahoo.com

ناشناس گفت...

dokhtari ke doos daran ampool nooshe jan konan pm bedan : sami_6speed9

ناشناس گفت...

Kheyli khalvte kesi nost???

ناشناس گفت...

bache ha faal tar bashin

ناشناس گفت...

امپول کسی داره؟

ناشناس گفت...

tina morde ?

ناشناس گفت...

اره فك كنم يا اونقد امپول زده كه مارو يادش رفته

ناشناس گفت...

tina hast man bahash ertebat daram motasefane passe weblogo yadesh rafte nemitoone login kone vagarna koli dastano khatere jadid dare

ناشناس گفت...

خوب با ایمیلش پسوورد رو یاد آوری کنه
تازه میشه یک وبلاگ دیگه زد لینک داد تو کامنت ها

nazi گفت...

سلام من نازی ام میخوام خاطره معاینه و سونوگرافی سینمو براتون تعریف کنم راستش یه چند وقتی بود سینه و زیر بغلم درد میکرد رفتم پیش دکتر زنان وقتی مشکلمو گفتم بهم گفت تاپ و سوتینتو در بیار منم در آوردم با دستش سینمو معاینه میکرد و نوکشو فشار میداد منم هی آی و اوی میکردم بعدشم برام سونو نوشت بعد از چند روز درد و خارش شدید توی رحم داشتم با دکتر مشورت کردم و اونم برام سونوی رحم رو اضافه کرد وقتی رفتم سونو گفت بالا تنتو لخت کن بخواب رو تخت من هم خوابیدم یه ژل ریخت رو سینم و با دستگاه سینمو میمالید منم همش میگفتم :آی آییی آییییی بعد گفت حالا بریم برای سونوی رحم کلا جلوی دکتر لخت لخت شده بودم داشتم از خجالت آب میشدم دکتر هی دستگارو میکرد تو و باهام ور میرفت احساس میکردم دسشوییم داره میریزه بالاخره تموم شد و دکتر بهم دستمال داد که خودمو پاک کنم اگه خوشتون اومد بگید خاطرات پزشکی دیگمو بذارم

ناشناس گفت...

از امپول زدنت خاطره نداری نازی خانم

ناشناس گفت...

Kheili ali.age mishe ba joziat bishtar tarif konin

ناشناس گفت...

edame bede nazi

ناشناس گفت...

گپ آمپولی با خانوما sami_6speed9

ناشناس گفت...

سلام حامد هستم چند شب پیش بود ک نصف شبه با صدای ناله مامانم از خواب بیدار شدم حال مامانم خوب نبود و دچار حالت تهوع شده بود به دستور بابام ماشین رو از پارکینگ در آوردم و مامانم را به یک درمانگاه بردم و رسیدیم در درمانگاه!!! درب درمانگاه بسته بود رفتم و در زدم و نگهبان که یک پسر جوان و حدودآ سی ساله بود آمد و درب را باز کردمامانم را کمک کردم و بردم داخل و نگهبان آمد و رفت داخل اتاق معاینه و چراغ اتاق معاینه و راهرو را روشن کرد و گفت بفرمایید بنشینید داخل اتاق تا برم دکتر را بیدار کنم!!! نگهبان دکتر را بیدار کردآمد مامانم را معاینه کرد و سرم و دوتا آمپول داد من هم رفتم از داروخانه درمانگاه داروهای مامانم را گرفتم و آوردم وقتی برمی گشتم دکتر را دیدم که داره به انتهای راهرو که خوابگاهش بود می رفت و نگهبانه هم رفت و آقای تزریقاتی بیدار کرد تا سرم و آمپول مامانم را بزنه!!!آقای تزریقاتی گفت روی تخت معاینه کهکنار دیوار اتاق معاینه بود مامانم بخوابه اول آمپول و بعد سرم!!! مامانم کفشاشو در آورد جوراب نداشت و دمر خوابید و مانتوش زد بالا و بدون اینکه شلوارشو بده پایین صاف خوابید آقای تزریقاتی آمد و گفت حاضر شید اما مامانم کاری نکرد چند لحظه هم همینطور آقای تزریقاتی که مردی میانسال بود وایستاد و به کون مامانم از روی شلوار نگاه کرد اما وقتی دید خبری نیست خودش دست به کار شد و شلوار مامانم را از دوطرف کامل کشید پایین و کون سفید و براق مامانم به نمایش در آمداولی را به سمت چپ که سمت خودش بودزد و پنبه الکل را آماده کرد و داشت آماده می شد تا آمپول دوم را به سمت راست که سمت دیوار بود بزنه که دراین لحظه صدای آقای دکتر آمد و نگهبان را صدا زد و گفت چراغ های راهرو را خاموش کنه و در این لحظه نگهبان به کنار دیوار داخل اتاق معاینه آمد تا چراغهای راهرو را خاموش کنه چون کلید چراغ های راهرو هم داخل اتاق معاینه بود و ناگهان چشمش به کون لخت مامانم افتاد مامانم سرش بالا بود و پایش پایین و وقتی نگهبان کنار دیوار آمد مامانم چون پاهاش سمت نگهبانه بود متوجه حضورش نشد و آنچنان هوش از سر نگهبانه پرید و چنان به کون مامانم نگاه می کرد که یادش رفت برای خاموش کردن چراغهای راهرو آمده بود اما ناگهان چشمش به چشم من افتاد و تکانی خورد و زود چراغها را خاموش کردو رفت آقای تزریقاتی هم آمپول دوم را زد و ناگهان در کمال پر رویی دیدم شلوار مامانم را بالا کشید و و دستش رو چند ثانیه روی باسن سمت راست مامانم و چند ثانیه هم روی سمت باسن سمت چپ مامانم کشید و کون مامانم را ماساژ داد تا مثلآ جای آمپولهای مامانم را کمپرس کنه!!! خلاصه اون شب از تزریقاتی تا نگهبان حسابی با کون مامانم حال کردند امیدوارم از داستان آمپول خوردن مامانم خوشتون آمده باشه اگر نظر بدید خوشحال می شم

ناشناس گفت...

كلا به خانما چه با جوراب چه بدون جوراب امپول زدن عاليه ولي اگه با جوراب زنونه باشه كه معركس من خودم تزريقاتيم ميدونم اون امپول زن چي كشيده

ناشناس گفت...

سلام به دوستان میخوام یک جریان از امپول خوردن دختر عموم بگم دختر عموم 28 ساله است و متاهل قدی حدود 175 داره و بسیار چاق است هفته گذشته قرار بود من برم روستامون شوهر دخترعموم هم که فامیلمون است به من اطلاع دادکه خانمش را هم من ببرم تا خودش عصری از کار بیاد روستا. رفتم محلی که قرار گذاشته بودیم دختر عموم که یک مانتو مشکی تا زیرزانو پوشیده بود با یک شلوار استرچ مشکی و روسرس سفید سوار کردم. بهم گفت یک زحمت میتونی بکشی من سرراه یک امپول دارم بزنم و بعد بریم این رو که گفت من یکباره حس خوبی بهم دست داد مه هم حس خوشحالی و فضولیم گل کرد سعی کردم بحث را در مورد امپول باز کنم. گفتم خدا بد نده چرا گفت چیز خاصی نیست یک پینیسیلین دارم باید بزنم خودم حدسم این بود که چون تو خانواده شنیدم بچه دار نمیشه احتمالا برای اون میزنه چون هیچ اثری از سرماخوردگی نداشت. من هم از خدا خواسته بردمش یک درمانگاهی که اکثر اوقات مرد است و تودلم دعا میکردم مرد باشه و یک طوری بشه بتونم ببینم.دم درمانگاه ایستادم. پیاده شد من هم با کمال پررویی پیاده شدم گفت مزاحم نمیشم شما بشین گفتم نه. این را هم بگم دختر عموم زیاد باهام راحت نیست و خیلی تعارفی هستیم باهم. خلاصه رفتیم من هم سریع رفتم یک قبض گرفتم و دعا میکردم فقط مرد باشه. رفتیم سمت اتاق تزریقات یک اقایی حدود 50 ساله نشسته بود البته دختر عموم چند قدمی از من جلوتر بود صداش امد گفت امپول داشتم مرده گفت بدهید دخترعموم گفت خانم نیست گفت نه کمی مکث کرد اما امپولش را داد ازش پرسید کی پینیسیلین زدی گفت هفته گذشته گفت پس برید اماده بشوید دختر عموم رفت پشت پرده من هم نشسم روبروی اتاق تزریقات دل تو دلم نبود دنبال بهونه بودم برم داخل اما نمیشد فق از زیر پرده دیدم کفشهای پاشنه دارش را در اورد جوراب رنگ پا داشت و رفت روی تخت تزریقاتی هم داشت اماده میکرد امپول که اماده شد رفت بهترین صحنه را در حد شاید یک ثانیه دیدم پرده را که زد کنار دیدم دمر خوابیده بود و باسنش ا لخت کرده بود باسن سبزه و تپل تپل وای نمیدونید چه حالی بهم دست داد دیگه چیزی ندیدم فقط بلند شدم رفتم جلوتر حداقل صداشون را بشنوم ترقاتی گفت راحت بخوابید نفس عمیق بکشید بعد از چند ثانیه صدای اخ و اوخ دختر عموم امد تزراتی میگفت شل کن درد نداره بعد صدای تزریقاتی ام که گفت دردت امد دختر عموم گفت فلج شدم من سریع برگشتم نشستم روی صندلیتزریقاتی امد بیرون بعد از یکی دو دقیقه دیدم دختر عموم امد پایین کفشهاش را پوشید و امد بیرون کمی میلنگید تو راه سوار شدن هم یکی دوبار جای امپولش را مالید به سختی سوار ماشین شد بهش گفم درد امد گفت حسابی خیلی بد زد اصلا نمیتونم بشینم گفتم حتما خودت هم سفت کردی اما هیچ جوابی نداد خیلی دلم میخواست ادامه بدم و بیشتر ازش سوال کنم اما دیدم زشته خجالت میکشیدم

ناشناس گفت...

به به جوراب رنگ پا هم پوشيده بود معركس بيشتر تعريف كن از داستاناي ديگت

A f گفت...

سلام کسی دوست داره چت کنه فقط خانومها و فقط چت نه حضوری

ارسیا گفت...

کلا ، مالوندن جای آمپول بعد از بیرون اومدن از تزریقاتی هم برای خودش دنیاییهههه
injector_master@yahoo.com

ناشناس گفت...

امپول زدن خانما همه مراحلش خوبه من خودم تزريقاتيم ميدونم

ناشناس گفت...

رفتم دکتر واسه سرماخوردگی، اقای دکتر بهم امپول داد. رفتم از داروخانه بگیرم کنارش یه امپول ب کمپلکس ب دوازده هم گرفتم . رفتم دادم خانم منشی تا بزنه ، رفتیم داخل اتاق تزریقات . در رو هم بستم کسی نبینه ، خلاصه هر دو امپول رو یعنی پنی سیلین و ویتامین رو اماده کرد . دراز کشیدم و شلوارم رو شل کردم تا خانم منشی بیاد بزنه که دیدم خود اقای دکتر اومد ، نگو منشیه بلد نبوده فقط اماده کرده . خانم منشی بی حسی کشید برای پنی سیلین به اقای دکتر گفتم بی حسی اثر دارو رو کم میکنه قبلا جای دیگه گفتن. گفت همش چرنده چون نمیخان پول محلول بی حسی بدن و یه کم گرون در میاد براشون نمیصرفه الکی میگن اثر دارو رو کم میکنه. خلاصه منتظر موندم دکتر با پنبه های الکلی و دو تا امپول به دست بیاد امپولم رو بزنه . خانم منشی رفت بیرون. دکتر هم شلوارم رو داد پایین . از دو طرف شرتم گرفت و کامل هر دو طرف رو تا زیر باسن داد پایین . تا الان موقع امپول کامل شرتم از هر دو طرف تا زیر باسن نیومده بود که این دفه کامل کونم در معرض دید قرار گرفت. یکی یکی هر کدوم رو به هر طرف زد و گفت یه کم دراز بکش من هم همون طور که باسنم لخت بود دراز کشیدم تا یکم دارو جذب بشه.به دکتر موقع امپول دوم گفتم مگه ردش خون اومد گفت نه اون الکل بود که چند قطره راه افتاد فکر کردی خونش راه افتاده. خلاصه بعدش که تموم شد حساب کردم و از خانم منشی و اقای دکتر تشکر کردم و لنگان از مطب خارج شدم

ناشناس گفت...

شما خانم هستين يا اقا

ناشناس گفت...

سلام امروز عصر با شوهرم رفتم دکتر برام دوتا پینیسیلین 6.3.3 نوشت کمی ترس داشتم رفتیم داخل همان درمانگاه وارد طبقه همکف شدیم یکباره تزریقاتی را که دیدم شناختم دوست دوران بچگی ام بود اون هم من را شناخت شاید بیش از بیست سالی بود همدیگر را ندیده بودیم شوهرم هم امد معرفی کردم خلاصه احوال خانواده ها را پرسیدیم و حدود چند دقیقه ای گپ زدیم اصلا امپول یادم رفت بعدش پرسید خدا بد نده گفتم سرماخوردم امپول دارم گفت تزریقات خانم نداریم حدود نیم ساعت دیگه میاد اگر دوست دارید بدهید من بزنم وایییییییی کمی خجالت کشیدم اما شوهرم گفت بفرمایید من هم میترسیدم هم خجالت با اکراه تمام رفتم داخل اتاق مانتو مشکی و شلوار جین مشکی داشتم دراز کشیدم گوشه شلوارم را دادم پایین از پشت پرده گفت اماده اید گفتم بله امد داخل گفتم اروم بزنید گفت چشم الکل زد و فرو کرد کمی اولش درد امد اما بعد زود تمام شد زیاد درد نیامد اما حسابی خجالت کشیدم(نسرین 33 ساله)

ناشناس گفت...

سلام امروز میخوام جریان آمپول خواهرخانمم را براتون تعریف کنم من محمد 30 ساله هستم خواهرخانمم هم 45ساله قدی حدود 180 لاغر است اما باسن خوش فرمی تو لباس داره کمی باسنش برجسته است.
هفته گذشته حدود ساعت 4 که از سرکار رفتم خانه متوجه شدم خانمم داره با خواهرش صحبت میکنه بعد از اتمام تلفن گفت شدیدا سرماخورده شوهرش هم امشب سرکار است گفتم اگر میخواد برم دنبالش ببرمش دکتر و البته کمی هم سعی کردم خودم را مهربان جلوه بدم تا خانمم راضی شد بهش زنگ بزنه و بگه میاد دنبالت اون هم ظاهرا حالش به حدی بد بود که بدون هیچ تعارفی قبول کرد و از ترس اینکه بچه امان واگیر نکنه خانمم نیامد من تنها رفتم دنبالش وقتی رفتم داخل هنوز اماده نشده بود یک شلوار استریچ قهوه ای پوشیده بود که باسنش بد جور تو چشم میزد دل تو دلم نبود و میگفتم کاش بشه امپول بزنه خلاصه رفت لباسهاش را پوشید شلوار کتان کرمی پالتو خاکستری جورا رنگ پا و کفش قهوه ای پوشید و رفتیم درمانگاه من هم تو راه پرسیدم گلوت چرک کرده؟گفت اره حسابی گفتم پنیسیلین بزنی زود خوب میشی گفت وای نه من حاضرم صدتا قرص بخورم اما یک امپول نزنم (اره شیطنت من جواب داد و تونستم بفهمم از امپول میترسه یا نه که جواب مثبت بود)خلاصه رسیدیم رفتیم داخل دو نفر جلوش بودند رفتند داخل و امدند دکتر هم یک لحظه که در باز شد دیدم پیرمردی حدود 50 60 ساله بود خلاصه نوبتش شد و رفت داخل بعد از حدود 5 دقیقه امد بیرون گفتم تمام شد گفت اره اما امپول برام نوشته گفتم خوب بنشین تا داروهات را بگیرم بیام نمیدانید چه حسی داشتم . کمی مکث کرد اما من سریع دفترچه را گرفتم و رفتم سمت داروخانه داروهاش را گرفتم دیدم یک پنادر است وای چه حالی میداد نمیدونم چطوری برگشتم تو درمانگاه و سریع قبض را گرفتم هنگامی که داشتم قبض را میگرفتم خانم تزریقاتی که دختری حدود 25 ساله بود پرسید از کیه گفتم اون خانم گفت کی پینیسیلین زده گفتم نمیدونم صداش زدم گفتم کی پینیسیلین زدی گفت وای پینیسیلین نوشته گفتم اره گفت من فکر کردم دگزا نوشته گفتم نه حالا کی زدی انگار اب سردی ریخته بودن روش گفت سه چهار سال پیش خانم تزریقاتی هم زنگ زد اتاق پزشک و پرسید ظاهرا گفته بود طوری نیست بزنید گفت طوری نیست همانطوری که همکار داشت قبض صادر میکرد و من پول میدادم خانم تزریقاتی هم داشت سرنگ را باز میکرد و اب مقطر را شکست یک نگاه بهش انداختم دیدم بدجور داره نگاه میکنه قبض را بهش دادم گفتم برو اون اتاق خیلی با اکراه تمام رفت . فکر این بودم که بتونم یکجوری ببینم اما نمیشد دونفری رفتند داخل و در اتاق را بستن من فقط نشستم پشت در اتاق و گوشم را تیز کردم و سعی میکردم بشنوم بعد از چند دقیقه صدای تزریقاتی امد گفت خانم خواهشا بخوابید و بعد از چند ثانیه یک صدای جیغ بلند امد و بعد از چند لحظه خانم تزریقاتی در را باز کرد و امد بیرون یک لحظه فقط مچ پاهاش را دیدم و در بسته شد حدود چهار پنج دقیقه بعد دیدم خواهرخانم لنگان لنگان میاد و از زیر عینکهاش هم معلوم بود چند قطره ای هم اشک ریخت و به محض خروج نشست روی صندلی و پای راستش را دراز کرد و سرش را تکیه داد به دیوار و چشمهاش را بست گفتم حالت خوبه با چشم اشاره کرده اره و اهسته با حرکت لب گفت خیلی دردم امد من که لذت میبردم خلاصه برگشتیم تو راه گفتم بد زد گفت حسابی گفتم شنیدم جیغ زدی گفت نتونستم تحمل کنم به دکتر بی وجدان گفتم پینیسیلین ننویس اما اخرش نوشت بیچاره شدم

ارسیا گفت...

واقعا از نسرین و محممد ممنون.بعد از مدت ها اینجا خاطره ای دیدیم که واقعی بود.و توش از فانتزی های خیالی خبری نبود
injector_master@yahoo.com

ناشناس گفت...

gape ampooli ba khanooma : sami_6speed9

ناشناس گفت...

چقدر خلوتتتتتتتتت :|

نسیم گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
ناشناس گفت...

سلام كيا توي خانواده هاشون امپول زن دارن و براي بقيه افراد فاميل ميزنه!!!؟

ناشناس گفت...

man mizanam , be azaye khanevade ziad zadam
bara chat biain yahoo:appashkhan@yahoo.com

ناشناس گفت...

بچه ها بهترین خاطره ای که تو اینجا خوندین کدوم ها بوده خلاصه اش رو بگین، یا هر جای دیگه خوندین
فانتزیتون واسه امپول چیه؟ من خودم بهترین خاطره امپولی که خوندم اون بود که مامانش میخاست بهش بزنه روی کاناپه و خانم همسایه هم خونشون بوده و کمک کرده و از جای باسنش گرفته طوری که انگشتش یه کم با سوراخ کونش فاصله داشته ( عجب زن هیزی بوده). فانتزیمم امپول خوردن از خانم خوشگل همسایه است

ناشناس گفت...

سایت rusinjection بسته شده...کسی خبری نداره در این مورد

ناشناس گفت...

حیف سایت راسی اینجکشن ، سایت خوبی بود تینا هم توش دو سه تا کلیپ گذاشته بود

ناشناس گفت...

dokhtar ke ampool dus dare biad yahoo: sami_6speed9

ناشناس گفت...

از امپولاي زناي فاميل مثل زن عمو و زن دايي بگيد

ناشناس گفت...

بچه ها اگه کسی سایتی مشابه یا جایگزین rusinjections پیدا کرد یا به چشمتون خورد ، لطفا همین جا خبر بدین تا همه مطلع بشیم ، مخلص بچه های امپولی
سایت راسی اینجکشن خیلی سایت توپی بود و مرجع امپول و تزریق بود که حیف که بسته شد.

ناشناس گفت...

سلام یه خبر دارم که احتمالا همه خوشحال می شید.جایگزین سایت russinjection

http://buttinjections.socialparody.com
باacounte قبلیتون هم می تونید برید
امبدوارم خوشحال شید و منو دعا کنید به جاش

ناشناس گفت...

خود سایت rusinjection هم دوباره باز شد

ناشناس گفت...

rus dorost shod ba zaheri jadid tar yahoo:sami_6speed9

ناشناس گفت...

من هم میخاستم خبر باز شدن سایت راسی اینجکشن رو بدم که دیدم زودتر بچه ها خبر رو دادن

ناشناس گفت...

bacheha site rusinjections baz ghat shode? shoma mitoonid baz konid?

ناشناس گفت...

کسی کانالی چیزی در این رابطه سراغ نداره
تلگرام که کانالاش بسته نمیشه راهت تره

ناشناس گفت...

از امپول زدن نامحرم اگه خاطره دارين بزارين. مثل زن عمو و زن دايي

ناشناس گفت...

https://telegram.me/joinchat/BhD8mwfUd159dk6HZm2oQQگروه تلگرام برای علاقمندان به امپول

ناشناس گفت...

میشه لینک جدید بزارین لینک گروه بستس

ناشناس گفت...

اين گروه اصلا نمياد

ناشناس گفت...

bacheha mishe lotfan javab bedin?site rusinjections vase shoma ham ghate ya man nemitoonam bazesh konamo moshkel az mane?

ناشناس گفت...

اینم لینک جدیدhttp://telegram.me/joinchat/BhD8mwfUd16iy9Ovn1WXKQ

ناشناس گفت...

هر كسي خاطره ديد زدن امپول داره بفرسته

ناشناس گفت...

چرا نمیشه وارد گروه تلگرام شد

ناشناس گفت...

rusinjections برای منم قطه امیدوارم وصل بشه

ناشناس گفت...

میشه یه بار دیگه لینک گروه رو بزارید

ناشناس گفت...

گروه تلگرام برای آمپولیا
https://telegram.me/joinchat/BfLsrAfQZxjctl7F5ntYKQ

ناشناس گفت...

لینک جدید گروه 😛
دوستان بیاین دورهم باشیم
https://telegram.me/joinchat/BfLsrD4fk9X69Pmh4gNyMw

ناشناس گفت...

کاش سایت جایگزین راسی انیجکشن هر چه زود تر بیاد

ناشناس گفت...

کانال تلگرام آمپولی
https://telegram.me/ampooli

Unknown گفت...

گروه جدید امپولی فعال
https://telegram.me/joinchat/CYU3KT5KR5BgwJ4V6K1-SA

تنگستان گفت...

https://www.youtube.com/watch?v=iIuP8Wuma4w

کلیپ جدید از تینا

ناشناس گفت...

مرسی‌ تینا، خیلی‌ خوب بود، بازم ویدیو بذار

ناشناس گفت...

سلام چرا ویدیو جدیدت باز نمیشه تینا؟؟؟

ناشناس گفت...

سلام وقت بخیر خسته نباشید من یه سوالی داشتم حدود یک سال هست که بازوی سمت چپم درد میکنه یک بار به دکتر مراجعه کردم اما متوجه مشکلم نشد چند روز پیش دوباره به یک دکتر دیگه مراجعه کردم تشخیص داد که بازوی چپم التهاب داره و تعدادی دارو و دو نوع آمپول نوشت: Neurotrivit - synacran میخواستم بدونم این آمپول هارو باید توی بازوم تزریق کنند؟ دردش زیاده؟ عوارضی نداره؟ ممنون میشم راهنماییم کنید خیلی نگرانم

ناشناس گفت...

https://www.youtube.com/watch?v=b5jZ8KFDQPo
اینو که دیدم گفتم خوشبحالش یه دفه سه تا آمپول داره نوش جان میکنه

ناشناس گفت...

تینا جون کاش میشد یه سایت دیگه درست میکردی اگه اینجا رو نمیتونی اپدیت کنی

ناشناس گفت...

gape ampooli ba khanooma : sami_6speed9

ورونیکا گفت...

سلام من وندا هستم 30 سالمه و پرستارم .من مازندران زندگی میکنم و خونه ی مجردی دارم و اشناها و همسایه ها همیشه برای تزریق میان پیشه من یه جورایی تو یکی از اتاقا تزریقاتی دارم یه تخت هم اونجا گزاشتم برای تزریق. خاطره ایی که میگن بر میگرده به بهمن ماهه امسال .ما یک اشنا داریم که دوسته مادربزرگم بود و با عروسشو و پسرشو نوه هاش زندگی میکنن . به نوه هاش نرگس و نازنین به خصوص نرگس که الان 12 سالشه زیاد امپول زدم تو بچگیش وقتی بچه بود خیلی از امپول میترسید و همیشه گریه و جیغش به راه بود اما الان ترسش کمتر شده یعنی الان چیزی نمیگه یا گریه نمیکنه.برم سر اصل موضوع که نرگس گلوش عفونی شده بود و دکتر بهش دو تا پنیسیلین 633 داده بود و یدونه سفازولین و دگزا .از قبل براش همه رو زده بودم و فقط دگزا مونده بود.اما اونروز مادرش شکوفه خانم زنگ زده بود که مریضه و دکتر به خودش یعنی شکوفه خانم سفتریاکسون عضلانی داده نرگسم دگزاش مونده و مادربزرگشونم حال نداره خلاصه رفتم خونشون.شکوفه خانم و بچه هاشو مادرشوهرش تنها بودم رفتم امپول و بهم داد گفت گلوی خودش با گوشش چرکی شده و دکتر گفته اینو باید عضلانی بزنه .گفتم باشه مشکلی نیست میزنم براتون .اول رفتم سرم کلثوم خانم مادرشوهرشو وصل کردم .بعدش شروع کردم به اماده کردنه سفتریاکسون شکوفه خانم به پشتی تکیه داده بود نازنین دختر کوچیکش زل زده بود به امپول ( نازنین از امپول خیلی میترسه و همیشه دست و پا میزنه و تکون میخوره موقع امپول)امپول و اماده کردم و پنبه رو الکی کردم شکوفه خانم یه بالشت گرفت و دمر دراز کشید تو حال و سرشو گزاشت رو بالشت شلوار خونگیه پارچه ای مشکیشو که خال خال های کوچیک سفید و قرمز روش بود و کشید پایین شلوارش کشی بود شورتشم کشید تا پایین باسنش .باسنش سفید بود.اومدم کنارش نشستم نازنین هم درست اومد کنار ما نشست .اول با انگشتم رو قسمت بالایی باسنش دست گزاشتم و یکم اروم گوشتشو کشیدم تا نرم بشه بعد پنبه رو چند بار کشیدم روش و روکش سوزن و برداشتم و هواگیری کردم سوزن و اروم گزاشتم رو پوستش و فرو کردم تا اخر شکوفه خانم پاشو اروم تکون داد و سرش که دمر رو بالشت بود چشماشو رو هم فشار داد و لبشو اروم گاز گرفت.پدال و بالا کشیدم و اولین سی سی رو خالی کردم شکوفه خانم هیسسس هیسسس میکرد و چشماشو رو هم فشار میداد از درد وسطاش اخخخخخ میگفت و دستشو گزاشت رو کمرش گفتم نفسه عمیق بکشید .نالش در اومده بود در اوردم امپول رو و جاش پنبه گزاشتم و اروم مالیدمش شکوفه خانم پنبه رو خودش نگه داشت و میمالیدش بعد از 5 مین بلند شد اروم و شلوارشو کشید بالا تکیه داد به پشتی دستش به جای امپولش بود و میمالوندش گفتم نرگس جان بیاد که امپوله اونم بزنم و راحت بشه دیگه .مادرش گفت اره باید بزنه فردا باید بره دوباره دکتر .نرگس اومد و نشست شکوفه خانم بلند شد اروم و دست به جای امپولش لنگون لنگون رفت اشپرخونه به کاراش برسه منم دگزا رو جلوی نرگس اماده کردم و پنبه الکی رو برداشتم و گفتم دراز بکشه .دمر خوابید و سرشو گزاشت رو دستش شورت و شوارشو پایین کشیدم جای امپولای قبلیش کبود و قرمز شده بود پنبه رو کشیدم وسط باسنش یکم خودشو سفت کرده بود گفتم خودتو شل کن دگزا که درد نداره خندید و خودشو شل کرد امپول و هواگیری کردم و سوزن و اروم و تا اخر فرو کردم چشماشو فشار داد رو هم و یکم باسنشو تکون داد اروم مواد و خالی کردم دیگه عکس العملی نشون نداد نازنین هم پلک نمیزد و همش نگاه میکرد جاش پنبه گزاشتم و گفتم نگهش داره .پنبه رو نگه داشته بود.بلند شدم و رفتم سرم مادربزرگشون و کشیدم مادرشونم تشکر کرد و اومدم خونه.

وندا گفت...

سلامی دوباره.امیدوارم دوباره این وب توش پر از خاطرات تزریق باشه .راستش من صبح ها تو یه درمونگاهی کار میکنم و اونجا اتاقه تزریقاتش یه تخت داره فقط .فقط هم یه نفر یه نفر واسه ی تزریق میان.موقعه تزریق هم در و میبندم کلا هرکی میاد درو میبنده.زمستونا زیاد امپول میزنم به مردم البته فقط زنا.یه بار اواخر دی ماه بود ساعت 6 صبح که هیچکس نبود و تنها تو اتاق پشت میز نشسته بودم.در باز شد و یه دختر 14 ساله با لباس مدرسه اومد تو و با ناراحتی که تو چهرش بود گفت امپول داره .کیسه ی امپول و نسخشو ازش گرفتم و دیدم چهار تا امپوله دوتا رو باید میزد واسه ی اونروز که یه دگزا و یه پنیسیلین بود .دختره مقنعش حجابی بود و بالای لبش مو زیاد داشت ابروهاشم پر بود.بدون هیچ صحبتی وایساده بود دگزا رو گرفتم و شکوندمش سوزن و گزاشتم تو سرنگ و میکشیدم مواد و بالا گفتم برو بخواب دگزا رو اول برات بزنم.گفت چشم و رفت دمر رو تخت خوابید مانتو شلوارش سرمه ایی بود با مقنعش شلوار کشیشو داد تا وسطه باسنش پایین با شورتش امپول و اماده کردم .پد الکلی رو گرفتم و رفتم پیشش سمت چپ باسنشو قسمت بالاشو پنبه کشیدم چند بار روکش سوزن و برداشتم و سوزنو اروم و تا اخر تو باسنش فرو کردم چیزی نگفت و پدال کشیدم بالا و اروم خالش کردم همچنان ساکت بود درش اوردم و جاش پنبه گزاشتم و گفتم نگهش دار.بعد رفتم سر میزمو دوباره سوزن و گزاشتم رو سرنگ و اب مقطر کشیدم بالا و ریختم تو ویال گفتم اخرین بار کی پنیسیلین زدی اونم همونجوری که جای امپولشو میمالید گفت هفته ی پیش. تکون دادم ویال و دوباره ریختمش تو سرنگ پنبه الکل و گرفتم و وسط باسنه راستشو پنبه کشیدم پنیسیلین 6.3.3 بود گفتم شل نگه دار خودتو .اونم شل کرد .روکشه سوزن و برداشتم و اروم و تا اخر فرو کردم یه اااخ گفت و سفت کرد خودشو گفتم شل کن شل .به زور خودشو شل کرد و منم مواد و خالی میکردم اونم اخخخخ میگفت ای ای میگفت اخرش یه اااااااای با ناله گفت .تموم شد و کشیدمش بیرون روش پنبه گزاشتم و گفتم یه چند دقیقه نگه دارو بلندشو.رفتم پشت میز دوباره و امپولای امروزشو که نوشته بود خط زدم و گفتم زده شد اونم همچنان با باسن لخت و پنبه رو باسنش خوابیده بود و چشماشو از درد بسته بود .تو این حال یه زن روستایی با دوتا دختراش وارد شدن و مادرشون گفت که امپول دارن .دختره بلند شد و شلوار و شرتشو کشید بالا و دستش رو جای امپولش بود نسخشو بهش دادم و گفتم فردا بیا اون دوتای دیگه رو برات بزنم گفت چشم و رفتش.

ناشناس گفت...

سلام من مانیا هستم 16 سالمه.راستش من مادر و پدرم از هم جدا شدن و با مادرم زندگی میکنن خانوادمون وضع مالیشون توپه مادرمم تاجره و همش مسافرت های خارجیه من بیشتر اوقات تنها پیشه خدمتکارمون می مونم تو خونه مادر من معمولا وقتی مریض میشم دکتر میاره بالای سرم و امپولانو تو خونه میزنه اینو بگم با گذشت زمان من عاشقه امپول زدن شدم و فقط از پنیسیلین و امپولای پودری بدم میاد .اما یه روز تو زمستون سخت مریض شدم گلوم افتضاح شده بود مادرم قبل از مسافرتش منو برد دکتر و دکتر 6 تا پنیسیلین 6.3.3 با سه تا ویتامین b12 و c داد که دوتاش ویتامین سی بود. با دوتا بتامتازون .من داشتم دیوونه میشدم که 6 تا پنیسیلین و کجای دلم بزارم و کلی اعصابم خورد شد مادرم گفت که یه پرستاری رو استخدام میکنه که هر روز بیاد خونه و امپولامو بزنه سه روزم نباید بری مدرسه منم خداییش حالم افتضاح بود گفتم حداقل سه تا پنیسیلین و بزنم بقیش ببینم چی میشه .رفتم خونه و مادرم صبحه زودش رفت از ایران .منم تو اتاقم دراز کشیده بودم و دیدم در میزنن خدمتکارمون در و باز کرد پرستاره از پله ها اومد بالا تا خودشو برسونه به اتاقه من منم بلند شدم و دیدم یه خانم 30 ساله با مانتوی مشکی و شال با هیکل نسبتا تو توپر اما خوب اومد و سلام و معرفی کرد گفت که دکترای پرستاریه نشست رو صندلیه اتاقمو گفت خوب نسخمو گرفتو گفت 6 تا پنیسیلین داری که روزی دوتا باید تزریق کنی یکی صبح و یکی شب من امروز باید برات یدونشو الان بزنم با یدونه ویتامین b12 سرمو با نشونه ی تایید تکون دادم پرستاره یکم غد و زبون باز بود ولی باشخصیت بود ارایش هم کرده بود.اول پالتو و شالشو در اورد و گفت ببخشید یکم گرمه و میخوام راحت تر تزریق کنم برات.گفتم نه راحت باشین اونم همچنان جدی گفت خوب اول b12 رو برات تزریق میکنم دراز بکش.ازش یه جورایی میترسیدم که یه موقع بد نزنه .گفت شیافم داری یدونه .من از شیاف متنفر بودم یه لحظه بغض کردم شلوارمو در اوردم و رفتم رو تختم با شورت خوابیدم .پام شورت بود و کله پاهام لخت بود اونم داشت امپول و اماده میکرد پنبه رو هم الکی کرد و اومد نشست رو تخت گفت شورتتو کامل درار شیافم داری منم شورتمو کامل در اوردم و با باسنه کاملا لخت خوابیدم رو تخت باسنم به رونه پای پرستاره چسبیده بود اول چندبار انگشتاشو کشید و فشار داد رو قسمت بالای باسنم اسپری الکل و زد و با پنبه پخشش میکرد.روکش سوزن و برداشت هواگیری کرد و اروم فرو کرد منم اروم ااای گفتم .مواد و خالی میکرد میسخوتش یکم اما چیزی نگفتم درش اورد و جاش پنبه گزاشت و نگهش داشت.اروم میمالیدش بعد پنبه رو گزاشت روش و رفت پنیسیلین و اماده کنه گفت کی پنی زدی؟گفتم دوماه پیش گفت اوکی .داشت حاضرش میکرد منم ترس وجودمو گرفته بود اومد دوباره نشست و وسط باسنمو اسپری الکل زد و پنبه کشید منم سرم رو دستام بود و چشمامو بسته بودم که سوزن و اروم و تا اخر فرو کرد تو منم یه تکون خوردم و بلند گفتم اااااای سفت کردمو گفت شل کن ببینم مواد نمیره تو منم به زور شل کردم مواد و خالی میکرد منم هی ای ای میکردم اخراش گفتم درد داره ااااایییی ای گفت تموم شد درش اورد پنبه رو فشار داد روش رفت سراغه کیفش منم بلند شدم و با پایینه لخت جلوی ایینه و جای امپولمو در حالی که با پنبه میمالیدمش نگاه میکردم گفت بخواب باید تبتو چک کنم منم خوابیدم و گفت نه دمر بخواب من خوابیدم دیدم لای باسنمو باز کرد و یه دماسنج نازک و کرد تو مقعدم که تکون خوردم و با درد گفتم ااااااااای گفت تکون نخور بزار اینجا باشه .بعد یه نگاه جای پنیسیلینم انداخت و کف دستشو گزاشت روش منم چیزی نمیگفتم و ازم راجب مدرسمو درسام سوال کرد گفت اگر دوس داشتی همیشه من امپولتو بزنم یه لحظه مهربون شده بود گفتم باشه .راستش مهرش به دلم نشسته بود. گفتم از شیاف بدم میاد و گفت نه تبت خیلی شدیده و نیازه واست .چند دقیقه گذشت و دماسنج و برداشت و گفت خیلی تب داری .دماسنجو انداخت و گفت بلندشو به حالت سجده بخواب بلند شدمو پاهامو باز کردم و به حالت سجده خوابیدم لپ کسمم معلوم شده بود شیاف و برداشت و یکم کرم مالید به مقعدم و یکدفعه شیاف و گزاشت که جیغ کشیدم و زیر دلم درد گرفت .گفت خیلی خوب تموم شدم منم بلندشدم و شورتمو پوشیدمو گفت خوب من کارم تموم شد شب باز میام امپولاتو میزنم تشکر کردمو لباساشو پوشید و رفت

ناشناس گفت...

وندا دختره یا پسر؟

ناشناس گفت...

داستان اخر معلومه تخیلیه

ناشناس گفت...

خاک مرده پاشیدن :|

ناشناس گفت...

کانال آمپولی فعال بشتابید https://web.telegram.org/#/im?p=s1056211410_16323587263743405973

تورنگ گفت...

https://www.youtube.com/watch?v=_sbKIvv5APQ
(injection im butt)
حتماً ببینید ... عالیه

ناشناس گفت...

بچه ها کدوماتون بلده آمپول بزنه! آدرس می دم بیاد خونموم
امروز از شدت تب و گلو درد بردندم دکتر ... دکتر هم برام دو تا 1200000، 7 تا پن 800000 و دو تا دگزا و تعدادی شیاف دیلوفناک نوشته. یکی از پن 1200000 رو با یک دگزا امروز یه پرستار زن برام زد ... خیلی درد داشت.
بقیش رو هم باید توو این چند روزه بزنم. ولی خیلی استرس دارم. یه زن تزریقاتی مامانم میشناسه که خیلی بد میزنه ... نمی خوام اون برام آمپول بزنه (و حتی شیافم کنه!!!)

میلاد - 16 سالمه - ساکن ولنجک

ناشناس گفت...

سلام من تزريقاتيم ميتونم بيام

Unknown گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
ناشناس گفت...

سلام من سمیرا هستم 20 ساله و یک خواهر دارم به اسم سایه که سه سال کوچیک تر از منه ماه پیش سایه آپاندیسشو عمل کرده و تعدادی از دوستای مامانم برای احوالپرسی سایه آمده بودند و حدود 10 نفری می شدند 2 تا دختر جوان تقریبآ هم سن من هم بینشون بود و من و اونها کنار تخت سایه نشسته بودیم و با هم حرف می زدیم و تخت هم کنار دیوار اتاق سایه بود همه هم جمع شده بودند اونجا یکدفعه صدای زنگ آمد من رفتن در رو بازکنم گفتم کیه دیدم یک خانمی تقریبآ میانسال حدود 40 ساله پشت دره و گفت برای تزریق آمپول آمدم من هم در رو باز کردم و گفتم بفرمایید آخه سایه باید بعد از عمل چندتا آمپول میزد و مامانم با یکی از دفترهای پرستاری خصوصی هماهنگ کرده بود و قرار بود هر روز یک نفر برای تزریق آمپول سایه بیاد،خلاصه خانم تزریقاتی آمد داخل اتاق و مامانم هم یک سینی آورد که آمپول رو داخل اون حاضر کنه و وسایل تزریق هم داخل سینی بذاره در همین حال هم سایه آرام بلند شد که بره اون یکی اتاق برای آمپول که مامانم مانع شد و به سایه گفت برگرد ولی سایه بر نمی گشت و زیر لب غرغر می کرد مامانم هم میگفت یعنی چی زشته بخواب، سایه به مامانم با چشماش و زیر لب التماس میکرد که این کار رو نکنه آخه آمپول خوردن یک دختر 17 ساله جلوی چشم این همه آدم؟؟؟؟؟؟؟ ولی مامانم توجهی نمی کرد و فقط می گفت بخواب دیگه زشته خجالت بکش خلاصه سایه که دید فایده ای نداره برگشت و دمر خوابید آمپول سایه هم یک مسکن قوی بود که برای درد بعد از عملش بود دلم برای سایه سوخت می دونستم طفلکی خیلی داره خجالت می کشه اما کاری از دستم ساخته نبود در این لحظه هم خانم تزریقاتی گفت آمپول حاضره حاضر شید و مامانم اول وسط شلوار توی خانه سایه رو که وسط کونش هم میشد گرفت و کشید پایین سایه یک شورت سفید داشت و همین عمل هم با شورت سایه کرد و شورتشم کامل کشید پایین سایه یک نگاهی به مامانم کرد ولی مامانم عین خیالش هم نبود و انگار نه انگار که 10 تا آدم غریبه تو اتاق نشستن!!! توجه همه به کون تمام لخت سایه جلب شده بود و همه داشتند کون سایه و آمپول خوردنش رو نگاه می کردند آمپول که تمام شد مامانم پنبه رو روی کون سایه نگه داشت و شلوارشو داد بالا و به من گفت بیا جای آمپول خواهرتو یه خورده بمال، من هم رفتم نشستم کنار تخت و به دستور مامانم کون سایه رو مالیدم فقط یک لحظه دیدم بالش سایه خیسه انگار داره گریه می کنه و بعدش هم سایه خودشو زد به خواب و سرشو کرد زیر پتو و تا وقتی هم که مهمانها بودند سرشو از زیر پتو در نیاورد

ناشناس گفت...

سلام یکی از دوستان من تزریقاتی هستش و با اصرار زیاد من حاضر شد از چند نفر عکس بگیره و به من بده که توی عکسها هم خانم هست و هم آقا حالا هر کس می خواد ایمیل بفرسته تا براش بفرستم ولی باید قول بدید که توی فضای مجازی پخشش نکنید اما من فقط برای اعضای گروه Tina این عکسها رو میفرستم و هرکس که این عکسها رو می خواد چند تا شرط داره که باید اونها رو عمل کنه
1-اسم و مشخصات و ظاهر خودش
2-یک دانه از خاطره هایی رو که تو سایت تینا گذاشته برام کپی پست و ایمیل کنه
3-بنویسه چه نوع علاقه ای به آمپول داره،مثلآ خودش آمپول بخوره،آمپول خوردن اعضای خانواده اش رو مثل خواهر و مادر ببینه،به امپول خوردن همجنس علاقه داره و دوست داره آمپول خوردنشو ببینه یا غیر همجنس، مشخصات اون کسی هم که آمپول خوردنشو دوست داره ببینه بنویسه
هرکس این سه مورد رو بفرسته منم ظرف دو،سه روز آینده حتمآ عکسها رو براش میفرستم
reza_atri@yahoo.com

ناشناس گفت...

بچه ها فریب این آدم رو نخورید داره کلاهبرداری می کنه و دروغ می گه و ازتون سوئ استفاده می کنه. اصلا عکسی در کار نیست. از این آدمها زیاد هست.

maryam.mn گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
ناشناس گفت...

برای این که آدم تنقیه بشه باید چیکار کنه؟ کجا بره؟

پیمان گفت...

پرستار منو تنقیه کرده

ناشناس گفت...

ویدئوی جدید تینا:

https://www.youtube.com/watch?v=Q37Cq_cPqR8

ناشناس گفت...

خیلی‌ خوب بود، بازم بذار

ناشناس گفت...

video kheili aaaali bood, kash vali sedaye aslish bashe , injoori kheili jazzab tar mishe , age mishe ouno ham bezarin , ya az video haye baadi lotfan sedaye asli ro bezarin
bazam merci , aaaali bood

ناشناس گفت...

سلام بیا چت میخام دراین موردباهاتون حرف بزنم
Sam.irani9669 اینستاگرام

ناشناس گفت...

قشنگ ترین فانتزی های شما برای امپول خوردن چیه؟ واسه من دو تا پرستار خانم جوون با هم بهم امپول بزنن

Tina گفت...

ویدئو ها صدای خاصی ندارند و در سکوت فیلمبرداری میشن، برای همین روشون موزیک گذاشته شده.

تینا

ناشناس گفت...

ahaa, kheili mamnoon , vali baz hatta age harfi nmizanin ya sedayi nist kash hamoon sedaye mohit bashe be jaye music, mesle avalin video too clinic ( ke kheili aaaali bood) , albatte in nazare mane
kash baz ham too clinic film begirin
baz ham kheili mamnoon babate video ha

پیمان گفت...

منم کاملا موافقم

Unknown گفت...

امپول زدن توی مطب روی تخت سفید تزریقات

Unknown گفت...

امپول زدن توی مطب روی تخت سفید تزریقات

ناشناس گفت...

https://telegram.me/joinchat/DPMykT8L5L298L3VbzdR_A لینک گروه تلگرام برای علاقمندان به امپول و تزریق

پیمان گفت...

بچه ها گروه واتس اپی بزنید تلگرام گروهها رو می بنده مثل این گروه خیلی ها هم که ریپورتن یه نفر گروه واتس اپی بزنه

Unknown گفت...

سلام من هرچی تلاش میکنم نمیتونم وارد گروه تلگرام بشم یکی کمکم کنه

ناشناس گفت...

تزریقات وپانسمان درمنزل بدون درد-عضلانی 8000تومان زیرجلدی 8000تومان وریدی 9000تومان سرم 20000تومان پانسمان 9000تومان- تلفن های تماس 09127633281 -09354484731توسط تکنسین مرکزآمبولانس مسعودنعیمی

ناشناس گفت...

تزریقات وپانسمان درمنزل بدون درد-عضلانی 8000تومان زیرجلدی 8000تومان وریدی 9000تومان سرم 20000تومان پانسمان 9000تومان- تلفن های تماس 09127633281 -09354484731توسط تکنسین مرکزآمبولانس مسعودنعیمی

ناشناس گفت...

تزریقات وپانسمان درمنزل بدون درد-عضلانی 8000تومان زیرجلدی 8000تومان وریدی 9000تومان سرم 20000تومان پانسمان 9000تومان- تلفن های تماس 09127633281 -09354484731توسط تکنسین مرکزآمبولانس مسعودنعیمی

ناشناس گفت...

تزریقات وپانسمان درمنزل بدون درد-عضلانی 8000تومان زیرجلدی 8000تومان وریدی 9000تومان سرم 20000تومان پانسمان 9000تومان- تلفن های تماس 09127633281 -09354484731توسط تکنسین مرکزآمبولانس مسعودنعیمی

ناشناس گفت...

تزریقات وپانسمان درمنزل بدون درد-عضلانی 8000تومان زیرجلدی 8000تومان وریدی 9000تومان سرم 20000تومان پانسمان 9000تومان- تلفن های تماس 09127633281 -09354484731توسط تکنسین مرکزآمبولانس مسعودنعیمی

تینا گفت...

کلیپ جدید از تینا

https://www.youtube.com/watch?v=MGPvyywqhx8

ناشناس گفت...

Merci Tina, kheiliii khube

Unknown گفت...

سلام تینا سایت جدید چی داری

ناشناس گفت...

MERCI TINA , KHEILI KHOOBE OMIDVARAM ZOOD BE ZOOD AZIN KARA KONI , VALI BAZ HAM MIGAM KASH AHANG NAZARI ROO VIDEO HA , BAZ HAM MERCI

ناشناس گفت...

دوستان اگه کسی گروه تزریقات داره لطفا لینکشو بزاره ممنون

Unknown گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
ناشناس گفت...

دوستان من بیش از 300 کلیپ آمپول زدن روز حاضرم بفروشم پستی هم ارسال میکنم در 3 دی وی دی به قیمت 20000 تومن الان 5 ساله دارم اینارو جمع آوری میکنم کلکسیون عالیه اکثریتش امپول زدن به باسن بچه هاست همراه با گریه و جیغ امول زدن دخترها و امپول زدن سرپا هم توش هست چندتاهم کلیپ از واکسیناسیون بچه ها داره در یک کلام میشه گفت بینظیره حالشو ببرین آمپول زدن روی بازو و انواع واکسناسیون ها با بهترین کیفیت موجود چند مورد هم آمپول زدن دوربین مخفی ایرانی داخلش هست که خودم تهیه کردم هرکی خواست تماس بگیره 09149151533

ناشناس گفت...

دردناکترین امپول به نظر من ویتامین سی تزریقی هستش اینو اکثرا به صورت وریدی تزریق میکنن ولی بعضا عضلانی هم تزریق میشه که در این صورت باید نصف نصف به 2 طرف باسن بزنن درسته که زود دردش میره ولی موقع تزریق خیلی دردناکه حتی بزرگترا هم نمیتونن تحمل کنن چون ویتامین سی محلول در اب هستش و بافت بدن هم از چربیه خیلی طول میکشه تا جذب شه بعضی وقتا هم زیر پوست باسن تجمع پیدا میکنه و سیاهرنگ میشه که به مرور درست میشه ولی موقع تزریق پنیسیلین پیش این هیچه یک مایع بیرنگه و در مقابل نور خاصیتش رو از دست میده و سیاهرنگ میشه و دیگه نمیشه تزریقش کرد امتحانش کنید

ناشناس گفت...

دمت گرم تینا جون، کاش مرتب بتونی فیلم بزاری همچنین هر کس که میتونه

ناشناس گفت...

kash shortesho bishtar mikeshidi payin, damet garm,kash monazam vieohat edame dashte bashe

kopol گفت...

دوستان كسى هست از تهران باشه كه تزريقات داشته باشه ، من ميخوام دوست دخترم رو ببرم امپول بزنه ، لطفاً اگر تزريقات داريد كمك كنيد
Jab.amir@yahoo.com

a.r گفت...

سلام کسی از ساری و اطراف هست بمن امپول بزنه؟

ناشناس گفت...

are, man hastam , moshakhasat bede be appashkhan@yahoo

a.r گفت...

اینم ایدی تلگرام من aria987@

تینا گفت...

کلیپ جدید از تینا:

https://www.youtube.com/watch?v=5cuZcGef8j4

سه تزریق در یک نوبت

ناشناس گفت...

سلام
میخواستم بدونم کسی میدونه چه بلایی سر سایت russiainjections اومده؟ یا سایتی مثه اون هست یا نه

ناشناس گفت...

سلام عاشق امپول خوردن هستم کسی از ساری هست بمن امپول های دردناک بزنه؟

ناشناس گفت...

https://t.me/joinchat/AAAAAA5EgiHGe025s5BW6Q ادرس گروه امپولی

ناشناس گفت...

سایت جدید........http://buttinjections.online.fr

ناشناس گفت...

یه کلیپ جدید از یه پسر نوجوان که برای تزریق آمپول شلوار و شورتشو کامل کشیدند پایین و واقعاً خیلی کلیپ جذاب و لذت بخشی هست:
https://www.youtube.com/watch?v=FkzuW0TEJZ0

ناشناس گفت...

لذت بردم
واقعاً کلیپ محشری هست
کون سفید و لخت و بی موی این پسر بچه به همراه شورت سفید و لباس های قشنگش جلوه خاصی به این کلیپ داده و همچنین ترسش از آمپول خوردن ...

ناشناس گفت...

این ویدئو رو ببینید : https://m.youtube.com/watch?v=7pboWsDk8uQ

سارا گفت...

https://t.me/joinchat/CYU3KT5KR5CchUSdqLwlBg
کانال تلگرام

ناشناس گفت...

ویدیوی جدید عالی بود تینا ، مرسی ، بچه ها برید ببینید حتما

ناشناس گفت...

har chi clip jadid gozashtan hamash remove shode, age clip jadid dashtin ghashang bud bezarin lotfan

ناشناس گفت...

https://twitter.com/InyeccionIM

ناشناس گفت...

https://twitter.com/twitter/statuses/926467960264429568

ناشناس گفت...

https://www.youtube.com/watch?v=BbB5QRuaJm4

ناشناس گفت...

Baltasar vacuna de 12 años

https://www.youtube.com/watch?v=Kyq1uqS4-z4

ناشناس گفت...

چت در تلگرام
09196530860

sabora گفت...

سلام
من صبورا هستم. اتفاقا من خیلی کم پیش میاد یه دونه ای آمپول بزنم.اکثرا دوتا بهم میدن.یه بار سه تا باهم زدم. یه پرستاره زنه چاق و بدجنس.خیلی محکم آمپولامو زد.دیگه هم پیشش نرفتم.

sabora گفت...

هیکل متوسطی داشت. حدود 40 ساله.ابروهاش تاتو بود.النگوی طلا دستش بود. کفشش از این کفش پرستاریایه سفید بود.

sabora گفت...

سلام. من صبورا هستم.دانشجوی شهرستانم.چون اینجا تنهام.و به خودم نمیرسم.تو این 5 ترم که اینجام خیلی مریض شدم و امپول زیاد زدم.
اینجا فقط یه بیمارستان داره.که همه خدمات پزشکی رو داره.
سرما خورده بودم و بدنمم حسابی ضعیف شده بود.بدنم پره و تپلم.ولی خیلی ضعیفم...
رفتم دکتر.برام چهارتا پنیسیلین 1200 داد.یه دگزا.یه ویتامین سی و یه نوربیون.
گفت دوتا پنیسیلین و یه دگزا رو حتما الان بزن. روزی یه پنی سیلین هم واسه دو روز بعد.گفت تقویتیارو هم اگر طاقت داشتی الان بزن.اگر نه فردا بزن.
هیچ وقت این همه امپول باهم نداشتم.
گفتم 3 تا امروز میزنم.2 تا فردا.2 تا پس فردا.
رفتم داروخونه و بعدش پذیرش و بعدش تزریقات بانوان.
3 تا تخت بود که با پرده از هم جدا میشد.
پای پرستار از زیر پرده مشخص بود.معلوم بود داره به یکی آمپول میزنه.صدای افتادن یه سرنگ تو سطل اومد.یه دقیقه بعدش یه سرنگ دیگه.
و بعد دیدم یه خانمه نسبتا چاق اومد بیرون.لباس سورمه ای پرستاری تنش بود.
سلام کردم.و امپولا و قبض رو دادم.گفت کی پنیسیلین زدی گفتم سه ماهه پیش.
گفت اماده امپول زدن بشید روتخت.از اون تخت هم که داشت امپول میزد یه خانمه جوون و چادری اومد بیرون و رفت.
منم رفتم سمت همون تخت. خوابیدم و شلوارمو از دو طرف کشیدم پایین.و شورتمو هم دادم پایین.دستمو گذاشتم زیر سرم و منتظر شدم بیاد. که دیدم صدای پا اومد.ترسیده بودم.قلبم تند تند میزد.که صدای پا قطع شد.شنیدم گفت شلوارتونو بکشید پایین.انگاری رو تخت بغلی قبل از من یکی منتظر تزریق بوده.
و بعد دیگه صدایی نیومد.سرنگ رو انداخت تو سطل و صدای پاش اومد دوباره.دیگه مطمن بودم داره امپولایه منو میاره بزنه.باسنم لخت بود حدود5 دقیقه میگذشت.پیش خودم میگفتم کاش سریع میزد اینقدر نمیترسیدم.همش میگفتم الانه که بیاد بزنه.که اومد بالا سرم.پنبه کشید و زد.فکر کردم پنیسیلینه.دردش خیلی بود.ولی زود تموم شد.فهمیدم دگزا بوده.اون طرفو پنبه زد.سوزن رو زد.گفتم آی و شروع ب گریه کردم.هیچی نگفت.فقط امپولو زد.و بعد دومی رو سمتی که دگزا زده بود فرو کرد.وای مردم از درد.
با فشار داشت بهم امپول میزد.تا به حال اینجوری بهم امپول نزده بودن.
سوزنو کشید بیرون . و رفت.
منم بلند شدم خودمو اماده کردم و رفتم بیرون.نشسته بود رو صندلی.گفتم ممنون.ببخشید گریم گرفت از امپولا.گفت عیبی نداره.پنیسیلین همینه.ولی همیشه بزن.پشت گوش ننداز بخاطر چند لحظه درد
گفتم بله و اومدم خونه

Unknown گفت...

سلام

ناشناس گفت...

سلام صبورا جان اين ايديمه. @mozhgan_dehghan تو تلگرام بيا اونجا صحبت كنيم

ناشناس گفت...

:page insta
ampool_hayajan

ناشناس گفت...

کسی لینک گروه تلگرام نداره راجب امپول؟

ناشناس گفت...

اگه تلگرام گروه داشتید منم اد کنیدhNi76a@

ناشناس گفت...

سلام كسي از شهرامل هست؟؟

ناشناس گفت...

این شخص دروغ میگه مواظب باشید سرکار نذاردتون خطرناکه
" ناشناس گفت...
اگه تلگرام گروه داشتید منم اد کنیدhNi76a@"

ناشناس گفت...

۰۹۱۹۸۲۸۲۱۸۳ صیغه ساعتی میکنه از خجالتتونم درمیاد

ناشناس گفت...

من از امل هستم . insta : injection-lover

ناشناس گفت...

من دانشجوی

ناشناس گفت...

من دانشجوی پزشکی هستم و اولین بارم بود بخش زنان میرفتم کنار استادم وایمیستم و زن ها ميومدن با خجالت مشکلاتشون رو به استاد میگفتن و استادمون هم اکثرن پشت پرده کس وکونشون رو معاینه میکرد البته منم بی نصیب نمیموندم و از لای پرده دید میزدم استادم یواش یواش روش معاینه رو به من یاد داد یه بار يه زنه که چاق و تپل بود اومد و مشکلش رو گفت دکتر گفت خانم باید یه معاینه کامل بشيد من هم که به فکر این بودم که چطوری دید بزنم که استاد گفت ایندفعه خودت تنهایی معاینه میکنی واااااای چقدر حال کردم به آرزوم رسیده بودم ديگه از اين به بعد مریض ها باید خودشون رو در اختیار من قرار میدادن تا باهاشون ور برم و حال کنم من رفتم پشت پرده دیدم زنه شلوارشو در آورده اما شورت تنش بود تا منو دید شوکه شد!!!!!! گفت خانم دکتر نمیاد؟ گفتم نه من معاینه میکنم کمی خجالت کشید و اصلا دوست نداشت من ببينمش اما چاره نداشت شرتش مشکی بود و خال های سفید داشت کوس تپلش از زیر شورت هم معلوم بود خیلی خوشحال بودم که قراره همچين کوس و کون رو ببینم گفتم خانم زود آماده شو زنه هم شورت رو در آورد واااااای عجب کونی سفید و تپل وقتی داشت از تخت معاینه بالا ميرفت و کونش میلرزید ومن لذت میبردم خیلی خجالت زده بود وتو عمل انجام شده قرار گرفته بود منم به بهونه معاینه دستمو رو کسش گذاشتم و کامل ور رفتم انگشتمو تو کونش کردم و چند بار واژنش رو معاینه کردم چقدر حال ميداد کسی کون زنه دست من بود و اون هم مظلومانه خوابیده بود بعد چند تا سوال هم از رابطش با شوهرش پرسیدم بلاخره دکترم دیگه و خیلی راحت میتونم مریض رو تو اختیار بگیرم واقعا که بی نظیر بود بعد گفتم میتونی پاشی ولی وایستادم تا وقتی از تخت پایین میاد ببينمش چه صحنه ای بود بعد يه دور سر تا پا دید زدم و گفتم میتونی لباسات رو بپوشی البته بعدا این معاینه ها برام عادی

ناشناس گفت...

سلام،اينجا كسي هست،جدا از بحث آمپول زدن يا خوردن كلا بياد خاطره پزشك رفتنو تعريف كنه كه چطور معاينه شده با جزيئات كامل ،كلن پرويه معاينه رو تعريف كنه،كلا هر معاينه اى كه شده باشه پيش هر دكترى رفته باشه با جزيئات كامل تعريف كنه

ناشناس گفت...

جدى بياين تعريف كنين معاينه شدنتونو،تو سايتا خارجى خيليا ميان تعريف ميكنن،بياين وطنى شو راه بندازيم،خاطره داستان هرچى از معاينه شدن خودتون يا بقيه دارين شما شاهدش بودين بياين بگين لطفا

ناشناس گفت...

سلام،ميخوام خودم اولين نفرى باشم كه اين موضوع جديدو ميخوام باب كنم و راجبش حرف بزنم.
اول بهتره خودمو معرفى كنم اسمم كسرى و ٢٢سالمه و يه دوست دختر دارم به اسم پريا كه همسن وسال خودمه وخيلى دوسش دارمو برام مهمه چون چندين ساله كه دلداده همديگه ايم.
بگذريم از اينا و به تعريف ماجرامون بپردازيم و اصل ماجرا كه همين امروز صبح اتفاق افتاد.راستيتش پريا از حدود١ماه پيش خيلى ضعيف شده بود و دائما حالش بد ميشد و راضى هم نميشد كه بريم دكتر تا اينكه امروز بالاخره با عصبانيت و تهديد من كوتاه اومد و رفتيم يه درمانگاه خيلى خلوت پيدا كرديم ونوبت گرفتيم،ولى بخاطر اينكه دكتر كمى كار داشت بيرون إز درمانگاه معطل شديم ولى بالاخره اومد و از ما عذرخواهى كرد،بگم مع دكتر خانوم و خيلى مهربون بود،خانوم دكتر ما رو سمت اتاقش راهنمايى كرد ،پوجا پس دكتو نشست و منم روبروشون.
خانوم دكتر شروع كرد حرف زدن كه مشكل چيه،پريا خيلى مختصر توضيح داد ولى من پريدم وسط همه چيزو خودم كامل تعريف كردم گفتم مدتيه خيلى احساس ضعف داره ،مدام جلو چشماش سياهى ميره،رنگش ميپره،زياد ميخوابه،تپش قلب داره و اين حرفا،جدا إز اينا ميخوايم كه براش چكاپ كامل بنويسين كه انجام بده،دكترم كمى با پريا صحبت كرد گف چيزى نيس نگران نباش،گفت منم خودم ميگم چيزيم اين(يعنى من)به زور منو آورده،كه دكتر گفت از درس داشتن زيادشه و آزمايشا رو تو نسخه نوشت و داد به پريا گفت انجام بده حتما جوابشو برام بيار اگه لازم بود بت دارو بدم،منم حس كردم كه انگار قصد معاينه نداره ،درجا گفتم خانوم دكتر معاينه نميكنين گفت نه لازم نيس،گفتم حالا برا اطمينان جز روال
كاره ديگه،كه گفت اگه ميخواين انجام ميدم.صندليشو نزديك پريا كرد،گفت بازو راستتو بيار،چون نازك بود مانتوش،كاف فشارسنجو رو اون بست،گوشى رو تو گوشش گذاشت و فشارسنجو باد كرد،چند لحظه صبر كرد بعد گف خوبه،پرسيدم چنده گف ١٠رو٧
بعدش پاشد بالا سر پريا وايساد گفت دكمه مانتو رو باز كن،اونم بازكرد زيرش تيشرت بود،گوشى گذاشت گوشش و رو سينه پريا گذاشت نزديك به يك دقيقه گوش كرد،بعد گفت يه كوچولو ضربانت بالاس،بعد رفت پشتش وايساد برا معاينه ريه هاش ولى بيشتر طولش داد گوشى رو جاها مختلف ميزاشت ميگفت نفستو گير بده حالا بده بيرون و همينطور،كه گفت مشكلى نيست،بعدش تيروييدو چك كرد گف كمى مشكوكه،و شكمشو چندجا دست گذاشت و گفت تمومه فقط آزمايشو انجام بدين برام بيارين بررسى كنم،ما هم تشكر كرديم و اومديم بيرون ،پريا گفت ديدى چيزيم نبود منو الكى كشوندى اينجا،منم ديگه كمى قربون صدقش رفتم و رسوندمش خونه،خودمم برگشتم خونمون.
اميدوارم دوس داشته باشين و ترغيب شده باشين كه داستانا خودتونو بگين،ممنون

ناشناس گفت...

tina video jadid gozasht dar hadde laliga , berin bebinin

ناشناس گفت...

سلام دوستان كسي از شهر امل هستش؟؟؟؟

ناشناس گفت...

سلام دوستان،این کانال برای دوستداران خاطرات،داستانها و نظرسنجی های آمپولی است،داستانها،خاطرات و نظرسنجی های خود را بفرستید و با هر نام که خواستید در کانال منتشر می شود و دوستانمان به داستان شما نمره می دهند.
https://t.me/joinchat/AAAAAEvsMXAz5EM7pVp6MQ

ناشناس گفت...

سلام. دوستان کسی گروه فعال مربوط به امپول داره در تلگرام؟

ناشناس گفت...

بچه ها تروخدا بیاید کمکم من حدود ده ساله که امپول نزدم اصلا الان به خاطر ضعف زیادم دکتر بهم 12تا نوروبیون داده یک روز درمیون اولیشو باید فردا بزنم تروخدا بگید درد داره? چی کار کنم کمتر دردم بگیره پاهامو تو چه حالتی قرار بدم تروخدا کمک کنید دارم از استرس میمیرم

Unknown گفت...

داستان بقیش چی شد؟؟؟؟؟؟

ناشناس گفت...

اینم پیج اینستاگرام با کلیپ های آمپولی عالی
https://www.instagram.com/karel.hempel/

erfan1924@gmail.com گفت...

کلیپ هایی که از تزریقات مخفیانه داری البته کلیپ شخصی نه اینترنتی و یوتوب خریدارم لطفا پیام بدهید. erfan1924@gmail.com

Unknown گفت...

گروه تلگرامی آمپولی بیاید عضو شوید https://t.me/joinchat/CYU3KRT_0TO7wzm92-pi5g

Rassna گفت...


در صورت نیاز به تزریقات در منزل و درمانگاه تهران
لطفا به آیدی تلگرام
Rassna@
پیام بدهید

ناشناس گفت...

سلام
من متین هستم 19 ساله
می خوام یه خاطره از چندتا آمپول براتون تعریف کنم مربوط به زمانی که تازه 12 سالم بود.
یه بار پاییز بود و من هم به شدت گلو و گوشم عفونت کرده بود و علاوه بر اون حالت اسهال و سردرد هم داشتم.
از جهتی باید یه سفر ضروری از تهران به رامسر می رفتیم برای عیادت یکی از اقوام نزدیک که در بستر بیماری بود. من به دلیل ترس از آمپول و به ويژه پنی سیلین که خیلی درد داشت، طوری وانمود می کردم که همه چی عادی و من هم حالم خوبه.
اون سال ما یه ماشین سوناتای سفید رنگ داشتیم. همه مهیای سفر شدیم و حرکت کردیم به سمت کرج تا از مسیر چالوس بریم. ولی در راه متوجه شدیم که به دلایلی راه چالوس رو بستند و به ناچار باید به سمت قزوین می رفتیم تا از اون جا از طریق آزاد راه می رفتیم رشت و بعد هم به سمت رامسر.
هنوز خیلی از کرج دور نشده بودیم که من گوش درد و گلودردم شدت گرفت به حدی که فقط گریه می کردم. برگشتیم کرج و من رو بردند یه درمانگاه. یه خانم دکتر جوان دکتر عمومی درمانگاه بود. تا گلو و گوشم رو معاینه کرد گفت چه خبره! حسابی عفونت کرده. یه نگاهی به حالت چهره من کرد و فهمید که از آمپول به شدت می ترسم. گفت ناچارم برات تعداد زیادی آمپول آنتی بیوتیک بنویسم و 3 تاش رو باید همین الآن بزنی. من هم از روی خجالت نمی تونستم چیزی بگم و از ترس هم زبونم بند اومده بود. از جهتی انقدر دردم زیاد بود که دیگه نمی تونستم وانمود کنم چیزیم نیست. مادرم و خواهرم (که 4 سال از من بزرگتر بود) با من تووی درمانگاه نشستیم تا بابام داروها رو بگیره. یهو دیدم بابام با یه کیسه پر از انواع و اقسام آمپول ها و داروها برگشت. بخش تزریقات یه خانم جوان حدوداً 26 ساله بود که از قضا خیلی هم خوشگل و خوشتیپ بود و حسابی هم آرایش کرده بود و به خودش رسیده بود. با التماس به مامان و بابام می گفتم بریم الآن حالم خوبه بعداً بزنیم. اونها هم اصلاً گوش ندادند و مادرم من رو به زور برد اتاق تزریقات با کیسه پر از آمپول. خانمه یه نگاهی به چهره مضطرب من کرد و یه لبخند خاصی هم روی لبش بود که این بیشتر آتیشم می زد. گفت سفتریاکسون، یکی از پنادر ها و یکی از 800 ها رو با یه دگزا الآن باید بزنه. مادرم گفت سفتریاکسون رو نمی شه تووی سرم بزنید که گفت نه؛ اگه نیاز بود دکتر سرم می داد تا سرمی تزریق بشه. همون به باسن باید بزنیم که از قضا خیلی هم درد داره و باید تحمل کنه. خانمه گفت راستی پسرتون به پنی سیلین حساسیت نداره؟ مامانم گفت نه؛ همین دو ما پیش پنی سیلین زده.
مامام بابام رو صدا زد که تا تزریق رو انجام می دیم هم بره قبض تزریق رو بگیره و هم بره یه مقدار خوراکی بگیره که بعدش ضعف نکنم.
به زور مامانم من رو برد به سمت تخت های تزریقات و از قضا روی همون اولی که نه پرده ای داشت و نه چیزی گفت دمرو دراز بکشم. گفت کمربندت رو باز کن. من یه شلوار جین ذغال سنگی پوشیده بودم که خیلی هم تنگ بود و یه شورت نیم‌پای آبی رنگ. یه لباس بافتنی قرمز هم تنم بود. تا کمبربندم رو شل کردم مامانم سریع اول شلوارم رو تا جایی که می شد (تقریباً زانوهام) داد پایین. بعد از چند دقیقه خانم آمپول زن اومد با دو تا سرنگ پر از مایع سفید رنگ (پنادر و 800) و همین طور دگزا و گفت اول اینا رو می زنم و بعد سفتریاکسون رو. اون بیشتر طول می کشه آماده کردنش. (لازم به ذکر است علاوه بر کلی شربت و قرص و کپسول، 10 تا پنی سیلین 800، 2 تا پنادر و 4 تا دگزا و یه سفتریاکسون بهم داده بودند و چند تا شیاف استامینوفن برای وقت تب.)
............

‏«قدیمی ترین ‏‹قدیمی تر   ‏401 – 600 از 619   ‏جدیدتر› ‏جدیدترین»