ادامه (متین/19 ساله): در همین حین مامانم شورتم رو از دو طرف تا وسط باسنم داد پایین. خانمه با پنبه های الکلی اومد و گفت کم دادید پایین، اینا باید عمیق تزریق بشند و خودش شورتم رو تا زانوهام داد پایین. منم هم از ترس داشتم به خودم می لرزیدم و هم از خجالت آب می شدم. چون شورتم رو به حدی پایین کشیده بود که آلتم از جلو از شورتم بیرون اومده بود و روی ملافه تخت تزریقات قرار گرفته بود و می ترسیدم شاید ببیندش. شروع کردن به پنبه کشیدن به هر دو طرف و تقریباً تمام دو طرف باسنم رو خیس کرد. بعد گفت آماده ای و هنوز حرفش تموم نشده بود آمپول اول رو دقیقاً روی برآمدگی سمت راست باسنم فرو کرد که داد من رفت هوا و گریه ام گرفت. به مامانم گفت این پنادر هست و خیلی درد دادره؛ نگهش دارید تکون نخوره تا تموم بشه تزریقش. هرچی می گذشت دردش بیشتر می شد و تا استخوان باسنم درد بدی گرفت. همین که خواست سرنگ رو در بیاره و پنبه رو رو جای تزریق گذاشت دردم دو برابر شد و همین طور گریه می کردم. اونم می گفت آخ آخ آخ ببین پسر به این بزرگی چه گریه می کنه. ولی عیب نداره بزرگ میشی یادت می ره. تا اومد دردم آروم بشه دیدم آمپولی که بی رنگ بود (دگزا) رو هم به همون باسن راستم زد که اون هم واقعاً درد داشت. دوباره سمت چپ رو هم حسابی با پنبه الکلی ضد عفونی کرد و آمپول سفید رنگ دو که گفت 800 هست رو محکم فرو کرد که من خودم رو سفت کدرم و نتونست تزریق کنه وگفت باید سرنگش رو عوض کنه و رقیقش کنه. به حدی جای 800 درد گرفت که درد پنادر یادم رفت. خانمه رفت و محلول رو داخل سرنگ جدید خالی کرد و اومد سر وقتم. گفت اگه خودت رو سفت کنی سوزن تووی باسنت می شکنه و دیگه خودت می دونی! یعنی چه! پسر اینقدر ترسو و مامانی! خودت رو شل کن می خوام تزریق کنم. در حالی که مرتب داشت سرنگ و ویال رو تووی دستش تکون می داد، با پنبه دوباره حسابی باسنم رو الکل مالی کرد و این بار دقیقاً وسط باسن چپم فرو کرد و با فشار هرچه تمام به سرنگ آمپول رو تووی باسنم خالی کرد. به حدی جاش درد اومد که همین طور گریه می کردم و داد می زدم. خانمه سرنگ رو در آورد و تقریباً دو دقیقه با کف دستش باسنم رو ماساژ می داد تا دردش کم تر شد. رفت سفتریاکسون رو آماده کنه که دید اشک مامانم هم در اومده و می گه میشه اون رو نزنید الآن یا براش تووی سرم بزنید. گفت باشه برید با دکتر مشورت کنید شاید گفت سرم بهش بزنیم و تووی رگ تزریق بشه. به من گفت همین طور بخواب و از جات بلند نشو تا دردش آروم بشه. من هم با باسن لخت و کون سفید و بی مو، همین طور دراز کشیده بودم که یه خانم جوان سانتی مانتالی اومد توو و گفت دو تا آمپول دارم. چون تووی قسمت خانم ها انگار کسی زیر سرم بود، گفت بیاد همین تخت کنار من دراز بکشه. من هم از خجالت هم می خواستم پاشم و شورت شلوارم رو بدم بالا، ولی به حدی دو طرف باسنم سر شده بود که نمی تونستم از جام تکون بخورم یا حتی دستم رو روی باسنم بذارم. خانمه یه دید حسابی با شوهرش به من زدند و بعد رفتند پشت پرده تخت کناری تا آماده بشه. یهوو دیدم خانم تزریقاتیه با یه تب سنج اومد و گفت چند تا شیاف هم برات نوشتند و اگه تبت بالا باشه یکیش رو باید همین الآن بذاری؟ من که نمی دونستم اصلاً شیاف چیه گفتم بلد نیستم؛ چه کارش باید کنم. گفت هیچی. اگه لازم بود خودم برات می ذارم؛ چون مامانت هم رفته پیش دکتر و تا بیاد طول می کشه. تب سنج رو گذاشت بین دستم و زیر بغلم و گفت تکونش نده تا بیام
ادامه نظر قبل: (متین / 19 ساله) رفت و با دو تا سرنگ پر از محلول یکی سفیدرنگ که انگار پنی سیلین بود و دیگری هم زرد رنگ اومد و گفت، خانومی هنوز که آماده نشدی. به شوهرش گفت سریع هر دو طرف باسنش روکامل لخت کن تا آمپولش سفت نشده. پای خانمه از پشت پرده پیدا بود؛ یه شلوار جین خیلی تنگ آبی پاش بود. چون تخت کناری خیلی کنار دیوار بود و نمی تونست درست براش بزنه پرده رو کامل زد کنار؛ من که همین طور دمرو و لخت خوابیده بودم سریع از خجالت با زحمت خودم رو برگردوندم و عادی خوابیدم روی تخت. اون دختر خانمم داشت به من نگاه می کرد و از طرفی چون باسنش کامل لخت بود شاید خجالت هم می کشید که من نبینمش؛ ولی با لبخند خاصی به من نگاه می کرد و به شوهرش می گفت ببین طفلکی چه مظلوم خوابیده! شورتش قرمز رنگ بود و تقریباً تا زیر برآمدگی قمبلش داده شده بود پایین. حسابی دو طرف رو الکلی کرد آمپول زنه و سریع اولی که سفید رنگ بود رو با فشار هر چه تمام تر به سمت راست باسنش که به طرف من بود فرو کرد. اول آخ آخ گفت و بعد واقعاً گریه اش گرفت. شوهرش هم مرتب قربون صدقش می رفت و می بوسیدش و می گفت چیزی نیست؛ به جاش زود خوب میشی! تموم که شد گفت چرا انقدر درد داشت؛ مگه بی حسی نزدید بهش؛ گفت نه! لیدوکائینمون تموم شده. باز مال شما که خوبه. این پسره طفلی رو نبودید ببینید 1200 و 800 که براش زدم چه اشکی می ریخت و هنوزم انگار دردش میاد. رفت سراغ طرف چپ باسنش و آمپول زدر رنگ رو هم بعد از پنبه زدن به اون طرف کامل خالی کرد که دردش انگار خیلی کمتر از اون یکی بود؛ چون فقط آخ آخ می کرد دختره. پرستاره سرنگا رو انداخت تووی سطل و اومد سمت من که ببینه تبم چنده؟ در این حین اون خانم هم که انگار خیلی دردش اومده بود هنوز لخت روی تخت دراز کشیده بود و شوهرش هم بعد از کلی ماساژ باسنش و انگشت کردنش، شورت و شلوارش رو با ناز خاصی کشید بالا و بعد از روی شلوار باسنش رو حسابی بوس کرد. دستش رو گرفت، بلندش کرد و با هم رفتند.
ادامه نظر قبل: (متین / 19 ساله) تب من 39 بود تقریباً. آمپول زنه گفت اگه مامانت نیومده من برم سریع شیافت رو بیارم و برات بذارم. من هم که از همه چی بی خبر، یهو دیدم دستش رو چرب کرد و با یه چیزی که مثل کپسول تووی دستش بود اومد. بهم گفت دمرو بخواب و اگه می تونی به حالت سجده در بیا. من دمرو شدم، ولی چون هر دو طرف باسنم درد می اومد، نمی تونستم به حالت سجده در بیام. رفت و یک بالش آورد و زیر دلم گذاشت تا یکم باسنم بیاد بالا. من هنوز نمی دونستم چرا این کارا رو داره می کنه و اصلاً طریقه استعمال شیاف چه طوریه. یهو دیدم با دو تا دتش دو طرف باسنم رو باز کرد و با دستی که چرب بود شروع کرد به مالیدن سوراخم و تا حدودی هم دستش رو داخل سوراخ کونم فرو می کرد و منم خودم رو هم از خجالت و هم از درد (چون ناخنش هاش تیز بود و دستکش هم دتسش نکرده بود)سفت می کردم. بهم گفت خودت رو شل کن و تکون نخور اینقدر؛ دکتر محرم آدمه. تا حالا مگه شیاف نکردی! شیاف رو باید داخل مقعد فرو کرد. بعد از یه مقدار انگشت شدن، یهو اون شیاف کپسول مانند رو با دستش فشار داد داخل سوراخم و انگشتش رو تا جایی که می شد داخل سوراخم فرو کرد و یه مقدار تکون داد و بعد در آورد. بعدش هم با یه دستمال کاغذی انگشتش رو تمیز کرد. شیار و سوراخ کونم رو هم با همون دستمال یه مقدار تمیز کرد و بعد شورتم رو هم کشید بالا و یه مقدار هم سوراخم رو با شورتم تمیز کرد. از اونجایی که آمادگی برای این کار نداشتم و بی مقدمه شیاف شده بودم، یه مقدار فکر کنم دستش و پشتم و سوراخ کونم پوفی (مدفوع) شده بود. چون دستمال کاغذی ها هم رنگ پوف داشت که روی کونم بود و بوی سوراخ کونم رو می داد. انگشتش رو یه مقدار بو کرد! و یه سری تکون داد و حسابی خنید و هم بینی اش رو جمع کرد و بعد رفت تقریباً چند دقیقه با آب و صابون داشت دستاش رو می شست. در همین حین مامانم رسید و با دستمال کاغذی های کثیف و ... مواجه شد و گفت اینا چیه! خانمه گفت تبش بالا بود و باید شیاف می شد. شما نبودید و من خودم انجام دادم. کثیفی شورت و دستمال ها هم به خاطر شیاف و خروج مدفوعه بعدش که طبیعیه. بعد پرسید راستی سفتریاکسون رو بزنم یا نه؟ مامانم گفت خانم دکتر گفتند اگه الآن بزنه بهتره؛ ولی عیبی نداره، شب می تویند با یکی از 800 ها بزنید. من هم از خدا خواسته گفتم تو رو خدا مامان بریم؛ قول میدم شب بزنیمش. بعد هم مامانم شلوارم رو کشید بالا و لنگان لنگان از اتاق تزریقات رفتیم بیرون. خانمه هم همین طور به من نگاه می کرد و زیر لب می خندید. بعد به مامانم هم گفت اگه دیدید جای آمپولا کبود شد یا درد داشت حتماً کمپرس آب گرم استفاده کنید. شیاف رو هم در صورت تب استفاده کنید براش. با سوراخ کون و شورت کثیف، رفتیم سمت ماشین و بعد از کلی تردید که به خاطر حال من برگردیم تهران یا شمال، از اونجایی که درد گوش و گلوم خیلی کم شده بود و با شرط این که آمپولام رو به موقع تووی مسیر بزنیم (و جعبه کمک های اولیه و تب سنج هم داخل ماشین داشتیم)، رفتیم به سمت قزوین و آزاد راه قزوین رشت. (داستان ادامه داره)
ظاهرا رمزش رو گم کرده یا یه همچین چیزی که دیگه دسترسی نداره به اینجا. ولی به نظرم بهترین صفحه آمپولی وب بود این. کاش یکی یه همچین چیزی راه بندازه دوباره
خوب دوستان بسیار عزیزم برای تنوع گفتم برای اینکه از اصطراب تزریق [پنسیلین 1.200.000 راحت شوم ساعت 12 نیم شب بروم برای تلف شدن همین که خواستم بیام بیرون مامان گفت نصف شبه نمیشه کسی هم نیست همرات باشه گفتم مامان جون زشته میگن دختر 32 ساله مثل بچه 4 ساله همه فامیل برای تزریق همراه اورده خوب مامان راضی شد تنها برم ولی با چادر عربی استین دار که نتوانم در بیارم میگه شب دختر باید جادر سرش باشه جلب توجه نکنه با بدختی چادر سرم کردم واز در بند امدم تجریش بیمارستان شهدای نجریش رفتم اروزانس به بخش تزریقات رفتم وبه دروغ گفتم دکتر خودتان نوشته وهفته پیش ترزیق اول را انجام دادم واحتایج به تست نیست یک 45 دقیقه منتطر بودم تا خانوم مسول تزریقات تشریف اوردن قبل از من هم 11 12 کودک از یک ساله تا هفت ساله بودن خانوم دکتر کشیک همه برای همه انتی بیوتیک ترزیقی نوشته الهی بمیرم اول بچه یک ساله را بردن تو اتاق تزریقات خانوم پرستار به مامانش گفت محکم پاش بگیر تکون نخوره امپول درد ناک خیلی وبدون هیچ دلسوزی پنپه کشید روی باسن و فورا فروکرد بجه صدا بند اومده بود از درد وبچه های دیگر هم همینطوری ترزیق میکرد بدون دلسوزی تا نوبت من شد گفت کی زدی گفتم هفته پیش گفت برو دارز بکش تا ترزیق کنم خانوم بی حوصله من هم چادر بالا بنرم شلورم شرتم بیارم پایین طول کشید می گفت جقدر کندی خانم همین که اماده شدم فورا فرو کرد ولی خدای کارش خیلی بهتر از درمانگاه بود چون نفر اخر بودم خانوم پرستار رفت استراحت نکنه من هم با حوصله جای ترزیق ماساز دادم بعد شلور وشرتم کشیدم بالا وچادرم مرتب کردم اومدم خونه مامان گفت خوب بلاخره دخترم خانوم شده طبق دستور مامان باید چادری باشم تا شوهر مناسب پیدا کنم حالا نمی دونم زمان خودشون دامن کوتاه بود حالا نوبت من شد باید جادر باشه
من بعد مدتها دکتر بهم آمپول داده و رفتم زدم و یاد اینجا افتادم .گفتم بیام تعریف کنم براتون فکرکنم اخرین بار دو سه سال آمپول زده بودم یادم نیست چند وقته بخاطر مصرف ال دی پریودام سنگین و طولانی شده بود و احساس ضعف میکردم کرونا هم گرفتم دیگه خیلی بیحال بودم و همش سردرد داشتم رفتم دکتر هم گفت دیگه ال دی نخور هم چندتا مکمل و تقویتی داد که آمپول نوروبیونم بینشون بود نزدیکترین تزریقاتی هم به خونمون یه بیمارستان دولتیه رفتم قبض گرفتم و رفتم بخش تزریقات یه ایستگاه پرستاری وسط بود سمت چپ تزریقات مردونه و سمت راست عینا همون لوکیشن تزریقات خانمها پنج شیش تا تخت یه ردیف یه طرف بود برای سرم یه تخت هم یطرف بود برای آمپول یه پرستار مرد جوون بود فقط تو اون جا سلام کردم و گفت بفرمایید.گفتم تزریق داشتم گفت سرم یا آمپول گفتم آمپول و بعدش آمپولو قبضو دادم و گفت بشینید الان پرستار خانم میاد چند لحظه ای ایستادم بعد یه آقا اومد یه آمپول بی رنگ بود نمیدونم چی بود داد و بهش گفت برو بخواب و رفتن پشت پرده بعد یه خانم جوون و چاق اومد گفت امپول داری و همزمان امپولو از پیشخوان پرستاری برداشت گفتم بله گفت برو بخواب پرده تختی ک روش امپول میزدن باز بود نصفش منم نکشیدم و دست نزدم چون کسی نبود کفشمو دراوردمو باسن سمت چپم میشد سمت پرستار شلوارمو کشیدم پایین و منتظر شدم بیاد بزنه که دیدم یه زن سلام کرد و اومد رو تخت اونطرفی دراز کشید برای سرم زدن و اون پرستار اقا اومد بالا سرش که دیگه هردو منو دیده بودن پرستار زن چاق هم که امپولمو میخواست بزنه اومدو دید وضعیتو پرده رو کشید کنار باسنم ایستاد و پنبه الکلی رو باز کرد پنبه رو دایره ای کشید رو باسنم و بعدش هم آمپولو زد و واقعا هم خیلی بد زد از لحظه سوزن فرو کردن تا لحظه تزریق مایع و دراوردن سوزن همه و همه جزو آمپولای دردناک بود و خیلی بد زد دیگه آمپولو زدو تموم شد و گفت چطور بود درد داشت گفتم مثل همه امپولا درد داشت گفت نوربیون دردش بیشتره گفتم دستتون درد نکنه خوب زدین شما
اونم گفت خواهش میکنم و رفت منم دیگه بلند شدم و شلوارنو کشیدم بالا و کفشمو پوشیدم و اومدم
این امپول اول بود امپول دوم رو که رفتم همونجا بزنم یه خانم میانسال بود که امپول خانمهارو میزد و داشت یه پنیسیلین رو تو سرنگ میکشید سلام کردم و گفتم امپول دارم گفت اینو بزنم بعدش شما و بعد با پنیسیلین آماده رفت به سمت تختی که آمپولارو روش میزدن و صدای جیغ و ای وای چند لحظه بعدش اومد و همزمان صدای مرستار که شل بگیر نفس بکش آفرین الان تموم میشه و اینا بعدش اومد به من گفت آمپلوتو بده و منم دادم و شروع کرد آماده کردن و به منم گفت برو بخواب منم رفتم سمت تختی که آمپول میزدن دیدم یه زن جوون با صورت اشکی و نالون از پشت پرده اومده بیرون و من رفتم سمت تخت کفشمو دراوردم و خوابیدم داشتم مانتومو میدادم بالا که خانم پرستار میانسال با امپول و الکل اماده اومد ایستاد کنار باسن سمت چپم و منتظر شد که باسنمو لخت کنم منم مانتومو دادم بالا و شلوارمو کشیدم پایین که چون یکم عجله ای شد و تند کشیدم از دو طرف اومد پایین تقریبا ولی از سمت چپ بیشتر اما فهمیدم خط باسنم هم لخت شده دبگه گفتم بیخیال اینا اینقدر دوتا امپول میزنن که باید دو تا باسن لخت باشه چشم و دلشون سیره دیگه دستمو گذاشتم زیر سرم و اونم شروع کرد الکل رو کشید چند ثانیه بعد با سوزش و درد تزریق شروع شد یکم طولانی بود تزریقش و داشت اروم میزد دیگه زدو سرنگ رو دراورد بازم یه سوزش حس کردم بعد پنبه الکلی رو گذاشت و یکم فشار داد گفت زانوتو خم و راست کن شلوارمو هم برام کشید بالا و رفت
آمپول سوم و آخریشم که رفتم بزنم قبض امپولو گرفتم و رفتم بخش تزریقات خلوت بود و کسی نبود فقط یه پرستار خانم و اقا بودن یه زن حدود ۴۰ ساله . کمی تپل.مانتو سورمه ای نسبتا تنگ سلام کردمو امپولو دادم و رفتم سمت تخت اونم اومد بالا سرم همزمان و شروع کرد اماده کردن امپول منم دراز کشیدم و شلوارمو از دو طرف دادم پایین و گفتم اگر سختتون نمیشه ممنون میشم تو باسن دیگم تزریق کنید اخه دوتا امپول قبلیو همینجا سمت خودتون زدن اونم گفت اوکی چند لحظه تو سکوت گذشت و بعدش اومد کنار باسنم ایستاد و پنبه الکلیو کشید و فرو رفتن سوزن و تزریق و تمام
و رفت منم بلند شدم و شلوارمو کشیدم بالا و اومدم خونه
۶۱۹ نظر:
«قدیمی ترین ‹قدیمی تر 601 – 619 از 619ادامه (متین/19 ساله):
در همین حین مامانم شورتم رو از دو طرف تا وسط باسنم داد پایین. خانمه با پنبه های الکلی اومد و گفت کم دادید پایین، اینا باید عمیق تزریق بشند و خودش شورتم رو تا زانوهام داد پایین. منم هم از ترس داشتم به خودم می لرزیدم و هم از خجالت آب می شدم. چون شورتم رو به حدی پایین کشیده بود که آلتم از جلو از شورتم بیرون اومده بود و روی ملافه تخت تزریقات قرار گرفته بود و می ترسیدم شاید ببیندش. شروع کردن به پنبه کشیدن به هر دو طرف و تقریباً تمام دو طرف باسنم رو خیس کرد. بعد گفت آماده ای و هنوز حرفش تموم نشده بود آمپول اول رو دقیقاً روی برآمدگی سمت راست باسنم فرو کرد که داد من رفت هوا و گریه ام گرفت. به مامانم گفت این پنادر هست و خیلی درد دادره؛ نگهش دارید تکون نخوره تا تموم بشه تزریقش. هرچی می گذشت دردش بیشتر می شد و تا استخوان باسنم درد بدی گرفت. همین که خواست سرنگ رو در بیاره و پنبه رو رو جای تزریق گذاشت دردم دو برابر شد و همین طور گریه می کردم. اونم می گفت آخ آخ آخ ببین پسر به این بزرگی چه گریه می کنه. ولی عیب نداره بزرگ میشی یادت می ره. تا اومد دردم آروم بشه دیدم آمپولی که بی رنگ بود (دگزا) رو هم به همون باسن راستم زد که اون هم واقعاً درد داشت. دوباره سمت چپ رو هم حسابی با پنبه الکلی ضد عفونی کرد و آمپول سفید رنگ دو که گفت 800 هست رو محکم فرو کرد که من خودم رو سفت کدرم و نتونست تزریق کنه وگفت باید سرنگش رو عوض کنه و رقیقش کنه. به حدی جای 800 درد گرفت که درد پنادر یادم رفت. خانمه رفت و محلول رو داخل سرنگ جدید خالی کرد و اومد سر وقتم. گفت اگه خودت رو سفت کنی سوزن تووی باسنت می شکنه و دیگه خودت می دونی! یعنی چه! پسر اینقدر ترسو و مامانی! خودت رو شل کن می خوام تزریق کنم. در حالی که مرتب داشت سرنگ و ویال رو تووی دستش تکون می داد، با پنبه دوباره حسابی باسنم رو الکل مالی کرد و این بار دقیقاً وسط باسن چپم فرو کرد و با فشار هرچه تمام به سرنگ آمپول رو تووی باسنم خالی کرد. به حدی جاش درد اومد که همین طور گریه می کردم و داد می زدم. خانمه سرنگ رو در آورد و تقریباً دو دقیقه با کف دستش باسنم رو ماساژ می داد تا دردش کم تر شد.
رفت سفتریاکسون رو آماده کنه که دید اشک مامانم هم در اومده و می گه میشه اون رو نزنید الآن یا براش تووی سرم بزنید. گفت باشه برید با دکتر مشورت کنید شاید گفت سرم بهش بزنیم و تووی رگ تزریق بشه.
به من گفت همین طور بخواب و از جات بلند نشو تا دردش آروم بشه. من هم با باسن لخت و کون سفید و بی مو، همین طور دراز کشیده بودم که یه خانم جوان سانتی مانتالی اومد توو و گفت دو تا آمپول دارم. چون تووی قسمت خانم ها انگار کسی زیر سرم بود، گفت بیاد همین تخت کنار من دراز بکشه. من هم از خجالت هم می خواستم پاشم و شورت شلوارم رو بدم بالا، ولی به حدی دو طرف باسنم سر شده بود که نمی تونستم از جام تکون بخورم یا حتی دستم رو روی باسنم بذارم. خانمه یه دید حسابی با شوهرش به من زدند و بعد رفتند پشت پرده تخت کناری تا آماده بشه. یهوو دیدم خانم تزریقاتیه با یه تب سنج اومد و گفت چند تا شیاف هم برات نوشتند و اگه تبت بالا باشه یکیش رو باید همین الآن بذاری؟ من که نمی دونستم اصلاً شیاف چیه گفتم بلد نیستم؛ چه کارش باید کنم. گفت هیچی. اگه لازم بود خودم برات می ذارم؛ چون مامانت هم رفته پیش دکتر و تا بیاد طول می کشه. تب سنج رو گذاشت بین دستم و زیر بغلم و گفت تکونش نده تا بیام
ادامه نظر قبل: (متین / 19 ساله)
رفت و با دو تا سرنگ پر از محلول یکی سفیدرنگ که انگار پنی سیلین بود و دیگری هم زرد رنگ اومد و گفت، خانومی هنوز که آماده نشدی. به شوهرش گفت سریع هر دو طرف باسنش روکامل لخت کن تا آمپولش سفت نشده. پای خانمه از پشت پرده پیدا بود؛ یه شلوار جین خیلی تنگ آبی پاش بود. چون تخت کناری خیلی کنار دیوار بود و نمی تونست درست براش بزنه پرده رو کامل زد کنار؛ من که همین طور دمرو و لخت خوابیده بودم سریع از خجالت با زحمت خودم رو برگردوندم و عادی خوابیدم روی تخت. اون دختر خانمم داشت به من نگاه می کرد و از طرفی چون باسنش کامل لخت بود شاید خجالت هم می کشید که من نبینمش؛ ولی با لبخند خاصی به من نگاه می کرد و به شوهرش می گفت ببین طفلکی چه مظلوم خوابیده! شورتش قرمز رنگ بود و تقریباً تا زیر برآمدگی قمبلش داده شده بود پایین. حسابی دو طرف رو الکلی کرد آمپول زنه و سریع اولی که سفید رنگ بود رو با فشار هر چه تمام تر به سمت راست باسنش که به طرف من بود فرو کرد. اول آخ آخ گفت و بعد واقعاً گریه اش گرفت. شوهرش هم مرتب قربون صدقش می رفت و می بوسیدش و می گفت چیزی نیست؛ به جاش زود خوب میشی! تموم که شد گفت چرا انقدر درد داشت؛ مگه بی حسی نزدید بهش؛ گفت نه! لیدوکائینمون تموم شده. باز مال شما که خوبه. این پسره طفلی رو نبودید ببینید 1200 و 800 که براش زدم چه اشکی می ریخت و هنوزم انگار دردش میاد.
رفت سراغ طرف چپ باسنش و آمپول زدر رنگ رو هم بعد از پنبه زدن به اون طرف کامل خالی کرد که دردش انگار خیلی کمتر از اون یکی بود؛ چون فقط آخ آخ می کرد دختره. پرستاره سرنگا رو انداخت تووی سطل و اومد سمت من که ببینه تبم چنده؟ در این حین اون خانم هم که انگار خیلی دردش اومده بود هنوز لخت روی تخت دراز کشیده بود و شوهرش هم بعد از کلی ماساژ باسنش و انگشت کردنش، شورت و شلوارش رو با ناز خاصی کشید بالا و بعد از روی شلوار باسنش رو حسابی بوس کرد. دستش رو گرفت، بلندش کرد و با هم رفتند.
ادامه نظر قبل: (متین / 19 ساله)
تب من 39 بود تقریباً. آمپول زنه گفت اگه مامانت نیومده من برم سریع شیافت رو بیارم و برات بذارم. من هم که از همه چی بی خبر، یهو دیدم دستش رو چرب کرد و با یه چیزی که مثل کپسول تووی دستش بود اومد. بهم گفت دمرو بخواب و اگه می تونی به حالت سجده در بیا. من دمرو شدم، ولی چون هر دو طرف باسنم درد می اومد، نمی تونستم به حالت سجده در بیام. رفت و یک بالش آورد و زیر دلم گذاشت تا یکم باسنم بیاد بالا. من هنوز نمی دونستم چرا این کارا رو داره می کنه و اصلاً طریقه استعمال شیاف چه طوریه.
یهو دیدم با دو تا دتش دو طرف باسنم رو باز کرد و با دستی که چرب بود شروع کرد به مالیدن سوراخم و تا حدودی هم دستش رو داخل سوراخ کونم فرو می کرد و منم خودم رو هم از خجالت و هم از درد (چون ناخنش هاش تیز بود و دستکش هم دتسش نکرده بود)سفت می کردم. بهم گفت خودت رو شل کن و تکون نخور اینقدر؛ دکتر محرم آدمه. تا حالا مگه شیاف نکردی! شیاف رو باید داخل مقعد فرو کرد.
بعد از یه مقدار انگشت شدن، یهو اون شیاف کپسول مانند رو با دستش فشار داد داخل سوراخم و انگشتش رو تا جایی که می شد داخل سوراخم فرو کرد و یه مقدار تکون داد و بعد در آورد. بعدش هم با یه دستمال کاغذی انگشتش رو تمیز کرد. شیار و سوراخ کونم رو هم با همون دستمال یه مقدار تمیز کرد و بعد شورتم رو هم کشید بالا و یه مقدار هم سوراخم رو با شورتم تمیز کرد. از اونجایی که آمادگی برای این کار نداشتم و بی مقدمه شیاف شده بودم، یه مقدار فکر کنم دستش و پشتم و سوراخ کونم پوفی (مدفوع) شده بود. چون دستمال کاغذی ها هم رنگ پوف داشت که روی کونم بود و بوی سوراخ کونم رو می داد. انگشتش رو یه مقدار بو کرد! و یه سری تکون داد و حسابی خنید و هم بینی اش رو جمع کرد و بعد رفت تقریباً چند دقیقه با آب و صابون داشت دستاش رو می شست.
در همین حین مامانم رسید و با دستمال کاغذی های کثیف و ... مواجه شد و گفت اینا چیه! خانمه گفت تبش بالا بود و باید شیاف می شد. شما نبودید و من خودم انجام دادم. کثیفی شورت و دستمال ها هم به خاطر شیاف و خروج مدفوعه بعدش که طبیعیه. بعد پرسید راستی سفتریاکسون رو بزنم یا نه؟ مامانم گفت خانم دکتر گفتند اگه الآن بزنه بهتره؛ ولی عیبی نداره، شب می تویند با یکی از 800 ها بزنید. من هم از خدا خواسته گفتم تو رو خدا مامان بریم؛ قول میدم شب بزنیمش.
بعد هم مامانم شلوارم رو کشید بالا و لنگان لنگان از اتاق تزریقات رفتیم بیرون. خانمه هم همین طور به من نگاه می کرد و زیر لب می خندید. بعد به مامانم هم گفت اگه دیدید جای آمپولا کبود شد یا درد داشت حتماً کمپرس آب گرم استفاده کنید. شیاف رو هم در صورت تب استفاده کنید براش.
با سوراخ کون و شورت کثیف، رفتیم سمت ماشین و بعد از کلی تردید که به خاطر حال من برگردیم تهران یا شمال، از اونجایی که درد گوش و گلوم خیلی کم شده بود و با شرط این که آمپولام رو به موقع تووی مسیر بزنیم (و جعبه کمک های اولیه و تب سنج هم داخل ماشین داشتیم)، رفتیم به سمت قزوین و آزاد راه قزوین رشت.
(داستان ادامه داره)
https://www.instagram.com/p/BmWo6ymBXB7/
سلام
کسی هست؟
چرا متروکه شده اینجا
https://www.youtube.com/watch?v=I70nShWn9a0
https://www.youtube.com/watch?v=SykiNG3Q_Tg
سلام
تینا چرا رو وبلاگ کار نمیکنی دیگه؟
لطفا جواب بده
ظاهرا رمزش رو گم کرده یا یه همچین چیزی که دیگه دسترسی نداره به اینجا. ولی به نظرم بهترین صفحه آمپولی وب بود این. کاش یکی یه همچین چیزی راه بندازه دوباره
گروه آمپولی بیاید عضو بشین https://t.me/joinchat/7IYPrnoQkLAyZWZk
اومید وارم به آرزوت برسی
آیدی تلگرام داری
خوب دوستان بسیار عزیزم برای تنوع گفتم برای اینکه از اصطراب تزریق [پنسیلین 1.200.000 راحت شوم ساعت 12 نیم شب بروم برای تلف شدن همین که خواستم بیام بیرون مامان گفت نصف شبه نمیشه کسی هم نیست همرات باشه گفتم مامان جون زشته میگن دختر 32 ساله مثل بچه 4 ساله همه فامیل برای تزریق همراه اورده
خوب مامان راضی شد تنها برم ولی با چادر عربی استین دار که نتوانم در بیارم میگه شب دختر باید جادر سرش باشه جلب توجه نکنه با بدختی چادر سرم کردم واز در بند امدم تجریش بیمارستان شهدای نجریش رفتم اروزانس به بخش تزریقات رفتم وبه دروغ گفتم دکتر خودتان نوشته وهفته پیش ترزیق اول را انجام دادم واحتایج به تست نیست
یک 45 دقیقه منتطر بودم تا خانوم مسول تزریقات تشریف اوردن
قبل از من هم 11 12 کودک از یک ساله تا هفت ساله بودن خانوم دکتر کشیک همه برای همه انتی بیوتیک ترزیقی نوشته الهی بمیرم اول بچه یک ساله را بردن تو اتاق تزریقات خانوم پرستار به مامانش گفت محکم پاش بگیر تکون نخوره امپول درد ناک خیلی وبدون هیچ دلسوزی پنپه کشید روی باسن و فورا فروکرد بجه صدا بند اومده بود از درد
وبچه های دیگر هم همینطوری ترزیق میکرد بدون دلسوزی
تا نوبت من شد گفت کی زدی گفتم هفته پیش گفت برو دارز بکش تا ترزیق کنم خانوم بی حوصله من هم چادر بالا بنرم شلورم شرتم بیارم پایین طول کشید می گفت جقدر کندی خانم همین که اماده شدم فورا فرو کرد ولی خدای کارش خیلی بهتر از درمانگاه بود
چون نفر اخر بودم خانوم پرستار رفت استراحت نکنه من هم با حوصله جای ترزیق ماساز دادم بعد شلور وشرتم کشیدم بالا وچادرم مرتب کردم اومدم خونه مامان گفت خوب بلاخره دخترم خانوم شده طبق دستور مامان باید چادری باشم تا شوهر مناسب پیدا کنم
حالا نمی دونم زمان خودشون دامن کوتاه بود حالا نوبت من شد باید جادر باشه
خوب ببخشید سرتون در اوردم
مرسی از وقت که که گذاشت
من بعد مدتها دکتر بهم آمپول داده و رفتم زدم و یاد اینجا افتادم .گفتم بیام تعریف کنم براتون
فکرکنم اخرین بار دو سه سال آمپول زده بودم یادم نیست
چند وقته بخاطر مصرف ال دی پریودام سنگین و طولانی شده بود و احساس ضعف میکردم
کرونا هم گرفتم دیگه خیلی بیحال بودم و همش سردرد داشتم
رفتم دکتر هم گفت دیگه ال دی نخور
هم چندتا مکمل و تقویتی داد که آمپول نوروبیونم بینشون بود
نزدیکترین تزریقاتی هم به خونمون یه بیمارستان دولتیه
رفتم قبض گرفتم و رفتم بخش تزریقات
یه ایستگاه پرستاری وسط بود
سمت چپ تزریقات مردونه و سمت راست عینا همون لوکیشن تزریقات خانمها
پنج شیش تا تخت یه ردیف یه طرف بود برای سرم
یه تخت هم یطرف بود برای آمپول
یه پرستار مرد جوون بود فقط تو اون جا
سلام کردم و گفت بفرمایید.گفتم تزریق داشتم
گفت سرم یا آمپول
گفتم آمپول و بعدش
آمپولو قبضو دادم و گفت بشینید الان پرستار خانم میاد
چند لحظه ای ایستادم
بعد یه آقا اومد یه آمپول بی رنگ بود نمیدونم چی بود
داد و بهش گفت برو بخواب و رفتن پشت پرده
بعد یه خانم جوون و چاق اومد
گفت امپول داری و همزمان امپولو از پیشخوان پرستاری برداشت
گفتم بله
گفت برو بخواب
پرده تختی ک روش امپول میزدن باز بود نصفش
منم نکشیدم و دست نزدم چون کسی نبود
کفشمو دراوردمو
باسن سمت چپم میشد سمت پرستار
شلوارمو کشیدم پایین و منتظر شدم بیاد بزنه
که دیدم یه زن سلام کرد و اومد رو تخت اونطرفی دراز کشید برای سرم زدن
و اون پرستار اقا اومد بالا سرش
که دیگه هردو منو دیده بودن
پرستار زن چاق هم که امپولمو میخواست بزنه اومدو دید وضعیتو پرده رو کشید
کنار باسنم ایستاد و پنبه الکلی رو باز کرد
پنبه رو دایره ای کشید رو باسنم
و بعدش هم آمپولو زد
و واقعا هم خیلی بد زد
از لحظه سوزن فرو کردن تا لحظه تزریق مایع و دراوردن سوزن همه و همه جزو آمپولای دردناک بود
و خیلی بد زد
دیگه آمپولو زدو تموم شد و گفت چطور بود درد داشت
گفتم مثل همه امپولا درد داشت
گفت نوربیون دردش بیشتره
گفتم دستتون درد نکنه خوب زدین شما
اونم گفت خواهش میکنم و رفت
منم دیگه بلند شدم و شلوارنو کشیدم بالا و کفشمو پوشیدم و اومدم
این امپول اول بود
امپول دوم رو که رفتم همونجا بزنم
یه خانم میانسال بود که امپول خانمهارو میزد
و داشت یه پنیسیلین رو تو سرنگ میکشید
سلام کردم و گفتم امپول دارم
گفت اینو بزنم بعدش شما
و بعد با پنیسیلین آماده رفت به سمت تختی که آمپولارو روش میزدن
و صدای جیغ و ای وای چند لحظه بعدش اومد
و همزمان صدای مرستار که شل بگیر نفس بکش آفرین الان تموم میشه
و اینا
بعدش اومد به من گفت آمپلوتو بده
و منم دادم
و شروع کرد آماده کردن و به منم گفت برو بخواب
منم رفتم سمت تختی که آمپول میزدن
دیدم یه زن جوون با صورت اشکی و نالون از پشت پرده اومده بیرون
و من رفتم سمت تخت
کفشمو دراوردم و خوابیدم
داشتم مانتومو میدادم بالا که خانم پرستار میانسال با امپول و الکل اماده اومد
ایستاد کنار باسن سمت چپم و منتظر شد که باسنمو لخت کنم
منم مانتومو دادم بالا و شلوارمو کشیدم پایین که چون یکم عجله ای شد و تند کشیدم از دو طرف اومد پایین تقریبا
ولی از سمت چپ بیشتر
اما فهمیدم خط باسنم هم لخت شده
دبگه گفتم بیخیال اینا اینقدر دوتا امپول میزنن که باید دو تا باسن لخت باشه
چشم و دلشون سیره
دیگه دستمو گذاشتم زیر سرم و اونم شروع کرد
الکل رو کشید چند ثانیه بعد با سوزش و درد تزریق شروع شد
یکم طولانی بود تزریقش و داشت اروم میزد
دیگه زدو سرنگ رو دراورد بازم یه سوزش حس کردم
بعد پنبه الکلی رو گذاشت و یکم فشار داد
گفت زانوتو خم و راست کن
شلوارمو هم برام کشید بالا و رفت
هفته بعدش رفتم برای امپول سوم و اخرین امپول
آمپول سوم و آخریشم که رفتم بزنم
قبض امپولو گرفتم و رفتم بخش تزریقات
خلوت بود و کسی نبود فقط یه پرستار خانم و اقا بودن
یه زن حدود ۴۰ ساله . کمی تپل.مانتو سورمه ای نسبتا تنگ
سلام کردمو امپولو دادم
و رفتم سمت تخت
اونم اومد بالا سرم همزمان
و شروع کرد اماده کردن امپول
منم دراز کشیدم و شلوارمو از دو طرف دادم پایین و گفتم اگر سختتون نمیشه ممنون میشم تو باسن دیگم تزریق کنید
اخه دوتا امپول قبلیو همینجا سمت خودتون زدن
اونم گفت اوکی
چند لحظه تو سکوت گذشت و بعدش اومد کنار باسنم ایستاد و پنبه الکلیو کشید و فرو رفتن سوزن و تزریق و تمام
و رفت
منم بلند شدم و شلوارمو کشیدم بالا و اومدم خونه
اینم سه تا امپول نوربیون من که زدم
امید وارم به ارزوت برسی
خاطره جالبی بود خیلی هم خوب تعریف کردی. مرسی
پیج اینستاگرام :medical.fetish@
هنوز آنلاین
ارسال یک نظر